✍? انتخاب و تدوین: علی قنبری بیدگلی
«ما سَمِعْتُ ممّن رأیتُ» عنوان کتابی در زمینهٔ تاریخ شفاهی حوزه است که توسّط خطیب شهیر خراسان، آقای حاج سیّد مجتبی بحرینی به رشتهٔ تحریر درآمده و تاکنون دو مجلّد از آن منتشر گردیده است.
اسلوب نگارش کتاب بدین ترتیب است که نویسنده، هر فصلی را به یک راوی اختصاص داده و از زبان وی، حکایات و نکاتی را در شرح احوال بزرگان علم و دین، معاجز اهل بیت، رؤیاهای صادقه و مانند آن نقل میکند. روات نیز اغلب از اهل علم و یا مراجع بزرگوار تقلید، و گاه از کسبه و مؤمنین میباشند.
نکاتی که در این نوشتار گرد آمده، گزیدههایی است که یکسالونیم قبل به صورت هفتگی و روزانه در کانال تلگرامیِ چراغ مطالعه منتشر میگردید و اکنون به صورت یکدست و منسجم، در اینجا ثبت میشود. هر نقل قول، گویای رأی و سلیقهٔ ناقلِ آن است و گردآوری آن به معنای تأیید یا ردّ آن نیست.
? شیخ حبیبالله ابراهیمیان:
«سیّدی در شاهرود مقداری نان خشک بدون گرفتن عوض به یک سیّد نمکی ضعیف الحال میدهد. شب مادرش را با وضع خوبی در خواب میبیند، میگوید: مادر چرا نان خشک برای من فرستادی؟ مگر نمیدانی من دندان ندارم!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۲)
? سیّد مهدی ابنالرّضا:
«سالها قبل کسی پنجاه هزار تومان پول داد. من فکر کردم که با این پول کار فرهنگی انجام دهم. لذا در مقام چاپ کتاب المفاتیح مرحوم فیض کاشانی برآمدم. ... به فکرم رسید که آیةالله سیّد احمد خوانساری در این حوزه دخالت دارند ... لذا خوب است جریان را به ایشان اطّلاع دهم. به تهران رفتم و در منزلشان خدمتشان رسیدم. ... جریان را عرض کردم. ایشان گفتند: این کار – چاپ کتاب المفاتیح فیض – چه ضرورتی دارد؟ نه، این کار را نکنید. گفتم: صاحب روضات نسبت به مرحوم فیض چنین و چنان گفته و در مقام دفاع از او برآمده. گفتند: باشد، این کار را نکنید!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۸)
? حاج رضا ایروانی:
«یکی از رفقای من میخواست مکّه مشرّف شود. حساب سالش را پیش یکی از وکلای آیةالله بروجردی کرد و نامهای برای ایشان نوشت و کسب تکلیف کرد. عنوان نامه را با آیةاللهالعظمی نوشته بود. ایشان در جواب نامه نوشتند: امروز آیةاللهالعظمی فقط امام زمان علیهالسّلام است، دیگر اینگونه ننویسید!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۴۸)
? حاج حسین بهی:
«نقل کردند: وقتی رسالهٔ آیةالله خوانساری چاپ شد پشت آن نوشته بودند: آیةاللهالعظمی. ایشان آنقدر عصبانی شدند و دستور دادند جلد تمام رسالهها را عوض کنند، فقط آیةالله بنویسند، و گفتند: آیةاللهالعظمی فقط امیرالمؤمنین علیهالسّلام است».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۶۳)
? شیخ محمّدرضا بخارایی:
«مرحوم آیةالله آسیّد ابوالحسن اصفهانی گفتند: کسانی که به درس آقای قاضی میروند راضی نیستم از نانی که میدهم استفاده کنند. لذا بعضی رفتن به درس مرحوم قاضی را ترک کردند».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۵۶)
? آیةالله بهجت:
«سیّد بحرالعلوم اعلیاللهمقامه به دم منزل وحید بهبهانی آمد. وحید بدون اینکه ظاهراً باخبر باشد از درون منزل صدایش بلند شد: سیّد مهدی داخل شو. مرحوم وحید سؤال میکند: نظر شما در مورد کشمش وقتی جوش میآید چیست؟ مرحوم سیّد احتیاط میکند و میگوید: ولی شیخ جعفر جایز میداند. مرحوم وحید به اندرون صدا میزند که درست کنید، یعنی پلو کشمش بپزید. مرحوم میرزای قمی این جریان را دلیل تقلید استاد از شاگردِ شاگرد دانسته؛ زیرا در اواخر عمر بر مرحوم وحید نسیان عارض شده بود».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۵۷)
? حاج رضا حیدری:
«دختر مرحوم شیخ باقر نجمآبادی دو ساعت مانده به افطار نزد پدرش آمد و گفت: آقا جان برای افطار هیچچیز نداریم. مرحوم حاج شیخ گفت: پدرجان هنوز دو ساعت به افطار مانده و خدا بزرگ است!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۰۳)
? شیخ محمّدجواد خندقآبادی:
«یکوقتی مرحوم راشد برای دیدار آیةالله بروجردی آمده بود. طلبهای خدمت ایشان بود. پرسیدند: چه میخوانی؟ گفت: سیوطی. آقا شعری از الفیّه خواندند و فرمودند: دنبالهاش را بخوان. شروع کرد به خواندن. آقا گفتند: در این شعر چندتا از محسّنات بدیعیّه است؟ گفت: هنوز مطوّل نخواندهام. مرحوم راشد عرض کرد: اجازه بدهید من بگویم. فرمود: بگو. گفت: پنجتا. ولی مرحوم آقا تا یازده عدد از محسّنات بدیعیّه برای آن شعر بیان فرمودند».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۲۵)
? شیخ محمّدجواد خندقآبادی:
«از مرحوم آقای بروجردی استفتاء شده بود که: آقا شما اعلم هستید؟ فرمودند: بنویسید تشخیص موضوع وظیفهٔ فقیه نیست. آقای داماد گفتند: همین سؤال از مرحوم سیّد شد، ایشان فرموده بودند: تزکیة المرء لنفسه قبیح!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۲۶ – ۱۲۷)
? شیخ محمّدجواد خندقآبادی:
«[آیةالله بروجردی] در قنوت نماز عید، جملهٔ «و لمحمّدٍ» را بدون «صلّیاللهعلیهوآله» خواندند. بعد از نماز گفتند: تا آنجا که من تفحّص کردهام در اینجا صلّیاللهعلیهوآله ندیدهام، و نباید هم باشد، چون بعدش دارد: أن تصلّی علی محمّدٍ و آل محمّد».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۲۸)
? شیخ محمّدجواد خندقآبادی:
«مرحوم آقای بروجردی خیلی به قدمای اصحاب به خصوص شیخ طوسی رحمهالله اهتمام داشتند و احترام میکردند، فرمودند: مرحوم شیخ، تهذیب را تا اواسط صلوة در زمان مرحوم مفید نوشته و در بحث وضو حسابی با عامّه به میدان آمده، در حالیکه آنوقت ۲۵ سال داشته است».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۲۹)
? شیخ محمّدجواد خندقآبادی:
«روزی در مجلس درس، آقایان طلّاب را نصیحت میکردند و میفرمودند: آقایان برای روزی که من مبتلای به آن هستم درس نخوانند، هیچ مالک اوقاتم نیستم، تا قلم به دست میگیرم چیزی بنویسم حاج احمد وارد میشود با مریدهایش، چهکار دارند؟ پول آوردهاند، آخر عمر کارمان شده صرّافی!
یکروزی در وسط درس فتوایی از یکی از قدمای اصحاب – ابنجنید یا ابنادریس – نقل کردند که خیلی دور از آبادی بود، بدون اختیار لبخند و تبسّمی بر لبان شیرین آن آیت ادب نشست که ایهامی داشت نسبت به آن فتوا. فردا که به درس آمدند و در منبر جا گرفتند تمام درس را در شخصیّت صاحب آن فتوای دیروز صحبت کردند که نکند تبسّم روز قبل از منزلت او در نظرها کاسته باشد».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۳۲)
? «وقتی عازم عمره بودم، خدمت ایشان [= آیةالله سیّد احمد خوانساری] رسیدم و مسائلی پرسیدم. از جمله جهت احتیاطی که در تلبیه و گفتنِ «لبّیک اللهمّ لبّیک» دارند که إنّ و أنّ هردو خوانده شود. گفتند: چون تلبیه برای احرام، حکم تکبیرة الإحرام را برای نماز دارد و ما موظّف هستیم همانطور که شارع تلبیه گفته بگوییم و نمیدانیم صاحب شریعت إنّ گفته یا أنّ، لذا باید احتیاط کرد و هردو را آورد».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۳۸)
? شیخ ذبیحالله ذبیحی قوچانی:
«اوائلی که برای تحصیل به مشهد آمده بودم در مدرسهٔ «دو در» حجره داشتم. مرحوم حاج شیخ رضا زنجانی در آنجا درس میگفتند. یکجلد قرآن وقفی بود که تلاوت میکردم. قرآن دیگری نصیبم شد. آن قرآن وقفی را نزد ایشان بردم و طبق معمول گفتم: این قرآن خدمت شما باشد، به هرکس صلاح میدانید، بدهید بخواند و استفاده کند. ایشان جملهای گفتند که هزار باب اخلاق به روی من باز شد. تعظیمی کردند و گفتند: در خدمت قرآن هستیم!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۵۵ – ۱۵۶)
? شیخ ذبیحالله ذبیحی قوچانی:
«مرحوم حاج شیخ علیمحمّد بروجردی نقل میکرد: یکوقتی به حرم حضرت امیرالمؤمنین علیهالسّلام رفتم. پس از فراغت از زیارت، برای نماز در خود حرم مطهّر جا نبود، لذا آمدم داخل رواق مشغول نماز شدم. یک دیوانهٔ رسمی بود در نجف که همه او را میشناختند. از درِ رواق وارد شد. در مقابل من ایستاد و نگاهی به من کرد. گفت: نماز بیوضو! فکر کردم، دیدم وضو ندارم!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۵۷)
? شیخ ذبیحالله ذبیحی قوچانی:
«مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی شخص عجیبی بود. گاهی به خدمتش میرفتم. همانطور که به پشت خوابیده بود موعظه میکرد. گاهی هم گریه میکرد. گاهی میگفت: فهمیدی حیوونک؟! اگر وقت داشت هر درسی را که به او مراجعه میکردند میگفت. هفتهای یکشب کسی را نمیپذیرفت. حتی شبی مرحوم سیّد صاحب عروه با اصحاب آمدند در را باز نکرد! و عیال هم نداشت».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۶۲)
? شیخ ذبیحالله ذبیحی قوچانی:
«یکروز رفتم منزل مرحوم آقا ضیاء، خواستم مزاحی کرده باشم. صحبت از صاحبان کرسی تدریس نجف – مرحوم کمپانی و نایینی و آقا ضیاء – به میان آمد که کدامیک مقدّمتر هستند.
من گفتم: حاشیهٔ مرحوم کمپانی را اگر مرحوم نایینی مطالعه کند خودش میفهمد، ولی شما خدا میداند!
این حرف را زدم و آمادهٔ فرار شدم. چون مرحوم آقا ضیاء بسیار عصبانی[مزاج] بود ناگهان عصایش را برداشت به تعقیب من با پای برهنه با پیراهن تا داخل کوچه آمد!
... مرحوم آقا ضیاء در مقالات از مرحوم نایینی تعبیر به بعض الأجلّة میکند، ولی از مرحوم کمپانی به قیل یاد میکند. مرحوم کمپانی هم در حاشیه، حساب آقا ضیاء را رسیده است.
میگفتند: در درس مرحوم آقا ضیاء عراقی، یکروزی کسی اشکال کرد و ایشان میدانستند که این آقا درس دیگری هم میرود و این اشکال از آنجا آب میخورَد؛ گفتند: مشکل ما دو چیز است، یکی اینکه آنچه به خوردِ شما دادهاند با تلمبه بیرون آوریم و دیگر اینکه بعداً مطالب خودمان را جا دهیم!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۶۴)
? شیخ ذبیحالله ذبیحی قوچانی:
«از مبرّزین تلامذهٔ دورهٔ اوّلِ مرحوم آقا ضیاء، مرحوم آمیر سید علی یثربی و آیةالله حاج سیّد احمد خوانساری بودند.
روزی مرحوم حاج شیخ محمّدتقی بروجردی سر درس آقا ضیاء اشکالی کرد؛ ایشان گفتند: مِن هَوانِ الدّهر که آمیر سیّد علی یثربی به ایران هجرت میکند و از دست میرود و تو از فضلای درس من میشوی!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۶۴ - ۱۶۵)
? شیخ ذبیحالله ذبیحی قوچانی:
«در نجف شخص دیوانه و بیآزاری بود که غالباً در صحن راه میرفت. شبی با حالت نامناسب از وسط صف نماز جماعت عبور کرد. امام جماعت به آن دیوانه گفت: شما چرا نماز نمیخوانید؟ دیوانه در جواب گفت: أخَذَ ما وَهَبَ، سقط ما وجب!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۷۰)
? سیّد رضا رضوی طوسی:
«اوائلی که مرحوم آیةالله بروجردی قم مشرّف شده بودند در منزل اقامهٔ جماعت مینمودند. شبی خدمتشان بودیم و بعد از نماز صحبت مسألهای شد، که در أنیس المقلّدین اینطور نوشتهاید. به حاج احمد گفتند: کتاب را بیاور. وقتی آورد اتفاقاً پشت کتاب عکس ایشان را چاپ کرده بودند. تا کتاب را گذاردند جلوِ ایشان، دادشان بلند شد – چون وقتی عصبانی میشدند جیغهای عجیبی میکشیدند – : کی این غلط را کرده است؟ گویا تب کردند و نتوانستند فردا درس بیایند!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۸۳)
? سیّد محمّدرضی رضوی کشمیری (فرزند سیّد محمّد، فرزند سیّد مرتضی کشمیری):
«مرحوم جدّمان آسیّد مرتضی کشمیری روزی از حرم مطهّر حضرت امیر علیهالسّلام بیرون میآمدند، در حالی که مرحوم آسیّد احمد کربلایی وارد میشده. مرحوم جدّ به ایشان میگویند: ما به حضرت عرض کردیم که خاک ما نجف باشد قبول نکردند، شما عرض کنید شاید بپذیرند!
ایشان در بغداد مریض شدند و دکتر نصرانی ایشان را مسموم کرده بود. میگویند: نمیخواهم در بغداد بمیرم. یکی از رفقا ایشان را کول کرده و به کاظمین میبرد و آنجا از دنیا میروند و در محلّ دفن اختلاف میشود. سرانجام بواسطهٔ گرمی هوا و خوف اینکه اگر نجف ببرند برای بدن مشکلی پیش آید، در کربلا دفن نمودند، در حالی که ۵۳ سال داشتند».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۱۹۸)
? سیّد مرتضی رضوی کشمیری:
«مرحوم جدّمان وقتی از دنیا رفت حدود پنجاه و چند سالشان بود. وقتی در سامرّا خدمت مرحوم میرزای شیرازی بودند، مرحوم آسید اسماعیل صدر که همبحث و رفیق ایشان بوده به ایشان میگوید: خبر خوشی برای شما دارم. میگویند: چه خبری؟ میگوید: میرزا میخواهد دخترش را به شما بدهد. مرحوم جدّمان فوراً کتابهایشان را جمع میکنند و به نجف میآیند. وقتی از ایشان جهت را سؤال میکنند، میگویند: خوف الشهرة!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۲۰۲ - ۲۰۳)
? سیّد مرتضی رضوی کشمیری:
«شیخ مهدی شمسالدّین در لبنان به من گفت: محمّدحسین فضلالله به من گفت: علی علیهالسّلام از نظر من یک مجرم بوده!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۲۰۴)
? شیخ محمّدصادق سعیدی کاشمری:
«یهود به آیات قرآن در سورهٔ طه که در آنها ذکر سامری شده اشکال کردند که سامری منسوب به سامره است و سامره یکی از بلاد یهود است که حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ سال بعد از موسی علیهالسّلام ساخته شده، چگونه قرآن سامری در زمان [حضرت] موسی را به آن شهر نسبت داده؟!
این اشکال را برای مصر و الأزهر فرستادند و آنها در جواب ماندند؛ دست به دامن حوزهٔ نجف شدند. مرد این میدان جز مرحوم شیخ جواد بلاغی کسی نبود، او بود که در این امور تخصّص داشت.
وقتی اشکال به او عرضه شد در فکر فرو رفت که باید ریشهٔ کلمهٔ سامری را در زبان عبری فهمید. لذا از نجف به شهر سامرّاء که جمع زیادی یهودی در آن زندگی میکردند، آمد. خود را از لباس خلع کرد و به زیّ یهود درآمد و در محلّهٔ یهودینشین به عنوان یک یهودیِ پناهنده جا گرفت. چون یهود الفوباء عبری را به غیر یهود تعلیم نمیدهند، زیرا بسیاری از اسرار آنها در گرو این الفوباء عبری است و هنوز هم چنین است. آزمایشهای متعدّدی روی او انجام دادند و مطمئن شدند که از خود آنهاست و هرچه میپرسیدند مانند یک یهودی دوآتشه جواب میگفت. مرحوم بلاغی سه سال در میان آنها ماند تا الفوباء عبری را کامل آموخت و به صرف و نحو و گرامر زبان عبری آشنا شد. یکمرتبه دیدند از این آقای یهودی هیچ خطّ و خبری نیست و سر از نجف درآورد.
و در جواب این سؤال یهود رسالهای نوشت و تحقیق کرد و معلوم شد که سامری از ریشهٔ بنیشمرون است و منسوب به آن خاندان است که یکی از اسباط دوازدهگانهٔ بنیاسرائیل هستند و ارتباط سین و شین را در زبان عبری و سایر مسائل روشن کرد و برای الأزهر فرستاد و آنها هم از حوزهٔ نجف تشکّر کردند».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۲۴۱ – ۲۴۲)
? سیّد جعفر سیّدان:
«مرحوم ادیب خدمت آیةالله بروجردی رسیده بود. صحبت از اساتیدشان به میان آمده بود. مرحوم ادیب شروع کرد به شمردن که نزد فلانی تلمّذ کردم. آقا فرمودند: لابد تتلمذ کردهاید نه تلمّذ. (چون تَلْمَذَ رباعی مجرّد است و ثلاثی مزید که تَلَمَّذ باشد در لغت نداریم)».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۲۵۴)
? سیّد جعفر سیّدان:
«مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی از دم بست بالا خیابان میرفته، کسی به نام دوایی میرسد و خیره خیره به ایشان نگاه میکند، میگوید: ... این چه بساطی است که ... راه انداختی؟ ... حضرت رضا علیهالسّلام از هر هزارتا یکی کمتر و بیشتر شفا میدهند، تو چون از مصالح و مفاسد واقعی امور با خبر نیستی تند تند همه را خوب میکنی ... از سرمایه داری میخوری، هرچه اینجا برداری از آنجا کم میشود».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۲۶۶)
? سیّد جعفر سیّدان:
«از همین آقا که حاج شیخ حسنعلی را نصیحت کرده نقل شده که غنچه را با نگاه باز میکرده است!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۲۶۷)
? سیّد جعفر سیّدان:
«آیةالله خویی گفتند: وقتی خواستم جواب اوّلین استفتاء را بنویسم بدنم لرزید!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۲۶۹)
? «چند سالی تابستانها ایشان [= حاج علیاصغر عابدزاده] از روز شنبه تا پنجشنبه باغ یکی از دوستانش نزدیک طرقبه میرفت، و پنجشنبهها برای مراسم جمعه به شهر برمیگشت، بعضی هم به دیدن ایشان میرفتند.
از جمله روزی در حدود سال ۱۳۴۷ ه ش با بعضی به دیدن ایشان رفتیم و برای قدمزدن وارد پارک طرقبه که تازه احداث کرده بودند شدیم. مقداری نشستیم. شب شد، برگشتیم، نماز نخوانده بودیم. ایشان گفتند: چرا نماز نخواندید؟ گفتیم: آخر آنجا پارک بود و شهرداری احداث کرده بود و معلوم نیست زمینش چه بوده. گفتند: اگر اشکال داشت چرا رفتید؟!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۳۰۳)
? حاج محمّد علّامه (مدّاح):
«مرحوم فرهاد میرزا وقتی صحن مطهّر کاظمین را میساخت به کارگرها دوتا مزد میداد؛ یکی مزد کارشان و یکی اینکه با طهارت و وضو سرِ کار بیایند. با این وضع این صحن را ساختهاند».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۳۲۲)
? سیّد محمّدحسین علوی بروجردی (داماد آیةالله بروجردی):
«سرلشکر انصاری آدم خوبی بود و مورد علاقهٔ آیةالله بروجردی، و زیاد خدمت ایشان میرسید. یکروز آمد و گفت: قبل از اینکه خواستم مشرّف شوم و خدمت شما برسم حضور اعلیحضرت رسیدم، سلام رساندند، و چون فهمیدهاند که شما با کمک مسلمانها مشغول ساختن مسجدی هستید، خواستند در این امر خیر سهیم و شریک باشند و این چک را تقدیم کردهاند. آقا بدون اینکه به او و چک نگاه کنند گفتند: سلام مرا به اعلیحضرت برسانید و بگویید: مسلمانها مسجدی را که شروع به ساختن کردهاند تمام میکنند و من تا آنجا که در تاریخ دیدهام سلاطین سابق خودشان مستقلّاً مسجدی میساختند. این چک را هم از طرف من به ایشان بدهید که در آن مسجد صرف کنند و این کسر شأن ایشان است سهیم شوند و باید مستقلّاً مسجدی بسازند».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۳۳۱ – ۳۳۲)
? سیّد محمّدجواد علوی بروجردی:
«از آیةالله بروجردی نقل شده که گفته بودند: میخواهم فتوای شلتوت را در کفنم بگذارم؛ چون این کار در طول تاریخ محقّق نشد، حتی برای سیّدِ مرتضی هم میسّر نگشت».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۳۳۸)
? شیخ حبیب کاظمی:
«کتابی در اِمارات دیدم که در آن نوشته بود: برای رسیدن به کمالات دو راه است: یکی جذبه و دیگری سلوک، و هر دو طریق در این آیهٔ شریفه جمع شده است: الله یجتبی من یشاء و یهدی إلیه من ینیب [سورهٔ شوری، آیهٔ ۱۳]».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۳۵۱)
? «آقایی است که در ابوظبی او را دیدم. بزرگ شیعیان هندی است و سالی چند ماه دور دنیا میگردد و همهجا مجالسی دارد و صاحب کتابهای متعدّدی است و اهل فضل و کمال است. و بسیاری از کتابهای آقای صدر را به زبان اردو ترجمه کرده است. و خیلی علاقمند به سیّدالشّهداء علیهالسّلام میباشد. میگفت: آقای صدر به من گفتند این کتاب الفتاوی الواضحة مرا هم به اردو ترجمه کن. گفتم: آن را ترجمه نمیکنم. گفتند: چرا؟ گفتم: چون در آخرش نوشتهاید که از تألیف این کتاب در ایّام عاشورا فارغ شدم، و من کتابی که در آن وقت نوشته شده باشد [را] ترجمه نمیکنم!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۳۵۳)
? سیّد مرتضی کتابچی:
«عدّهای از وزرا خدمت مرحوم آیةالله بروجردی رسیدند. مسعودی صاحب روزنامهٔ اطّلاعات هم بود. افراد که معرّفی شدند، از جمله به آقا گفتند: آقای مسعودی مدیر روزنامهٔ متین اطّلاعات هستند. آقا گفتند: در کتابی خواندم که در کتابهای تاریخی به مطالب مجلّهٔ تایمز لندن استشهاد میکنند و نوشتههای آن را به عنوان گواه و شاهد تاریخ میآورند، ولی در ایران چنین مجلّات و روزنامههایی نداریم!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۳۶۴)
? سیّد مرتضی کتابچی:
«در این اواخر عمرشان آیةالله خوانساری وقتی مطلبی احتیاج به تحقیق و تفحّص داشت به آقای حاج سیّد محمّد روحانی ارجاع میدادند».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۳۶۵)
? «ظاهراً موقوفهای در نجف بوده که تولیتش با اعلم علمای نجف بوده. مرحوم آیةالله بروجردی، مرحوم آیةالله سیّد عبدالهادی [شیرازی] را تعیین مینمایند».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۳۶۸)
? میرزا محسن محدّثزاده (فرزند شیخ عبّاس قمی):
«بدن مرحوم پدرم آماس کرده بود ... سیّد ابوالحسن اصفهانی گفته بودند پدرم را برای معالجه به بغداد ببرند. ولی پدرم مایل نبود ... چون میترسیدند در غیر نجف از دنیا بروند و میسّر نشود جنازه را به نجف بیاورند. یا اگر در کاظمین از دنیا رفتند ممکن است جسارت باشد جنازهشان را به نجف منتقل کنند».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۳۷۴)
? میرزا حسنعلی مروارید:
«با ایشان [= شیخ ذبیحالله ذبیحی قوچانی] پیش مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی مکاسب میخواندیم. و مرحوم حاج شیخ ذبیحالله مثل خود من خیلی خجالتی بود تا آنکه برای ادامهٔ تحصیل به نجف مشرّف شدند و مدّتی نزد مرحوم قاضی میرفتند و در درس ایشان حاضر میشدند تا آنکه بوسیلهٔ حاج سیّد رضا قدّوسی و مرحوم آقای حاج سیّد کاظم مدرّسی – که هردو از اصحاب مرحوم میرزا بودند – مستبصر شدند و دیگر به آن درس نرفته و از آن جمع فاصله گرفتند!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۳۸۶)
? شیخ عبدالحسین واعظزاده:
«مرحوم آیةالله خویی به من گفتند: هرکس سراغ ریاست برود یا دیوانه است یا دین ندارد».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۳۹۷)
? شیخ عبدالله واعظ یزدی، متخلّص به شهودی:
«مرحوم شیخ انصاری با شاگردهایش میرفت، یکمرتبه از آنها فاصله گرفت، کنار قبری آمد، با آستینش خاکهای روی سنگ قبر را پاک کرد. اصحاب شیخ سؤال کردند: این قبر کیست که اینگونه احترام میکنید؟ گفت: قبر کسی است که در کودکی نزد او درس میخواندم».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۴۰۱)
? «یکروزی در ماه مبارک رمضان، مشهد منزل ایشان [= آیةالله وحید خراسانی] بودیم. صحبت از عزاداری برای حضرت سیّدالشهداء علیهالسّلام و نحوهٔ کیفیّت آن [کذا] شد، از جمله قمهزنی. چون کسی همراه بود که در بسیاری از شهادتها و وفیات این کار را انجام میداد. گفتند: نه، این امر اختصاص به امام حسین – علیه السّلام – و روز عاشورا دارد، حساب حضرت سیّدالشهداء علیهالسّلام از همه جداست، این عمل برای امام حسین – علیه السّلام – آن هم در روز عاشورا رواست و در بقیّهٔ ایّام و مناسبتها ناروا و ممنوع».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۴۲۴)
? «سیّد علی نوهٔ مرحوم سیّد عبدالله شبّر نقل کرد که: جدّم مرحوم سیّد عبدالله گفت: من مشغول نوشتن بودم کسی آمد، من فرعی را عنوان کردم او از آن فرع هفده فرع باز کرد. فردا کسی پیش من آمد، گفتم: دیروز چنین کسی آمد او را نشناختم، گفت: شیخ موسی پسر کاشف الغطاء بوده!».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۴۲۸)
? میرزا مهدی ولایی:
«مرحوم حاجی نوری در نوشتن مستدرک الوسائل از حافظهٔ مرحوم سیّد مرتضی [کشمیری] بسیار استفاده کرده است».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۴۴۷)
? میرزا مهدی ولایی:
«مرحوم حاج شیخ محمّدحسین [آل] کاشفالغطاء قدری متجدّد به نظر میآمد، شورت میپوشید، سر میز غذا میخورد، و پیوسته ماشین عوض میکرد. خیلیها برای او حرفها میزدند. بعد از فوتش معلوم شد هیچ از وجوهات استفاده نمیکرده است».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۴۹۴)
? شیخ مهدی محدّثزاده:
«در دبیرستان استادی داشتیم به نام آقای کمرهای که خیلی در ادبیّات قوی بود. بعد هم که من طلبه شدم با او رفتوآمد داشتم.
از جمله نصایحی که میکرد این بود: دو کار را بکن و دو کار را نکن. امّا آن دو کاری که بکن این است [که] هر کتابی را که خواندی جوری بخوان که وقتی به آخرش رسیدی بتوانی از اوّلش درس بگویی، و پیش استادی هم درس بخوان که درس را فهمیده باشد نه اینکه بخواهد از تو چیز یاد بگیرد و به سرِ کَلِ تو استاد شود. امّا آن دو کاری که نکن یکی معاشرت است و یکی دخالت در سیاست که هردو آفت علم است».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۵۳۲)
? «آقای سیّد محمّدحسین سبط از عمّهشان که عروس مرحوم حاج سیّد محمّدکاظم یزدی صاحب عروه بوده نقل کردند که:
روزی صبح زود بینالطّلوعین درِ منزل مرحوم سیّد را میزنند. ایشان پشت در میرود و میبیند مرحوم آخوند صاحب کفایه، یک پیرمرد یزدی را آورده و درِ منزل سیّد را نشان داد و برگشت. معلوم میشود پیرمرد اشتباهی درِ خانهٔ مرحوم آخوند رفته بود و آخوند خودش با همهٔ آن اختلافی که با مرحوم سیّد داشته، چون کسی نبوده پیرمرد را راهنمایی کند، برخاسته و او را درِ منزل سیّد آورده و برگشته».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۵۹۳ – ۵۹۴)
? مجتبی اسکندری:
«آقای [حاج شیخ محمّدرضا] جعفری نوشتهای دارند که حدود پنجاه هزار صفحه است راجع به راویانی که عامّه آنها را تضعیف کردهاند به خاطر نقل فضائل اهل بیت علیهمالسّلام یا مثالب دشمنان آنان».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۶۰۶)
? «در سده شخصی که معلوم بود اطّلاعاتی دارد و بیحساب حرف نمیزند و نامش در خاطرم نیست.
نقل کرد: نزدیک اردستان دهی است و در آنجا زنی زندگی میکند که به عنایت امام رضا علیهالسّلام حافظ قرآن شده و سالی چند ماه مشهد مشرّف میشود و در محلّ خودش بچهها را تعلیم قرآن میدهد و من رفتم از نزدیک او را دیدم و آزمودم و از او پرسیدم: سلامٌ علی إلْ یاسین است – در سورهٔ شعراء – یا سلامٌ علی آلِ یاسین؟ گفت: سلامٌ علی آلِ یاسین».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۶۰۶)
? «کسی در کربلا میگفت: الکتاب یؤلَّف فی القاهرة و یُطبَع فی لبنان و یُقرأ فی العراق».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۶۱۵)
? «روز سهشنبه ۲۶ ماه رجب ۱۴۳۲ آقای حاج آقا محمّد ابنالرّضا خوانساری نقل کردند از مرحوم حاج سیّد مصطفی صفائی خوانساری – که از نزدیکان مرحوم آیةالله بروجردی بود – ؛ گفتند:
وقتی ایشان قم مشرّف شدند، مرحوم حاج انصاری قمی – منبریِ معروف – رابطهٔ خوبی با مرحوم آقا نداشت و حتّی در منبر بدگوئی میکرد. تا آن که روزبهروز موقعیّت مرحوم آقای بروجردی بالاتر و چشمگیرتر شد تا به جایی که مرحوم حاج انصاری را کسی دعوت نمیکرد و خیلی از نظرها افتاد.
گفتند: روزی مرحوم آیةالله گلپایگانی به من گفتند: به آیةالله بروجردی بگویید وضع حاج انصاری به اینجا منتهی شده، اجازه بدهید بیاید در بیرونی، دست ایشان را ببوسد موقعیّتی پیدا کند. من هم به آقا پیغام آیةالله گلپایگانی را رساندم. آقا گفتند: برویم. گفتم: کجا؟ گفتند: منزل حاج انصاری. گفتم: آقا حالا مناسب نیست، باشد فردا.
صبح زود آقا با درشکه آمدند دم درِ صحن، هوا هم بارانی [بود]. من هم بعد از نماز صبح نزدیک طلوع آفتاب آمدم سوار درشکه شدم. خدمت ایشان رفتیم. درشکه هم نتوانست تا درِ منزل برود. مقداری در زمینهای گلوشلی و هوای بارانی آقا آمدند. تا در زدیم حاج انصاری با پیراهن و شلوار آمد دم در. خبر نداشت. تا چشمش به آقا افتاد میخواست سکته کند. [عرض کرد:] آقا شما هستید؟ فرمود: آری، سیّد حسین هستم! وارد شدیم. حاج انصاری افتاد پاهای آقا را ببوسد، آقا نگذاردند. دستشان را بوسید. خواست عذرخواهی کند، آقا فرمودند: هیچ لازم نیست حرف بزنید، بیایید منزل، منبر هم بروید.
آقای صفایی که جریان را نقل میکرد به پهنای صورت اشک میریخت و میگفت: نمونهٔ حُسن اخلاق حضرت مجتبی علیهالسّلام را ما در ایشان مشاهده کردیم».
? (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۶۲۲ – ۶۲۳)
همین نوشته در: وبلاگ چراغ مطالعه