سلام دوستان
کشیدیم اضافه خدمتی که اصلا مال ما نبود
داستان خدمت من از جایی شروع شد که برگه ی سبز اعزام به سربازی رو تحویل گرفتم که در اون اسم سازمان زندانها خودنمایی میکرد
خب از همون روزهای اول که به پادگان شهید کچوئی اعزام شدم به یاری چندتن از دوستان و شرکا در لیست تنبیهی قرار گرفتم که خود داستانی جدا داره
و اما برسیم به یگان خدمتی
بعد از آموزشی به استان اصفهان اعزام شدیم که بعد از تبعید از یکی از زندانها ، سر از زندان مرکزی اصفهان در آوردم خوشبختانه چند ماهی در سکوت و آرامش گذشت تا چند تن از تبعیدی های عزیز به ما ملحق شدن و اینگونه شد که با شعار (فقط برای تفریح ) در لیست بازداشتی قرار گرفتیم که با افتخار بیشترین بازداشتی رو در زمان خدمت داشتم به حدی که واقعا شب و روز از دستم در رفته بود
از بلند صحبت کردن بعد از خاموشی تا درگیری با افسر نگهبان
شاید اینجا خیلیا بگن چرا پسرا همه با فرمانده درگیری دارن یا دارن دروغ میگن ، ولی داستان ما اصلا اینطوری نیست اتفاقا فرمانده خیلی هم هوامونو داشت
چون سازمان زندان خیلی کارش زیاده و مسئولیت سنگین داره سربازی میخواد که بتونه زندانی های جرم سنگین باهاش کنترل کنه که خلاصه اکیپ ماهم مخصوص همین بود
ولی یه کادری داشتیم که واقعا با اکیپ ما لج بود
شایدم حق داشت آخه کیو دیدی ساعت دو نصفه شب دعوا کنه ، یا مثلا شب سر پست نگهبانی نره
خب به همین دلیل هم بود که تلاش های بی امان همین کادری چیزی نمومده بود پامون به دادسرا باز بشه که خدا رو شکر تیرش به سنگ خورد حدود سه ماه در کنار همین دوستان خدمت کردم که تمام این سه ماه همه ی ۶ نفرمون بازداشت بودیم و مداوم در مسیر برجک بودیم در حدی که خودمون یه شیفت شده بودیم و خیلی لذت می بردیم
بعد از این سه ماه یه روز که من مرخصی بودم وقتی برگشتم دیدم هیچکدومشون نیست و همه داخل یه روز تبعید شدن فقط من تبعید نشدم چون مرخصی بودم هر چند منم دو ماه بعد به یه زندان دیگه تبعید شدم
میخوام اینو بگم واقعا سربازی با همه ی سختی هاش خیلی شیرینه ، با همه نگهبانی های شبش ، با همه تنهایی هاش ، با همه اضافه خدمتی هایی که کشیدیم
به قول معروف که میگه : سرباز بی اضاف مثل عروس بی جهاز میمونه
از خدمت سربازی لذت ببرید که هیچ جا یگان خدمتی آدم نمیشه
دوره ۲۴۲ سازمان زندانها