زندگی به عنوان انسان
هانتنگو به عنوان یک انسان به خاطر انجام جنایتهایی فجیع شناخته میشد. او در چندین شهر و شهرک اقدام به دزدی و قتل مردم بیگناه کرده بود، در حالی که خودش ادعا میکرد این جنایتها کار او نیست. او «دستان» خود را به خاطر اقداماتش سرزنش میکرد، و این موضوع نشان از ناپایداری روانی و هذیانهای احتمالی او بود.
سرانجام او توسط یک مامور بالا-رتبه دستگیر شد و به خاطر اقدامتش محکوم به مرگ شد. زمانی که او در زندان منتظر اجرای اعدامش بود، موزان کیبوتسوجی به سراغش آمد و پیشنهاد «کمک» کردن به او برای بیرون آمدن از این وضعیت را داد. موزان مقداری از خون خود را به او داد و هانتنگو را تبدیل به یک شیطان کرد.
او بعد از دگرگونیاش اقدام به فرار از زندان کرد و آن ماموری که او را محکوم به مرگ کرده بود را خاموش کرد. با این حال آن مامور در آخرین نفسهایش به او گفت که کشتن و ساکت کردن او موضوع را حل نخواهد کرد و سرانجام گناهان او در آینده گریبانش را خواهد گرفت.
هانتنگو در طول ۲۰۰ سال بعدی، یک هنر منحصر به فرد و بسیار قدرتمند از هنر خون شیطان را توسعه داد. تمام احساسات قدرتمندی که او در طول زندگی احساس میکرد به کلونهایی جوان تر از خودش تبدیل شدند که همگی مجهز به قدرتها و شخصیتهای منحصر به فردی بودند. با گذشت زمان، او در نهایت به مقام رتبه بالایی چهارم در دوازده کیزوکی دست یافت.
هانتگو که دارنده چهارمین رتبه برتر در دوازده کیزوکی است و از این رو یک شیطان بسیار قدرتمند است. او از طریق هنر خون شیطان قادر به ایجاد چهار کلون است که تجلی احساسات او هستند و هر کدام از آنها ظرفیت یک شیطان درجه بالا را دارند. ترکیب این کلونها نیز میتواند کلون دیگری را شکل دهد. گنیا گفته است که شکست دادن هانتگو به طور خاصی دشوار است زیرا شیطانکشها باید یک بازی موش و گربه را طی کنند و بدن اصلی او را جستجو کنند.