علي قهرمانی
علي قهرمانی
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

کشفِ داستان آدمها از کفِ خیابون...

هرکسی یه داستانی داره
هرکسی یه داستانی داره

تا حالا شده یه آدم تو خیابون برات جالب بیاد و بخوای که با تعقیب کردن کمی از زندگیش و داستانش سر دربیاری؟ احتمال زیاد نه ولی من مورد های زیادی که این اتفاق افتاده باشه داشتم.

لطفا حالا نیاید بهم بگین اینکار ناقض حریم شخصی و خودِ عمل مجرمانه است،چونکه حواسم بود که هیچجوره متوجه نشن و اصلا دنبال هیچ دختری هم نرفتم که یه وقت نکنه از چیزی بترسه و حس نا امنی بهش دست بده یا حتی خود من به عنوان شخص مزاحم مورد پیگرد قانونی( شما بخوانید دعوای خوبا ومشتی های محلشون سره دختر همسایشون که یه پسر دنبالش افتاده بوده) قرار بگیرم البته دروغ نگم دوتا پیر زن رو تو سوژه هام داشتم که حساب نیست،چون اصن ضرب المثلشم داریم که میگن پیرزن رو از خونه خالی نترسون،تازه من که خونه ام نمیخواستم ببرم همون در حد چند چهارراه تا ببینم چه جزییاتی داره و چیکار میکنه،حالا دوباره شاید اصن بگین چرا اصن به تو چه مربوط ؟ولی واقعا بیاین قبول کنین هر ادمی داستان های باحال خودشو داره درسته تو این تعقیب ها چیزی از داستان طرف رو متوجه نمیشدم اما حداقل میتونستم به جزییاتش نگاه کنم به طرز رفتارش با دیگران،اینکه مثلا وقتی تنه ی کسی بهش میخوره چه واکنشی نشون میده اینکه وقتی یه دختر فال فروش ازش میخواد که فال بگیره چیکار میکنه،یه مدت مد شده بود هیچکس نمیخرید همه از تو کیفشون یه خوردنی چیزی به بچه های کار میدادن بابا اون بچهه پول میخواد نه شکلات، از این منظر راستش به خدا خیلی حسودیم میشه چون راحته قشنگ آمار همه رو داره پرونده همه زیر دستشه،یکم که گذشت دیدم نه اینجوری نمیشه اینجوری فقط باید از دور نظاره گر باشم،برای همین لباس خدمت به تن کردم وبه ناوگان تاکسی های اینترنتی پیوستم.

حالا امکان این رو داشتم که با مسافر کلی حرف بزنم و بفهمم داستان زندگیش چیه یا حتی برشی کوتاه از زندگیشو یجوری ازش میگرفتم،البته که یه سری آدمام بودن که باید با موچین از دهنشون حرف میکشیدی برا همین خیلی وقتها تو ذات کار تاکسی فرو میرفتم وسعی میکردم زودتر برسونم این مسافره کم حرفو تا سوژه ی مورد نظر بعدیمو دریابم.

اخرین سوژه ای که داشتم یکشنبه همین هفته وقتی داشتم از کلاس برمیگشتم خونه گفتم بزار ببینیم چی نصیبمون میشه...

مسافری برای شب:

سوژه یه مرد تقریبا 60 ساله با کت وشلوار وتسبیح تو دست بود ، برعکس همه مسافرا که به خاطر کرونا عقب میشینن جلو نشست،طبق تجربه من مسافری که جلو میشینه اهل حرف زدنه با برانداز کلی استایل و تیپش که قبل از سوار شدن ازش کردم وکلیپی که داشت تو گوشیش میدید که راجب گرونی بود حدس اولیه امو راجبش زدم و در ذهنم اینگونه معرفی شد که:

نامبرده قطعا شخصی با کار دولتی در رده میانی بالا متعارض به وضع موجود دارای ریشه مذهبی درست و واقعی نه برای تظاهر میباشد.

تا اومدم سره بحثو باز کنم یه ماشین از پشت چسبوند به ماشینم و نور بالا داد نامبرده لب به سخن گشود:

واقعا این میخواد از اینجا رد کنه؟ کجا میخواد بره این همه عجله کردی به کجا رسیدی آخه، نه تو هممون،من این همه تلاش کردم و عجله کردم به کجا رسیدم اخه

اینو که گفت تو دلم گفتم این از سوژه گذشته شاه سوژه اس...

گفتم معلومه دلتون پره ها گفت والا به خدا این همه تلاش و عجله اصلا برای چیه گفتم خب اگه این تلاش و عجله هرو نکنه که نمیشه تو این وضع گرونی و سختی جامعه زنده موند چه برسه تازه پیشرفتم بخواد.

گفت هعیییی پیشرفت... اصن پیشرفت کنی تا کجا؟فکر کن بهترین پست و مقام هم گرفتی بیشترین درآمدم داشتی وقتی دلت خوش نباشه پیشرفتت دیگه به چشمت نمیاد اصن

گفت من یادمه دهه شصت هیچکس هیچ چی نداشت اما دلمون خوش بود انگار همه چیز داشتیم یخچال خونم یه پنیر و هندونه نصفه توش بود اما خوشی که تو خوردن اون بود رو تو بهترین غذایی که الان بخورمم حس نمیکنم ادامه داد که من کارمند یه جای دولتی ام(اینجا به خودم گفتم دمت گرم با حدس درستت) اوایل استخدام من اصن بچه هاییکه اونجا بودیم برامون مهم نبود خیلی کارها و پست هاییکه میگرفتیم اصلا دنبال منفعت نبودیم قصدمون فقط خدمت بود گذشتو گذشت تا اینکه خدمت شد فقط یه ظاهر همه افتادن به سهم خواهی از همون دوره ای که بدون چشم داشت کار میکردن همه همه چیزو دیگه برای خودشون حق میدونستن اینکه خونه و ماشین سازمانی الان باید زیر دستشون باشه رو حق میدونستن،حتی اگه خودشونم نمیخواستن و میخواستن جلوش کمی مقاومت کنن خانوادشون نمیزاشتن،خانومشو بچه هاش رو این دور میفتادن که ما این همه سختی کشیدیم الان حقمونه باید اینا دستمون باشه،اینجا رو کرد بهم گفت، فکرشو بکن بخوای ماشین و امکانات دولتیو پس بدی زنت بیاد بهت بگه اگ پس بدی نه من نه تو بچت بیاد بگه این چه بی عقلییه که میخوای بکنی دیگه اخه ادم چیکار باید بکنه؟وقتی خانواده من که همیشه سعی داشتم لقمه حلال و پاک براشون ببرم اینجوری بشن وای به حال بقیه که این چیزا براشون مهم نیست،یعنی من جلوی کار اشتباه رو تو خونه و خانواده خودم نمیتونم بگیرم خب معلومه جامعه میشه این،میشه اینکه همه میخوایم سرهمو کلاه بزاریم شما میخوای از من کرایه بیشتر بگیری منم میخوام کرایتو ندم،اینجا با خنده گفتم البته که کرایه من مشخصه،

معلوم بود ذات و وجدان درستی داره معلوم بود وجدانش با خودش درگیره به نظرم از این آدما پره از اینا که نمیدونن چیکار کنن طرف وجدانشونو بگیرن یا گوش به حرف خانواده ای که همه چیزشونه،یکم دیگه ادامه داد آره خلاصه دل مهمه، خیابونا خلوت بود سریع رسیدیم پیاده که شد رفت اونور خیابون یه پول به گداییکه اونور خیابون بود داد و برگشت رفت....

این سوال تو ذهنم ایجاد شد که چرا هر چی پولداره میگن پول مهم نیس دل مهمه هرچی ادم کم توان مالیه میگه پول پول مهمه ،یعنی نمیشه هم پولدار بود هم دل خوش؟پس اینایی که هر روز با یه لبخند و سِت کامل آدیداس دارن تو باشگاه انقلاب پیاده روی روزانه اشونو میکنن چیه ان؟یعنی پای حرف اونام که بشینی همینن؟ باید یه بار برم جلو اونجا مسافر بگیرم ببینم نظر اونا چیه،واثعا رابطه پول با دل چی میتونه باشه؟

سره راهم به خونه یه جیگرکی دیدم، یکی از راههای ارتباطی پول با دل رو پیدا کرده بودم،با پول رفتم دل خریدم و خوردم و به این نتیجه رسیدم حداقل با پول داشتن میشه دل خورد و سیر شد،اما با دل خوش چی؟میشه سیر شد؟

مسافردرد و دلداستان‌ آدم‌ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید