مرا اتفاقی پیر کرد که تو سرسری ازش گذشتی
ودوباره درخشش خورشید را در جانم انداخت
و غروبم را نظاره گر شدی
مرحبا به شانه های امنت
مرحبا به چشم های پر غزلت
ماییم و غم عشقت
بی خوابی و خیال آشفته ام
در خیالت محو شد دنیای من
رفتی اما در خیالم غزل و قافیه بافتم
نازنینم دنیا پر از درد است
وقتی هجوم خیالت ربوده است قرارم را.
ماییم و غم عشقت!