علی قنبری بیدگلی
علی قنبری بیدگلی
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

شرح حال خودنوشت حکیم هیدجی

✍? به‌تصحیحِ: علی قنبری بیدگلی

حکیم هیدجی به قلم خود، شرحی از حالات خویش را تحریر فرموده که مکرّراً به همراه تعلیقهٔ او بر شرح منظومه به طبع رسیده است. ذیلاً متن کامل این شرح حال خودنوشت ثبت می‌افتد:

? «صورت ترجمهٔ محشّی که در جواب فرزانهٔ دانش‌پژوه، جان قالب سخندانی، شت بهمن شیدانی، مرقوم داشته:

مخدوم من! ترجمهٔ حال بنده از قراری است که جناب مستطاب آقای آخوند ملّا ابراهیم زنجانی – دامت إفاداته – فرموده‌اند. الّا آنکه تخلّص هیدجی نسبت به هیدج که بلد ولادت است:

بلادٌ بها نیطتْ علیَّ تمائمی و أوّل أرضٍ مسّ جلدی ترابَها

تکلدی چگنمه هیدجده داقداقان آقاجی بیله دوشوب که بوگونلر مقیم طهرانم

هیدج از اعمال خمسه، واقع است میانهٔ زنجان و قزوین، از مضافات ابهررود. چنانکه در منظومهٔ خود به تقریبی اشاره بر این شده:

یکی مهرجو دلبر و ماه‌رخ / مرا گفت کی سردلب، کنده‌مخ

چه پیچیده‌ای بر زبان دری؟ / نه آخر تو از مردم ابهری؟

همه خوب‌رویند و ترکی‌زبان / ز فردوس آن خطّه دارد نشان

بدو گفتم: ای چهره‌ات ماهِ نو / لبت برده از قند مصری گرو

بلی ابهر از جای‌های نکوست / ولی مردمانش نکوهیده‌خوست

مرا جایگه صفحهٔ هیدج است / که بر نوعروس صفا هودج است

خودش خوش‌هوا، مردمش هوشمند / خدایش نگه دارد از هر گزند

باری، من‌بنده حاجی ملّا محمّد پسر حاجی معصومعلی هیدجی، آغاز شباب در مدرسهٔ واقعه در قریهٔ مزبوره و چندگاهی در دارالسّلطنهٔ قزوین به آموختن علوم رسمیّه مانند نحو، صرف، منطق و معانی بیان اشتغال داشته. از آن پس در دارالخلافهٔ طهران از بهشتی‌روان جناب آقا میرزا حسین سبزواری – که از سرآمدِ شاگردانِ دانشورِ یگانه و آموزگار فرزانه، حاجی ملّا هادی سبزواری علیهما رحمة الل‍ه الباری بود – بهری از علوم کلامیّه و رسوم ریاضیّه استفاضه نموده. در محضر حکیم بارع، متألّه شامخ، آقا میرزا ابوالحسن متخلّص به حلوه – قدّس سرّه – اخذ معارف حقّه و تحصیلِ فنون حکمیّه کرده. و سایر علوم را از فقه و اصول و حدیث از هرکدام به لیاقت و مناسبتِ استعداد از مظانّ خود استفاده نموده.

مدّتِ بیست‌وپنج سال است در مدرسهٔ منیریّه، واقعه در جنب معصوم‌زاده سیّد ناصرالدّین، به عنوان تدریس معقول به درس و بحث با طلّاب مشغولیم، و الفتی با مردم و کلفتی با کسی ندارم.

من مونسی گزیده‌ام از بهر خود مرا / یک لحظه بر مفارقتش صبر و تاب نیست

خوش‌رو و نغزگو، ادب‌آموز، نکته‌دان / ھرگز نیاورد سخنی کآن صواب نیست

گوینده بی‌زبان و سراینده بی‌صدا / دأبش (رأیش) به قیل و قال و سؤال و جواب نیست

بی ھیچ کلفتی نبود الفتی، ولی / زین دوست زحمتی به من از ھیچ باب نیست

قلیان نمی‌کشد، نخورد چای، [و] حاجتش / بر فرش و متّکا و طعام و شراب نیست

بیهوده خواھشی نکند، خشم نآورد / چون دید بر مراد خودش کامیاب نیست

این ھمدم عزیز که شد وصف او بیان / ھرکس شنید گفت که: این جز کتاب نیست

آنان که عاقل‌اند و ملامت نمی‌کنند / بر من، مگر کسی که سرش در حساب نیست

از صحبت خسان که عذابی است بس الیم / کو آن ستودهٔ جان که دلش در عذاب نیست.

جز حجّ بیت الل‍ه الحرام و زیارت مشاهد مشرّفهٔ ائمّهٔ انام – علیهم السّلام – به جایی مسافرت نکرده. بعد از فوت والد مرحوم، علایق خود را از ارث پدری از مِلک و مواشی و اثاث البیت به برادران بخشیده، خود را به کنار کشیدم و هیرسائی گزیدم. نه از روی علّتی که در خلقت داشته باشم، بلکه از راهی که بیرون از دستور شرع نبوی – صلّی الل‍ه علیه و آله – نبوده.

لقد قنعت همّتی بالخمولِ / و صددت عن الرّتبة العالیة

فو الل‍ه ما جهلت طیب العلی / و لکنّها تؤثر العافیة

همانا من از این جهان فراخ / قناعت نمودم به این تنگ‌کاخ

به خود خانمانی نیاراستم / تن‌آسائیِ خویش را خواستم

بریدم ز پیوند و خویش و تبار / نه بگزیدم از بهر خود جفت و یار

ز بیگانگان روی برکاشتم / به دل آرزوی دگر داشتم

از مؤلَّفات و منشآت آنچه مرغوب طلّاب واقع شده است: تعلیقهٔ بر منظومهٔ حاجی سبزواری – علیه رحمة الباری – در منطق و حکمت؛ و مجموعه‌ای که مشتمل است به نظم و نثر پارسی و ترکی و عربی در حکمت و اخلاق و اَمثال و حکایات و مطایبات و غیرها.

پدران و نیاکان ما جز کاسبی و فلاحت، عنوان دیگری نداشته. محض امتثال و رفع بعضی از توهّم و خیالِ آن عالی‌منقبت، به این‌گونه نگارش ناسزایش اقدام گردید. و الّا اگر بنا بشود که هر مانندهٔ من‌بنده در انجمن دانشمندان و هنروران نام‌بردار شود مثنوی هفتاد ری کاغذ شود. چه، از جویندگان فضل و هنر، جهان پُر و همگان به نامزدی درخورند. به ویژه خطّهٔ طهران که مجمع ارباب فضل و کمال و معرکهٔ اصحاب ذوق و حال است. از این قبیل است جناب مستطاب آقای حاج میر سیّد علی از طایفهٔ سادات اخوی، و جناب حقیقت‌مآب، مجموعهٔ فضل و عرفان، آقا میرزا ابوالفضل طالقانی متخلّص به عنقا؛ و شهزادهٔ آزاده، محمود میرزا متخلّص به پروانه؛ و جناب صبوری، ملک الشّعراءِ آستانهٔ مقدّسهٔ رضویّه – علیه آلاف الثّناء و التحیّة – . همگان در صناعت شعر و صیاغت سخن و لطافت خاطر، حظّی وافر دارند. و هستند اشخاصی که در این فن زبردست‌اند ولی من‌بنده به ادراک فیض مصاحبت ایشان موفّق نشده‌ام؛ زیرا که این بی‌بضاعت بسیار مدّتی است که از معاشرت ملول و در زاویهٔ خمول به حال خود مشغولم.

به پاکی دل پیران پارسا سوگند / که من به جاه و جلال جهان نیم در بند

من از تمام جهانم به گوشه‌ای خشنود / من از متاع جهانم به توشه‌ای خرسند

ز مال و مکنت دنیا نگاه پوشیدم / چه از نخست چنین داد پیر راهم پند

که ای جوان ز جمال جهان فریب مخور / دل از محبّت این پیره‌زال باید کند

منه به مال و به فرزند دل، نبخشد سود / تو را به روز قیامت نه مال و نه فرزند

بدان که عزّت جان است با قناعت جفت / چنانکه ذلّت آن است با طمع پیوند

قسم به کیش مسیحا که هیدجی زین پس / به پای خود مگذارد کسی گذارد بند».[1]


[1]. تعلیقة الهیدجی علی المنظومة و شرحها (طهران، اعلمی، طبع اوّل، ۱۳۶۵ ه‍ ؟)؛ صص۸ – ۱۱.

صفحهٔ نخستِ شرح حال خودنوشت حکیم هیدجی
صفحهٔ نخستِ شرح حال خودنوشت حکیم هیدجی



حکیم هیدجیشرح حال خودنوشت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید