بعضی رمانها خلاف جریان آب شنا میکنند و این داستان را بسیار خواندنیتر و جذابتر میکند. کمدی سیاه یک ژانر معروف در ادبیات است که با بیان واقعیات جامعه به زبان طنز سعی دارد هم از اتفاقات جامعه بگوید و هم با روایت کمدی لبخند بر روی لب خواننده بیاورد. یکی از معروفترین کتابهای کمدی سیاه مغازهی خودکشی به قلم ژان تولی است. شما با خواندن این کتاب به شهری در آیندهی دور میروید. جایی بینام و نشان که ممکن است با آن احساس نزدیکی کنید. در سال ۲۰۱۲ نیز از این کتاب یک انیمیشن فرانسوی ساخته شد.
مغازهی خودکشی کتابی در ژانر کمدی سیاه است که داستان شهری را روایت میکند کنه در هیچ کجای داستان اسمی از آن برده نمیشود. در این شهر که درگیر تغییرات اقلیمی دچار بحران شده است، هیچ گلی نمیروید و هوا بسیار بد است. مردم بهشدت افسرده هستند و برای زندگی کردن و تلاش کردن هیچ انگیزهای ندارند. در همان شهر غمزده یک مغازهای وجود دارد که اوضاع در آن خیلی هم بد نیست. مغازهی خودکشی. یک خانوادهی پنج نفره که به صورت خانوادگی و اجدادی این مغازه را اداره میکنند. در این مغازه هر چیزی که به کردم برای خودکشی کمک کند به فروش میرسد. هر چیزی مانند سم، طناب و هر چیز دیگهای که به مرگ ختم شود. این مغازه یک شعار دارد، «اگر در زندگی موفق نبودید، حداقل مرگ موفقی داشته باشید.»
مغازهی تواچ به مردم شهر برای نحوهی خودکشی مشاوره میدهد و برایشان روشهای مرگ را تضمین میکند. از افتخارات این مغازه این است که افراد معروفی چون مرلین مونرو، میشیما، ون گوگ و ... نیز از مشتریان این مغازه بودند. روال داستان تا ورود آلن به همین صورت است. آلن جوانترین عضو این خانواده است. با ورود آلن، قصه به کل تغییر میکند و اتفاقات جدیدی رخ میدهد. عشق به زندگی. اما پایان داستان بسیار تعجب برانگیز و شوکه کننده است.
ژان تولی نویسنده، فیلمنامه نویس و کاریکاتوریست فرانسوی است که در تاریخ ۲۶ فوریه سال ۱۹۵۳ متولد شد. او قلم بسیار خوبی در روایت داستان و نوشتن رمان دارد و گهگداری نیز زندگینامه مینویسد. او تا به امروز حدود ۱۰ کتاب موفق و پرفروش تألیف کرده است و جوایز ادبی بسیار زیادی را اخذ کرده است. از دیگر کتابهای پرفروش و معروف این نویسنده میتوان به رمان آدمخواران اشاره کرد.
کتاب مغازهی خودکشی تاکنون به بیست زبان مختلف از جمله زبان فارسی ترجمه شده است. از جمله مترجمانی که این کتاب را به زبان فارسی برگرداندهاند میتوان به سودا وهابزاده - نشر عطر کاج - و محمدرضا آبیار - نشر چلچله - اشاره کرد؛ اما یکی از بهترین ترجمههای کتاب مغازهی خودکشی را احسان کرم ویسی انجام داده است. کتاب دیگری که احسان کرم ویسی از این نویسنده ترجمه کرده است کتاب آدمخواران است.
کتاب مغازهی خودکشی را میتوان به همه پیشنهاد کرد. هرکسی که علاقهمند به خواندن کتابهای داستانی باشد از مطالعهی این رمان لذت میبرد. کتاب مغازهی خودکشی یک هدیهی مناسب است برای هر کسی که به داستان و ادبیات علاقهمند است. برای دانلود کتاب مغازهی خودکشی میتوانید از طریق همین صفحه اقدام کنید. برای دوستداران کتاب صوتی هم نسخهی صوتی آن در وبسایت فیدیبو موجود است. کتاب صوتی مغازهی خودکشی را نشر صوتی رادیو گوشه با صدای گیرای هوتن شکیبا منتشر کرده است.
«مغازهی خودکشی بفرمایید.»
خانم تواچ که لباس سرخ خونی تن کرده بود. تلفن را برداشت و از تلفن کننده خواست گوشی را نگه دارد. «یک لحظه گوشی آقا» و باقی پول مشتری زنی را داد که قیافهاش از نگرانی کج شده بود. او با پاکتی که نشانی مغازهی خودکشی رویش بود مغازه را ترک کرد. روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود. «آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.» لوکریس با مشتری خداحافظی کرد و دوباره گوشی را برداشت.
«الو؟ آه، موسیو چنگ شمایید؟! البته که به جا میآرم. امروز صبح طناب خریدید. این طور نیست؟ بله ...؟ شما میخواید که ما ...؟ نمیشنوم - احتمالا تلفن همراه مشتری آنتن نمیدهد - ما رو به تشییع جنازهتون دعوت کردید؟ آه. واقعا لطف کردیدا ولی کی میخواید انجامش بدید؟ آه ... طناب دور گردنتونه؟ خب امروز که سهشنبه ست؛ فردا چهارشنبه، پس تشیع جنازهتون میوفته پنجشنبه دیگه» درسته؟ اجازه بدید از شوهرم بپرسم
به پشت مغازه رفت و داد زد: «میشیما! موسیو چنگ پشت تلفنه. سرایدار مجتمع مذاهب از یاد رفته ... آرهه همون ... آزمون میخواد که پنجشنبه تو خاک سپاریش شرکت کنیم. این همون روزی نیست که قراره بازاریاب شرکت مرگ آوران بیاد؟ آهان پس اون پنجشنبهی هفتهی بعده خیله خب.»
دوباره گوشی تلفن را برداشت: «الو؟ موسیو چنگ ...؟ الو ...؟» وقتی فهمید چه اتفاقی افتاده تلفن را قطع کرد. «هرچند طناب خیلی ابتداییه هميشه مؤثره. باید باز هم سفارش بدیم ...» آه مرلین بیا ببینم.
مرلین تواچ هفده ساله شده بود. بیحوصله و شل و ول، با سینههای بزرگ و خجالتزده از اندام پرش، تیشرت تنگی به تن داشت که رویش این شعار نوشته شده بود: «زندگی میکشد.» خیلی خشک و بیرمق گردگیر را در دستانش گرفته بود و لبهی قفسهی تیغهایی را پاک میکرد که برای رگ زدن چیده شده بود. برخی از آنها زنگ زده بود. روی برچسب کنار آنها نوشته شده بود: «حتی اگر رگتان را عمیق تبرید، کزاز خواهید گرفت.»
مادر به دخترش گفت: «برو گلفروشی تریستان و ایزود و یه تاج گل بگیر. یادت باشه کوچیک بگیری. بهشون بگو روی کارت بنویسند برای «موسیو چنگ، مشتریمان از طرف مغازهی خودکشی». احتمالا چندتایی مستأجر از مجتمع میان و میگن از پسش براومد. واسهی ما تبلیغ خوبی میشه. یالا دیگه. معطل نکن. بعدش میتونی تاج گل رو به نگهبان جدید قبرستون بدی.»