دنیا خیلی عجیبه،خیلی
دقیقا همون لحظه ای که میگی«دیگه تموم شد دیگه فلان کارو انجام نمیدم یا میدم»
دقیقا همونجایی که میگی «من دیگه به هیچ ادمی نزدیک نمیشم،دیگه هیچ کس برام مهم نیست دیگه مهم نیست»
انگار اونجا خدا یه نیشخند خوشگل بهت میزنه میگه«هه،به همین خیال باش،یجوری بزارم تو کاسه ات که خودتم نفهمی چیشد»
حالا خدایا،قربون پس کله زدنات،نزنی پس کلمون نگیری این خوشیو ازمونا
من که راضیم به رضای تو ولی گناه دارم بین تازه زندگیم داره از مردگی در میاد
من همونم
اره
من همونم که گفتم دیگه هیچ ادمی برام مهم نیست گفتم اوکی دیگه به هیچ کس نزدیک نمیشم نمیزارم ازم بفهمه
ولی
همون روز بود که صاف اومدی گزاشتیش سر راهم ،قربون کرمت برم من اصلا سالی یه بارم نمیدیدمش
عدل همون موقعی که گفتم : «نه».
گفتم:« دیگه هیچ کس برام مهم نیست حتی اگه جلوم سر بزنن واکنش نشون نمیدادم همون موقعی که احساسم خاموش شد گزاشتیش سر رام؟».
اونم که لامروت جا وا کردن تو دلو خوب بلده
نمیدونم از روی عمده؟یا کلا دلبره؟
ولی هرچی که بود من اونشب نتونستم.
من سدم شکست.
بعد اونهمه ادم جلو این یکی
نه
نتونستم.
نتونستم تو چشای رنگ قهوه اش نگاه کنمو سنگ باشم.
نتونستم وقتی داره باهام حرف میزنه جوابشو ندم.
نتونستم.
جوابشو دادم.
باهاش خندیدم.
باهاش قدم زدم.یه راهو هزار بار رفتیمو برگشتیم ومنی که پاهام داغونه نفهمیدم....
گفتم اوکی اشکال نداره حالا این یکی کم تجربه است کمکش کن....
ولی کاش بغلم نمیکردی.
اونجا بود که دنیا وایستاد.
گوشام نشنید.
و قلبم رفت رو ویبره.
و مغزم هشدار داد:«چته؟یه بغله ،اروووم».
نمیدونم چقد طول کشید که به خودم بیام و جواب بغلشو بدم ولی میدونم اون لحظه آلارم خطر تو مغزم زنگ زد نه یک بار، نه دو بار.
پشت سر هم انگار که جنگه و دشمن حمله کرده و باید فرار کنم پناهگاه..
اون لحظه بود که فهمیدم اون برای من خطرناکه
من نمیتونم واسه اون عوضی باشم
نمیتونم نخندم هر چند بی ریخت شم
من نمیتونم وقتی آلارم پیامشو میشنوم بگم حالا ولش کن بعد حوصله داشتم جواب میدم .اون حوصله هم نداشته باشم حوصلمو میاره سر جاش
من نمیتونم دل اونو مثل بقیه ادما بشکنم و برم
نمیتونم سرد نگاهش کنم
من وقتی اون هست ادم نیستم یا وقتی اون هست ادمم....
من فقط میدونم منه اون با منه بقیه فرق داره
میدونم من طاقت گریشو ندارم حتی اگه نبینم ولی انگار یکی گلومو میگیره فشار میده داد میزنه میگه :« یکاری بکن لعنتی چشاش اشکیه».
به جرعت میتونم بگم اون تنها کسیه که وقتی صدای گریشو میشنوم یا گریشو میبینم مغزم یخ میزنه، خالی میشه، خالیه خالی، قلبم میترسه، صدام میلرزه ،نمیتونم نصیحتش کنم فقط میتونم بگم :«نکن لعنتی نکن، باهم درستش میکنیم، اتیشم نزن، دیوونم نکن ، بر میگردم میوفتم تو گند کثافت دیگه نمیتونی بیرون بکشیمااا».
اره
اون واسه من خطرناکه مثل میدون مین می مونه هر لحظه میتونه بکشتم
و من نمیتونم از میدون مین بیام بیرون یا نمیخوام بیام بیرون
هرچی که هست
تهش یا شوق و هیجانه .....
یا مرگ....
و هر دوشون می ارزه
اگه مرگه که اون زنده ام کرده پس.....
اگه هیجانه که خدایا حضرت ابوالفضلی نوکرتم ،نوکرت نیستما نووووکرررتتتممم
پ.ن:لحن کوچه خیابونی منو ببخشید من تو خلوتمم با خدا همینجوری حرف میزنم جور دیگه ای نمیتونم اصلا.....??
این پستم برای میدون مینی که مجبورم کرد از خوشیامم پست بزارم گرچه معمولا درد ادما واسه هم جذاب تره.....بگذریم من خوشی بالاتر از خودش پیدا نکردم..??