ویرگول
ورودثبت نام
محمد رفیعی
محمد رفیعی
محمد رفیعی
محمد رفیعی
خواندن ۵ دقیقه·۱۳ روز پیش

مقداری تهران از اینجا به آنجا


اول

تهران را دزدیدند. آن را انداختند درون چند کیسه‌ی سیاه. نه اینکه از روی زمین محو شده باشد، نه. هنوز هست، ولی فقط سایه‌ای از آن باقی مانده؛ یا حتی شبحی. دزد بدون صدا آمد. چراغی هم روشن نکرد. آرام و بدون هیچ ردی همه چیز را جمع کرد و با خودش برد. از کوچه‌ها و مغازه‌ها  تا خانه‌ها و خیابان‌ها. حتی صدای پیرمرد‌های داخل پارک را. همه را چپاند توی کیسه‌ی سیاهی و ناپدید شد. کسی حواسش نبود. همه یا در ترافیک بودیم یا در مترو و یا هم سرمان در گوشی‌هایمان خمیده شده بود. صبح که شد دیدیم چیزهایی سر جای خودشان نیستند. دیدیم تهرانی که می‌شناسیم نیست. تهرانی قلابی جای‌اش نشسته بود. بی‌روح، کپک‌زده با آدم‌هایی خسته و تنها. شهری دیدیم با بنرهای تبلیغاتی دروغ‌گو. شهری با آدم‌هایی که همیشه عجله دارند. ما انگار با ماکتی از تهران روبه‌رو شدیم. ماکتی که هنوز هم پابرجاست. همه ما هر روز با سرعت زیادی روز را به شب می‌رسانیم، بی آنکه از خودمان بپرسیم آن یکی تهران کجاست؟

آخر چطور می‌شود شهری را دزدید؟ آن هم شهر بزرگی مثل تهران را؟! مگر در روزگار قدیم همیشه شهرها را نمی‌ساختند؟ شهر را می‌سازند نه می‌دزدند. اصلا مگر همه‌ی شهر می‌تواند در کیسه‌ای جا بگیرد؟! چه دزد کاربلدی است آن که می‌تواند شهری را بچپاند در کیسه‌ای و حتی کسی هم خبردار نشود. اما چیزی دیگر نیز این وسط هست که باید درباره آن حرف بزنم. اینکه به احتمال زیاد، بیشتر ما در این کیسه روی هم تلنبار شده‌ایم. ممکن است بسیاری  از ما بابت جای تنگ و فشاری که به بدن‌مان وارد می‌شود بدخلقی کنیم و شبانه‌روز به هم ناسزا ‌گوییم. چه می‌شود کرد. تقدیرمان شاید این‌طور بوده باشد. شما نیز احتمالا در همین کیسه هستین. شاید کمی بالاتر یا پایین‌تر از من. شاید هم جز آن دسته از افرادی باشین که این حرف‌ها را به هیچ می‌گیرد و مزخرفاتی می‌پندارد که به درد فیلم‌های علمی‌تخیلی می‌خورد. در هر صورت وضعیت کمی عجیب و غریب است. تمام حرف من این است که شهر بزرگ تهران دزدیده شده و به جای نامعلومی برده شده است. شاید مسخره به نظر بیاید ولی با جستجو درباره همچین وضعیتی به موردی در طول تاریخ برخورد کردم. توانستم در این خصوص کتابی قدیمی پیدا کنم. از نویسنده‌ای ناشناس مربوط به دوره سلجوقی که در نیشابور می‌زیسته. نام کتاب «تحفه المدائن فی محو البلدان» بود. چندجایی از کتاب به زبان عربی است. ولی خوشبختانه جاهایی از کتاب به فارسی نوشته است. دقیقا یکی از فصل‌های کتاب درباره همین ناپدید کردن شهرهاست. یعنی فصل سوم آن: فی محو المدائن. در این فصل نویسنده موارد مشابهی بیان می‌کند درباره چند شهر باستانی. تلاش‌های ناموفقی از دزدیدن شهرهایی همچون شوش و تیسفون و بغداد. اما در هیچ کدام دزد موفق نشده حتی  ذره‌ای از شهر را بدزدد. البته نویسنده به دزدی ظاهری شهر نظری ندارد و بیشتر نظرات‌اش پیرامون دزدیدن جان شهر است. چنانچه در همین فصل از کتاب آمده:

...مطلوب آن است که معلوم شود سرقه المدائن منحصر به غارت ظواهر از قبیل زر و سیم و جواهرات و خزائن نیست، بلکه سرقت روح و جان نیز هست؛ که غایب و مستور بوده است. این غفلت و فراموشی است که چون دزدی خفیه، به کلی آن را ربوده و در انبان سیاه خویش منعقد می‌سازد.

 

دوم

به تازگی سندی محرمانه از دزدیدن شهر تهران توسط گروهی ناشناس کشف شده است. این گروه تصمیم گرفت این سند مکشوفه را در اختیار عموم قرار دهد. جزئیات این سند به شرح ذیل می‌باشد.

سند شماره404-ت/الف

طبقه‌بندی: محرمانه – جهت استفاده در سطوح بالای مدیریت شهری

عنوان عملیات: پروژه‌ی تخلیه‌ی تهران بزرگ

اداره تنظیم: کمیته انتقال نامحسوس شهرها (کانش)

موضوع: گزارش نهایی عملیات انتقال قانونی تهران جهت بهره‌برداری‌های خاص اقتصادی و همچنین حافظه‌زدایی عمومی

 

شرح سند:

با توجه به دستور مقامات مافوق و به استناد مصوبه شماره 99 در جلسه‌ی شورای عالی مدیریت شهری و کشوری و با اتکا به اصل 57 قانون انتقال، (حذف موثر عملیات مزاحم هویتی و فضاهای شهری جهت بهینه‌سازی و تسهیل روند سرمایه) اجرای عملیات پروژه‌ی تخلیه تهران بزرگ به مرحله‌ی نهایی رسید.

مراحل اجرا:

1.ساعت01:30 – شروع همزمان تیم‌های جمع‌آوری در شرق و غرب تهران.

2. ساعت02:10- ناپدید کردن کل شمیرانات و جنگل‌های تابعه.

3. ساعت03:40- شروع جمع‌آوری خیابان‌های آزادی و انقلاب، کشیدن آسفالت از زیر پا، جمع‌آوری کتابفروشی‌ها و مغازه‌های مزاحم و بسته‌بندی کامل دانشگاه تهران.

4. ساعت04:10- محله‌های مرکزی شهری از جمله لاله‌زار، سنگلج و پامنار به صورت لایه‌ای جدا شده و در کیسه‌های مخصوص «ضد نوستالوژی» قرار گرفتند.

5. ساعت04:30- نصب ماکت‌هایی از تهران در نقاط شهر. کلیه‌ی خاطرات اماکن و فضاهای تاریخی و فرهنگی به سرور‌های ابری منتقل شدند.

6. ساعت05:00- عملیات با موفقیت به پایان رسید. تنها یک نفر شهروند مذکر دارای نشانه‌های شاعرانگی و بدبینی مزمن، عملیات را مشاهده کرد؛ اما بی‌خطر ارزیابی شد.

توصیه نهایی: در صورت بروز هر گونه شایعه مبنی بر دزدیده شدن تهران اعلام شود: «تهران در حال نوسازی است، لطفا مزاحم نشوید».

امضا: دبیر تشکیلات ناپدیدسازی آرام و بدون ردپا

 

*پی‌نوشت: نسخه‌ای از این سند در کیسه شماره 24 همراه باقی اجزای تهران  به مکانی نامعلوم منتقل شده است.

 

سوم

سلام. من هنوز اینجا هستم. نه مرده‌ام و نه زنده. من درون همین کیسه سیاه هستم. کنار شهر دزدیده شده‌ام. ولی دور از شما. ته این کیسه کوچه‌ی قدیمی ماست. آنجا که جز خاطره چیزی از آن باقی نمانده است. ما اینجا آسمان نداریم. نوری نیست تا بتابد به گل‌ها. همه چیز در غبار کهنه‌ای پیچیده شده است. تهران را اینجا انداخته‌اند؛ در این ظلمات. صدای عبور قطار هست، اما قطاری نمی‌گذرد. همه در صف نانوایی هستیم، اما به هیج‌کس نان نمی‌رسد. انگار داریم همه‌چیز را فراموش می‌کنیم. اینجا پیرمردی هست که شب‌ها صدای چرخ‌خیاطی همسرش را درمی‌آورد بلکه از یاد نبرد خودش را و خانه‌اش را. من نیز تنیده در بغل تهران، محله‌هایش را دوره می‌کنم. امیرآباد، آریاشهر، پامنار، شمرون. چون اگر اسامی را نگویم فراموش می‌شوند. می‌دانم. پیش از آنکه خودم را هم از یاد ببرم گفتم نامه‌ای بنویسم تا شاید معجزه‌ای شود و تهران پیدا شود و ما نیز از شکم تاریک این نهنگ رهایی یابیم. اگر این نامه به دست کسی برسد یعنی هنوز امیدی هست. امید به اینکه شاید تهران خودش را یاد بیاورد. یاد بیاورد بقیه‌اش کجاست تا بگردد دنبال نیمی دیگرش. و این یادآوری به همه‌ی ما بستگی دارد. ما باید بدمیم در کالبد تهران، تا جانی بگیرد برای یادی. اگر در مترو یا در محل کار یا جایی دیگر، حسی غریب از تهران به سراغت آمد، نترس؛ آن ما هستیم. صداهایی باقی‌مانده از تهران گم‌شده. بدان که ما هنوز زنده‌ایم. زنده به زیستن با همه‌ی مرارت‌هایش.

ارادتمند شما؛ یک دوست در کیسه‌ای سیاه

تهرانشهر تهراندزدی
۲
۰
محمد رفیعی
محمد رفیعی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید