زهره محمد غفوری
زهره محمد غفوری
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

حکایتی در باب نوشتن‌های من



همه چیز مهدا را دوست دارم، حتی عشق به پدرش را. همان‌طوری که فضای مجازی را دوست دارم حتی وقت‌خوره بودنش را!
حتی حالا که پایش را روی دفترم می‌کوبد و غش غش می‌خندد و حدس می‌زنم چند لحظه‌ی بعد باید کناره‌ی نوشته‌هایم موش و گربه و هاپو و خرگوش بکشم. و انقدر کشیده‌ام از این چیزها که دارم حرفه‌ای می‌شوم. با یک حرکت دورانی قلم یک بیضی می‌کشم و رویش یک دایره نقش می‌زنم و دو گوش دراز و یک هویج هم می‌اندازم بین نخ‌های انگشت‌های خرگوش. روی لپ‌ها دو تا قلب قرمز می‌گذارم و بعد باید بابا؛ عشق دختر را بکشم. همیشه روی دست بابا چند دانه آب‌نبات چوبی است و دختر هم روی دست دیگرش نشسته و از همه چیز خوشحال است و می‌خندد.
و بعد هنوز یادم نیامده چه می‌نوشتم اصلا یا چه در سرم پرورانده بودم تا جمله کنم در دفتر که حواسم پرت سریال کره‌ای می‌شود؛ عادت قبل از خواب دوقلو‌ها. نیمی از سریال می‌رود تا من حواس جمع نوشتن بشوم. و دوباره مهدا سرمی‌رسد. این بار با یک مداد قرمز نوشته‌هایم را خط می‌زند و می‌خندد. عجله می‌کنم دفتر را از زیر دستش درآورم که دفتر روی دست‌هایش به پرواز درمی‌آید. من هنوز روی هوا به دنبال دفتر می‌گردم اما مهدا بغلش زده و در حال فرار کردن است. بعد از یک ربع تعقیب و گریز دفتر گوشه‌ای می‌افتد و بهانه‌های دیگر شروع می‌شود...
شب رو به صبح می‌رود و ما دو نفر چشم در چشم هم خواب از چشم می‌رانیم. من هنوز جمله‌هایم در ذهنم رج زده‌اند و رو به محو شدنند.

فضای مجازینوشتنمادرینویسندهخلاقیت
instagram:@zohre_ghforii
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید