✍? علی قنبری بیدگلی
شاهزادهخانم، نوادهٔ فتحعلیشاهِ قاجار و عیالِ محمّدباقر عماد الملک – حاکم تون و طبس – است. وی در سنهٔ ۱۳۰۳ هجری قمری (= ۱۲۶۵ ه ش) به سفر حجّ میرود و مشاهدات خود از منازلِ بین راه و مشاهد مشرّفه را با ذکر جزئیّات ثبت میکند. حاصلِ وقایعنگاریِ این مخدّره، سفرنامهای است که دو سال قبل به نامِ سه روز به آخر دریا، توسّط انتشارات اطراف به طبع رسید. ابوالقاسم عماد الممالک – فرزند شاهزاده خانم – نیز بر مواضعی از سفرنامهٔ والدهٔ خود تعلیقاتی نگاشته که مصحّح کتاب: سرکار خانم نازیلا ناظمی، حواشیِ فرزند را هم بر اصلِ کتاب ملحق ساخته است.
آنچه فعلاً در این نوشتار مدّ نظر است، گزارشی است که شاهزادهخانم از شهر کاشان به دست میدهد. وی یکبار در مسیر تشّرف به حجّ و دیگربار در مراجعت از آن، از این شهر دیدنی و زیبا عبور کرده است. عماد الممالک نیز ذیلِ سفر اوّلِ مادرش به کاشان، حاشیهای خواندنی نگاشته که حاویِ مطالبِ جالبی است.
از آنجا که این سفرنامه اخیراً منتشر شده و طبعاً در کتبی که سابقاً پیرامونِ مشاهداتِ سیّاحان از شهر کاشان تدوین شده[1] انعکاس نیافته است، گزارشاتِ کتاب سه روز به آخر دریا را میتوان به منزلهٔ جزئی از مستدرکِ آن کتب محسوب داشت. اکنون مطالبِ این سفرنامه در سه پرده تقدیم میشود.
? پردهٔ اول: رفتیم کاشان ...
شاهزادهخانم از طبس حرکت کرده و بعد از طیّ منازلی، وارد قم – وطنِ اصلیِ خود – میشود. این بانوی نکتهسنج بعد از تودیع اقوام و ارحام به صوب کاشان شدّ رحال مینماید. وی لحظات ورود به کاشان را به زیبایی وصف کرده، مینویسد:
«دوشنبه هجدهم شهر رمضان ۱۳۰۳ رفتیم کاشان. از دم دروازه، خیابان طولانی دارد. آخر خیابان، زمینِ مسطّحی [است و] دورش درختهای سایهدار. آب هم از دورِ این زمین میگذرد، داخل خیابان میشود. اوّلِ شفق وارد شدیم، چادر زدیم، منزل کردیم. چای صبح صرف شد. سوار شدیم؛ من و آقا و والده، رفتیم تماشای شهر. شهر خوبی است. به قدری مسگری دارد که الاغها رم کرده، از صدای مسْ داخلِ شهر نمیشوند![2] گرمک تازه پیدا شده. یخ هم با خیار و مرغ و غیره بسیار است. قدری بردند سر منزل. ما رفتیم بازار، قدری مس و غیره خریدیم. اینجا شَعربافی خوب است. تا شام، شهر بودیم. منزلِ پسرهای حکیم هارون هم رفتیم. بسیار دختر و زنهای خوشگل دیدم. بسیار خوب حکمایی هستند. ناخوشیها را معالجه میکردند. مراجعت به منزل کردیم. شب را حرکت کرده، رفتیم نصرتآباد ...». (سه روز به آخر دریا، ص۳۵)
گزارشِ شاهزادهخانم – علیرغم توقّف مختصر و کوتاهِ کاروان – گویا و رساست. مردی که از او سخن به میان آورده، از اطبّای حاذق ایران در دورهٔ قاجاری (در زمان محمّدشاه و اوائل سلطنت ناصرالدّینشاه) است. حکیم هارون کاشانی هشت فرزند داشت که همهٔ آن فرزندان نیز به شغل شریف طبابت اشتغال داشتند.
ارشد و اشهر فرزندانِ او، حکیم نورمحمود کلیمی (م ۱۳۱۷ ه ق) – ملقّب به نورالحکماء – است. نورمحمود، طبیبِ مخصوصِ دربارِ ناصرالدّین شاه بوده و حکایاتِ عجیبی از حذاقت و مهارت این پدر و پسر در فنّ طبابت نقل شده است. از نورمحمود به عنوان اوّلین مبتکر طبّ سوزنی در ایران یاد میشود؛ در زمانی که کمتر کسی نام طبّ سوزنی را شنیده بود!
حکیم نور محمود، بر کتاب قانونِ شیخ الرّئیس ابوعلیسینا مسلّط بود و علاوه بر تدریس آن، حواشی و نوشتهجات بسیاری در شرح این کتاب نفیس دارد. همچنین علاوه بر اشراف و وقوف کامل بر تورات و قوانین آن، تمام سورههای قرآن را نیز از حفظ بوده و مطالعات وسیعی در حوزهٔ دین اسلام داشته است.
باری، حکیم هارون علاوه بر مهارت در فنّ پزشکی و طبابت، از خیّرین کاشان به شمار میرفته است. از آثار خیریّهٔ وی در کاشان، میتوان به آبانبار بزرگ و زیبای حکیم هارون در محلّهٔ پاقپّان (محلّهٔ یهودینشین کاشان قدیم) اشاره کرد که در آن، دو شیرِ مجزّا برای استفادهٔ یهودیان و مسلمانان تعبیه شده است. جالب آنکه حکیم هارون یهودی، بنای این آبانبار را وقف بر حضرت سیّدالشهدا – سلام الله علیه – نموده است. گفتنی است که «مخزن آبانبار حکیم هارون، اکنون نیز پابرجاست، ولی پلّکان آن به مرور زمان آسیب دیده و از بین رفته است».[3] همچنین وی کنیسه و محلّی برای عبادت یهودیان در کاشان بنا کرده است.[4]
طرفه آنکه شاهزاده خانم در مسیرِ مراجعت از حجّ، بیمار شده و دومرتبه گذارش به کاشان میافتد. ماجرای این قسمت از سفر و عجز اطبّای قم از معالجهٔ وی و سپس خوشدرخشیدن طبیبِ کاشانی را در پردهٔ دوم میخوانید.
? پردهٔ دوم: بسیار حکیم خوبی بود ...
شاهزاده خانم هنگام بازگشت از سفر حجّ و در بدوِ ورود به خاک ایران، به سختی بیمار میشود. بیماریِ وی از کرمانشاه تا قم ادامه مییابد؛ به گونهای که اطرافیان از بهبودیِ وی قطع امید میکنند. تا اینکه دست تقدیر، آنان را به کاشان برده و در آشیانهٔ حکمت و طبابت پناه میدهد. شاهزاده خانم تفصیلِ واقعه را خود با قلم شیوا و توانایش تحریر کرده است:
«وارد کرمانشاهان شدیم ... ولی من در راه تب کردم. وارد خانهٔ امیر که شدم حالت نگاه نداشتم. ابداً از شیرینی و شام و غیره نچشیدم. همهجا باغ را چراغان کرده بودند، موزیک میزدند؛ ولی من حالت نگاه نداشتم. تا شب خودداری کرده، شب افتادم. ... بیهوش سه روز افتادم. همه بازدیدن کردند، ولی من از خود بیخبر بودم. ... دو روز در کرمانشاهان توقّف شد. به محض بار کردن باز لرز و تبِ شدیدی حادث شد که حالتِ در کجاوه ماندن نداشتم. ... به همین منوال روز به روز مرضْ شدید میشد. جای ماندن هم نبود. هم تب بود، هم لرز، هم اِسهال. در هر منزل میرسیدیم، چه منزلهای باصفا؛ ولی من از خود خبر نداشتم.
... آمدیم منزل جهرود که دَه فرسنگیِ قم است. من آنجا محتضر شدم. همه به گریه و زاری مشغول شدند. از من گذشته، مرا زیر درختی به رختخواب خوابانیده، خودشان همه مشغول سوگواری هستند. ... دو منزل یکی را بردند به قم ... بیفاصله، اقوام قم، سرکار عموجانم تشریف آوردند؛ هم به عزا هم به عیادت. مشغول معالجه شدند. حکیم آوردند میرزا علیاکبر نام. خیلی به حذاقتش مغرور بود، ولی دروغ بود، آنچه کرد نتوانست مرا معالجه کند. مرض را نفهمید.
... همهٔ اقوام را وداع کرده، از قم بیرون آمدیم ... آمدیم تا کاشان. بیرونِ شهر، محوّطهٔ بدهوایی بود؛ ما را [آنجا] منزل دادند. خیلی کثیفِ بدبو. گویا آنجا گوسفند میکشند. یک شب لنگ کردیم. محض معالجه، پسری از حکیم هارون که اسمش یوحنّا و مشهور به حبیبالله است، در مجلس اوّلْ مرضِ مرا و آقا را شناخته، دستورالعمل و حَبّ و معاجین و روغن داد. از او دستورالعملِ پانزدهروزه گرفتیم. حمد خدا را هردو تا پانزده روز اثری از مرضمان نمانده بود. بسیار حکیم خوبی بود. در راه هم حمد خدا را خوش گذشت ...». (سه روز به آخر دریا، صص۱۱۵ – ۱۱۸)
گزارشِ بانوی قاجاری از کاشان، در همینجا تمام میشود. در پردهٔ سوم، تعلیقهٔ مفید و ارزندهٔ فرزندِ وی را تقدیم مینماییم، که آن نیز به سهم خود حاویِ گزارشات خواندنی و جالبی است.
? پردهٔ سوم: مردمانش مهربان و زودآشنا ...
ابوالقاسم عماد الممالک – فرزندِ شاهزادهخانم – در حاشیه بر سفرنامهٔ مادرش، گزارشِ نسبتاً جامعی از شهر کاشان به دست داده است. تقریباً هریک از جملات عماد الممالک، به یکی از اَبعاد و جوانبِ تاریخی و فرهنگیِ کاشان اشاره دارد که صد البته محتاج شرح و بسطِ بیشتری است. در این نوشتار که مجالِ واسعی برای تحقیقِ بیشتر نیست، به درجِ گزارشِ وی اکتفا میکنیم. عماد الممالک مینویسد:
«کاشان از اقلیم چهارم. عرضش از خطّ استوا شمالاً ۳۳ درجه، ۵۹ دقیقه. طولش از لندن شرقاً ۵۱ درجه، ۱۸ دقیقه. گویند زبیده – زوجهٔ هارون الرّشید – شهر مزبور را به طالعِ سنبله بنا نهاد.
هوایش گرم و خشک، امّا به سلامت نزدیک. آبش از قنوات. در یکفرسنگیِ آنجا چشمهای است در نهایت صفا، موسوم به فین که سلاطینِ صفویّه باغ و عمارتی نیکو بر آن بنیاد نهادهاند. شمالِ کاشان مفتوح و متّصل به بیابان است، و جنوبش کوهستان و سردسیر. دهاتِ بسیار خوشآبوهوا دارد. انار و انگور و انجیر و خربزهٔ کاشان در نهایتِ امتیاز است. آبانبارهای بزرگ در شهر ساختهاند که در زمستان از آب پر کرده و در تابستان با کمال سردی مینوشند. سردابهای خنک نیز در خانهها ساختهاند.
مردمانش مهربان و زودآشنا و عیّاش و غریبپرست و باذوق. شعرا و فضلای بسیار، قدیماً و حدیثاً از آنجا برخاسته. اعیانِ عالمیّهٔ آن، یکی از سلسلهٔ غفّاریان هستند، و دیگر طایفهٔ شعبانیان.
و از قدیم، مردم کاشان به مذهب شیعه معتقد بودند و لهذا آنجا را دارالمؤمنین میگویند. و نام خلیفهٔ ثانی در این شهر به بدی برده میشود. چنانکه شاعر گوید:
خوارم اندر ولایت قزوین چون عمر در ولایت کاشان!
صنعت نسّاجی و مسگری در آنجا در نهایتِ نیکویی رواج دارد. سکنهٔ آن تقریباً صد هزار نفر است.
یاقوت حموی گوید: در کتابِ ابوالعبّاس أحمد بن علیّ بن بابهٔ کاشانی که از اُدبای کاشان بود و بعد از سنهٔ پانصد به مرو آمد و در آنجا از دنیا رفت، چنین خواندم که نوشته بود: در مملکتِ ما جماعتی از ساداتِ بنیفاطمه (ع) سکنیٰ دارند و معتقد بر این است که حجّة بن الحسن العسکری امام دوازدهم آنجا در قید حیات است و در آخر الزّمان ظاهر میشود. لهذا هرروز اوّلِ آفتاب با جماعتِ بسیار سلاح پوشیده، به استقبال میروند و در میزنند. و این طایفه عقلشان کم است و دماغشان عیب دارد و هیچ عاقلی گولِ آنها را نمیخورد.
و هم یاقوت میگوید که از کاشان به قم، دوازده فرسخ است و تا اردستان چهار مرحله باشد. و کژدم سیاه درشت بدخلقت در این شهر بسیار است. ابومحمّد جعفر بن محمّد الکاشانی رازی از علمای اهل تسنّن، منسوب به آن شهر است». (سه روز به آخر دریا، ص۱۲۴ – ص۱۲۵)
? چنانکه گذشت، نیمهٔ دومِ تعلیقهٔ عماد الممالک، نقلِ گزارشی از یاقوت حموی است. از آنجا که مطلبِ منقول از ابن بابهٔ کاشانی در گزارش یاقوت بسیار حائز اهمّیت است، در نوشتاری مستقلّ، مطالبی پیرامون آن تقدیم خواهد شد؛ إن شاء الله.
[1]. در پیرامون این موضوع، دو کتاب ذیل شایستهٔ ذکر است:
الف) کتاب ارزندهٔ کاشان در گذار سیّاحان؛ که مطالب آن به همّت و تتبّع جناب آقای محمود ساطع از میان سفرنامههای زیادی استخراج گردیده و با مقدّمهٔ استاد ایرج افشار به طبع رسیده است.
ب) کتاب فراز و فرود کاشان به روایتِ دیگران؛ که توسّط آقایان حسن عاطفی و آبتین گلکار به انجام رسیده است.
مزیّت آشکار کتاب نخست، اشتمال بر سفرنامههای ایرانیِ دورهٔ قاجار و پس از آن، و عدم اکتفا به سفرنامههای خارجی است.
[2]. برای مطالعهٔ دو گزارش مشابه دربارهٔ بازار مسگران کاشان و سروصداهای ماجراسازِ آن، ر.ک: کاشان در گذر سیّاحان، ص۱۹۸ و ۳۴۲.
[3]. نامهٔ کاشان، دفتر هفتم، ص۷۸.
[4]. همان.
* این نوشتار در ویگلنامک، ج۲، ص۳۹ - ۴۴ چاپ شده است. همین نوشته در: وبلاگ چراغ مطالعه.