زهراقربانی ایرج ( باران)·۲ سال پیشآشپزخونه وزندگیاونقدرسرگرم کارم شده بودم که نفهمیدم کی ساعت۳۰ :۷ شب شد.سریع بلندشدم ورفتم آشپزخونه تاشام درست کنم و بیام سراغ تکالیف بچه هاوبعدش ادامه ی ک…
زهراقربانی ایرج ( باران)·۲ سال پیشروزمرگیهمیشه همینگونه بوده است ؛ روزازنو ،روزی ازنو. باوجودهمه ی تلاشهایی که کرده ام واتفاقات وحوادثی که ازسرگذرانده ام نمی توانم روزی نوراباحال…
زهراقربانی ایرج ( باران)·۲ سال پیشروح زندگیکوچه ای بی روح وسرد.سکوت مطلق ، نه اینکه دراین کوچه خانه ای نباشدنه اتفاقاً واردکوچه که می شوی نسبت به کوچه های اطراف خانواده