علی قنبری بیدگلی
علی قنبری بیدگلی
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

داستان حکیم هیدجی و موت اختیاریِ پیرمرد عامّی

? « مرحوم شیخ محمّد حکیم هیدجى‏ از علماى طهران بود که تا آخر عمر حجره‏‌اى در مدرسهٔ منیریّه متّصل به قبر امامزاده سیّد ناصرالدّین داشت، و فعلاً آن مدرسه به واسطهٔ توسعهٔ خیابان خراب شده است.

? مردى حکیم و عارف و منزّه از رویّهٔ اهل غرور، و مراقب بوده، ضمیرى صاف و دلى روشن و فکرى عالى داشته است.

? حکیم هیدجى تا آخر عمر به تدریس اشتغال داشت. هر کس از طلّاب علوم دینیّه هر درسى می‌‏خواست او می‌‏گفت؛ شرح منظومهٔ سبزوارى، أسفار ملّاصدرا، شفا، إشارات و حتّى دروس مقدّماتى عربیّت مانند جامع المقدّمات را مى‌‏فرمود. هیچ دریغ نداشت و براى دروس دینیّه همه را مى‌‏پذیرفت. عالم متّقى آقاى آخوند ملّا على همدانى که فعلاً از علماى برجستهٔ همدان هستند، شاگرد مرحوم هیدجى بوده و حکمت را نزد او تتلمذ نموده‌‏اند.

? مى‏‌گویند: مرحوم هیدجى منکر مرگ اختیارى بوده است و خلع و لبس اختیارى را محال می‌دانسته، و این درجه و کمال را براى مردم ممتنع مى‏‌پنداشته است، و در بحث با شاگردان خود جدّاً انکار مى‌‏نموده و ردّ مى‌‏کرده است.

? یک شب در حجرهٔ خود بعد از بجا آوردن فریضهٔ عشاء رو به قبله مشغول تعقیب بوده است که ناگهان پیرمردى دهاتى وارد شده، سلام کرد و عصایش را در گوشه‏‌اى نهاد و گفت: جناب آخوند! تو چه‌‏کار دارى به این کارها؟ هیدجى گفت: چه کارها؟ پیرمرد گفت: مرگ اختیارى و انکار آن؛ این حرف‌ها به شما چه مربوط است؟ هیدجى گفت: این وظیفهٔ ماست، بحث و نقد و تحلیل کار ماست. درس مى‌‏دهیم، مطالعات داریم، روى این کارها زحمت کشیده‌‏ایم؛ سر خود نمى‏‌گوئیم!

? پیرمرد گفت: مرگ اختیارى را قبول ندارى؟! هیدجى گفت: نه. پیرمرد در مقابل دیدگان او پاى خود را به قبله کشیده و به پشت خوابید و گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏ و از دنیا رحلت کرد، و گوئى هزار سال است که مرده است. حکیم هیدجى مضطرب شد. خدایا این بلا بود که امشب بر ما وارد شد؟ حکومت ما را چه می‌کند؟ مى‌‏گویند مردى را در حجره بردید، غریب بود و او را کشتید و سمّ دادید یا خفه کردید. بیخودانه دویدم و طلّاب را خبر کردم، آنها به حجره آمدند و همه متحیّر و از این حادثه نگران شدند.

? بالأخره بنا شد خادم مدرسه تابوتى بیاورد و شبانه او را به فضاى شبستان مدرسه ببرند تا فردا براى تجهیزات او و استشهادات آماده شویم، که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: بِسْمِ الل‍هِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏، و سپس رو به هیدجى کرده و لبخندى زد و گفت: حالا باور کردى؟ هیدجى گفت: آرى باور کردم، به خدا باور کردم؛ امّا تو امشب پدر مرا درآوردى، جان مرا گرفتى! پیرمرد گفت: آقاجان! تنها به درس خواندن نیست؛ عبادت نیمه‌شب هم لازم دارد، تعبّد هم مى‌‏خواهد، چه مى‌‏خواهد، چه مى‌‏خواهد..، فقط تنها بخوانید و بنویسید و بگوئید و بس، مطلب به این تمام مى‌‏شود؟!

? از همان شب حکیم هیدجى رویّهٔ خود را تغییر مى‏‌دهد؛ نیمى از ساعات خود را براى مطالعه کردن و نوشتن و تدریس کردن قرار مى‌‏دهد و نیمى را براى تفکّر و ذکر و عبادت خداى جلّ و عزّ. شب‌ها از بستر خواب پهلو تهى مى‏‌کند و خلاصه امر به جائى می‌رسد که باید برسد. دلش به نور خدا منوّر و سِرّش از غیر او منزّه، و در هر حال انس و الفت با خداى خود داشته است.

? و از دیوان شعر فارسى و ترکى او مى‏‌توان حالات او را دریافت. حاشیه‏‌اى بر شرح منظومهٔ سبزوارى دارد که بسیار مفید است. در آخر دیوانش وصیّت‌نامهٔ او را طبع نموده‌‏اند. بسیار شیرین و جالب است. پس از حمد خدا و شهادت و تقسیم اثاثیّه و کتابهاى خود مى‏‌گوید:

? " از رفقا تقاضا دارم وقتى مُردم عمامهٔ مرا روى عمارى نگذارند، هاى و هوى لازم نیست، و براى مجلس ختم من موى دماغ کسى نشوند؛ زیرا که عمر من ختم شده است و عمل من خاتمه یافته است. دوستان من خوش باشند؛ زیرا من از زندان طبیعت خلاص و به سوى مطلوب خود می‌روم و عمر جاودان مى‏‌یابم. و اگر دوستان از مفارقت ناراحتند إن شاء الل‍ه خواهند آمد و همدیگر را در آنجا زیارت مى‏‌کنیم. دوست داشتم پولى داشتم و به رفقا مى‏‌دادم که در شب رحلت من مجلس سورى تهیّه کرده و سرورى فراهم آورند، زیرا که آن شب، شب وصال من است. مرحوم رفیق شفیق آقاى سیّد مهدى رحمة الل‍ه علیه به من وعدهٔ میهمانى و ضیافت داده؛ إن شاء الل‍ه به وعدهٔ خود وفا خواهد نمود ".

? تمام طلّاب مدرسهٔ منیریّه می‌گفته‏‌اند که: مرحوم هیدجى هنگام شب همهٔ طلّاب را جمع کرد و نصیحت و اندرز مى‏‌داد و به اخلاق دعوت مى‌‏نمود، و بسیار شوخى و خنده مى‏‌نمود، و ما در تعجّب بودیم که این مرد که شبها پیوسته در عبادت بود چرا امشب این قدر مزاح مى‏‌کند و به عبارات نصیحت ما را مشغول می‌دارد؛ و ابداً از حقیقت امر خبر نداشتیم. هیدجى نماز صبح خود را در اوّل فجر صادق خواند و سپس در حجرهٔ خود آرمید. پس از ساعتى حجره را باز کردند دیدند رو به قبله خوابیده و رحلت نموده است. رحمة الل‍ه علیه».

(معاد شناسى، ج۱، ص۱۰۴ – ۱۰۸)

حکیم هیدجی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید