طاها تایگر
طاها تایگر
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

نمایشنامه خوانی زیکو

نمایشنامه: زیکو

زیکو شاه کشور روم است که اتفاقات عجیب و غریبی براش پیش میاد که یک کشیش آخر احضار میکنه به دربارش که باهاش درباره اتفاقات عجیب بپرسه و حرف بزنه اما کشیش مسخره ش میکنه و میگه برو بابا دیوونه منو مسخره خودت کردی و داستان از همینجا شروع میشه

( صدای شکستن لیوان میاد ساعت هم ۳و نیم صبح هست ) زیکو : ( به حالت نشسته در می آید ) یا خدا این دیگه چی بود

شبح : ( باصدای ترسناک ) منم من ؟ اومدم جونتو بگیرم من از طرف ابلیس میام که تو بهش زخم زدی

زیکو ( باصدای وحشت ) تو ... تو ..... گفتی کی هستی؟

شبح : من از طرف ابلیس اومدم

زیکو : از طرف کی ....کی ...کی ؟

شبح : گفتم که ابلیس

زیکو : آقا من غلط کردم بهش بگو ببخشید دیگه تکرار نمیشه

شبح ( در ذهنش میگوید ) خیلی ابلهی بابا منم دوستت دارم اذیتت میکنم

زیکو : چی از جون من میخوای ؟

شبح : به خونت نیاز دارم

زیکو : خون ....خون ... خون ؟

شبح : آره ( از خنده میترکد ) بابا منم دوستت ابله من بودم دایکو زیکو جان چطوری.

زیکو :(با عصبانیت ) کثافت آشغال منو ترسوندی

این داستان ادامه دارد


زیکو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید