نهال پولادی
نهال پولادی
خواندن ۲۱ دقیقه·۴ ماه پیش

تورنتون وایلدر

پیش از آنکه آلبر کامو در افسانه سیزیف بیهودگی هستی بشر را با این عبارات بنمایاند : [...] زمانی فرا می‌رسد که آرایش صحنه فرو می‌ریزد، برخواستن ، تراموا، چهار ساعت، اداره یا کارخانه ، غذا ، تراموا ، چهار ساعت کار ، غذا ، خواب ، دوشنبه ، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه ، شنبه بر همین منوال، این مسیر غالباً به آسانی دنبال می‌شود . فقط يك روز برای چه در ذهن بر انگیخته می‌شود[ ...]

نویسنده ای سی و چهار ساله، تورنتون وایلدر در سال ۱۹۳۱ در نمایشنامه «شام طولانی کریسمس» ، زندگی این تکرار مکررات را به‌شیوه‌ای نام کرده آنچنان که خود در فن تئآتر پدید آورده‌بود، نگاشت. در این نمایشنامه قید زمان در کار نیست و نود سال، اشخاصی از نسل‌های پیاپی به صحنه می‌آیند و می‌گذرند. دردها و شادی‌های بشری، حوادثی که از زبان نسل‌های گوناگون بازگو می‌شود ، کمابیش یکسان است و همواره زمینه‌ای یکنواخت و مشابه دارند . با اینحال قدرت ابتکار نویسنده به نحوی است که تماشای اثر او گرچه یکباره نمایشگر ملال و ابتذال زندگی است، خود ملال انگیز نیست!

حسن هنرمندی

"مقدمه ترجمه نمایشنامه شام طولانی کریسمس"

تورنتون وایلدر یکی از بزرگترین نویسندگان آمریکا است که به لحاظی، کمتر از آنچه باید مورد توجه قرار گرفته است. این بی توجهی تنها از سمت منتقدان و نه شاید به عمد صورت گرفت. چرا که آثار وایلدر به استثنای چند سال نخست دوره‌ی رکود از توجه همه جانبه‌ی مردم برکنار نبود. تورنتون وایلدر نویسنده‌ای است که سه بار موفق به دریافت جایزه‌ی پولیتزر شد ( دو بار برای نمایشنامه و یک بار برای رمان) و این مهم که در تاریخ ادبیات آمریکا کم سابقه است، ما را کنجکاو می‌کند تا به کشف این حقیقت بپردازیم که چرا امروزه نام او در سراسر جهان، در کنار دیگر نویسندگان مهم تاریخ آمریکا کمتر دیده‌می‌شود و همیشه پله‌ای از آنها عقب‌تر است.

تولد تا شهرت:

تورنتون وایلدر در 17 آوریل 1898 در مدیسون مرکز ایالت ویسکانسین آمریکا به همراه یک بچه‌ی مرده‌ دیگر، به دنیا آمد. درباره‌ی خانواده‌ی او و به خصوص پدرش تعاریف و تفاسیر بسیار است. او سردبیر و ناشر یک روزنامه‌ی محلی و مردی سخت‌مذهب بود. مردی با اصول سفت و سخت و توانایی های بسیاری که در نهایت او را ناامید کردند. پدر برای تورنتون همواره یک حضور قدرتمند در روانش بود. او در 28 سالگی در نامه‌ای به برادرش نوشت:

((مواقعی وجود دارد که احساس می‌کنم، مونولوگ همیشگی و تکراری او سعی می‌کند شخصیت مرا تحت تاثیر قرار دهد و این عصبانیتِ بی حد و اندازه‌ای به من می‌دهد...))

از نظر پدرش ، تورنتون گرچه به وضوح با استعداد بود و هوش بی‌نظیری داشت، اما فردی ضعیف بود که ظاهرا از هوشش برای هیچ چیز استفاده نمی‌کرد. هر تابستان تا 20 سالگی او به اجبار پدر به مزرعه می‌رفت تا فعالیت‌های فیزیکی انجام دهد و به این ترتیب " راه رفتن های عجیب و غریب و برخی رفتارهای زنانه " در او اصلاح شود.

کودکی و نوجوانی تورنتون همراه خانواده‌اش عموما در سفر سپری شد. پدرش برای مدتی کنسولِ آمریکا در هنگ کنگ بود و پس از مدتی مجددا به کالیفرنیا بازگشتند. اما همین تغییر مکان های متعدد سبب شد تا وایلدر خود را یک مسافر همیشگی بداند و وطن برای او معنای دیگر پیدا کند. برای او وطن آنجا شد که بتواند دفترش را بگشاید و خودنویسش را بدست گیرد و سرگذشت مردم عالم را بنویسد. تورنتون از داشتن یک مکان همیشگی که بتواند به آن همواره ادای عین کند، مانند کاری که هم نسل‌هایش به وفور انجام می‌دادند، محروم شد. اما خانواده ، این منبع آرامش و در عین حال زخم همیشه سر باز ، ارمغان دیگری برای او داشت. دوران اشک‌بار و غم آلود جدایی‌های ابدی نویسندگان از خانواده‌های‌شان همراه با جنگ‌جهانی اول پایان گرفته بود. اما شکاف عقیده بین جوانان و پدرهایشان چنان فاصله‌ای میان آنها انداخت که راه را بر هرگونه تفاهمی می‌بست.

اما وایلدر جوان هیچگاه در شورش های جوانان علیه آداب و رسوم گذشتگان شرکت نمی‌کرد. او پا به پای پدرش در مراسمات کلیسا شرکت کرد و به میل او معلم شد. او به عبارتی نماینده‌ی تداوم آداب و سننی بود که در اجتماع آن روز آمریکا وجود داشت. دیگر نویسندگان در تلاش بودند تا به هر قیمتی نوآوری جدیدی ارائه دهند. زبانی نو، سبکی جدید، دیدی تازه. نوعی جدید از هنر و ادبیات که درخورِ وضع جدید اجتماعی آنها باشد. در همین میان وایلدر خود را وقف کتاب ها و دانش پیشینیان کرد. هرچه قدیمی تر بهتر! او بارها اعتراف کرد که اکثر طرح های آثارش را از دیگران گرفته و حتی منبع آن ها را به دقت مشخص می‌کند. او به منبع عظیم ادبیات کلاسیک یونان و روم که به صورت گسترده ای در دانشگاه " ییل" به مطالعه‌شان می‌پرداخت، بارها ادای احترام کرد و تاثیراتی که از آن ها گرفت را با چنان بافت جدیدی ارائه داد که درخور یک نویسنده‌ی معاصر باشد. به احتمال قوی تورنتون وایلدر تنها نویسنده‌ی معاصر آمریکایی است که تا این حد با ادبیات کلاسیک پیوند دارد.

در سال 1920 و پس از فارغ التحصیلی در "ییل" یک اقامت هشت ماهه را به عنوان باستان شناس در یک آکادمیِ آمریکایی در رم گرفت. و پس از آن مدت کوتاهی را در پاریس گذراند. فعالیت هایش به عنوان یک باستان‌شناس به ویژه مواجهه با مجموعه‌ای از نقاشی‌های خانوادگی کشف شده در یک مقبره‌ی باستانی به او تداوم وجود انسان و جهان شمول بودن تجربه‌ی انسانی را نشان داد. مضمونی که در آثاری که پس از آن آفرید، به وفور نمایان بود. در همین زمان، او دچار یک بحران عاطفی شدید شد. عشقی یک طرفه که به طرز فاجعه‌باری او را از زندگی دلسرد کرد. وایلدر بارها درباره‌ی این شکست به دوستانش نامه نوشت اما هیچ وقت اسمی از معشوقه‌اش نبرد. اما برای آنها واضح بود که آن شخص یک مرد بوده‌است. همجنسگرایی او همچون یک رازِ تاریک به خصوص از پدرش پنهان نگه‌داشته می‌شد. او در طول زندگی اش به مردان زیادی نزدیک شد. اما هیچ گاه رابطه‌ای آشکار و طولانی مدت نداشت. او هیچ وقت ازدواج نکرد و در پاسخ به سوالات مکرر همگان در رابطه با ازدواج تنها می‌گفت که علاقه‌ای به آن ندارد و تنهایی را ترجیح می‌دهد و تا آخر عمرش هم تنها ماند.

شروع فعالیت‌های درخشان:

"کابالا "به عنوان اولین رمان وایلدر در سال 1926 و پس از زندگی در رم و پاریس نوشته و منتشر شد و توجهات بسیاری را به خود جلب کرد. توجهاتی که بیشتر آنها مثبت بودند و منجر به فروش پنج هزار نسخه از آن شد. دو سال بعد از آن وایلدر رمان "پل سن لوئیس ری" را منتشر کرد که نه تنها پر فروش‌ترین رمان سال شد بلکه برای اولین بار جایزه‌ی پولیتزر به او تعلق گرفت. با انتشار سومین رمان او با نام "زن آندروس" ، تورنتون وایلدر تبدیل به یک نام بزرگ و البته نویسنده‌ای ثروتمند شد که دیگر نیازی به ماندن در شغلِ پر زحمتِ معلمی نداشت. اما در ما بین این موفقیت‌های درخشان با انتقادات تندی هم مواجه شد. در آن سال ها اکثر منتقدان بر این باور بودند که یک اثر ادبی یا باید در زمره‌ی کتاب‌های پر فروش قرار گیرد و یا در اعداد کتاب‌های سنگین هنری به شمار ‌آید. به گمان آنها این دو در یک جا امکان‌پذیر نبود و بدین جهت بود که وقتی کتاب های وایلدر به خصوص "پل سن لوئیس" با استقبال بی نظیری مواجه شد، نویسنده‌اش که به گمان منتقدان توانسته بود طبع آسان‌پسندِ مردم را راضی کند، نویسنده‌ای عوام‌پسند قلمداد شد. از طرفی دیگر نویسندگان آن روز بر این باور بودند که وایلدر با سال های زندگی در اروپا و دوستانی همچون همینگوی، خلق و خویی اروپایی پیدا کرده بود و تنها تبدیل به یک " شاعر بورژای نجیب" شده بود که به اتفاقاتِ روز کشورش آمریکا، توجهی نداشت. او با نوشتن رمان دیگرش با نام ِ " بهشت مقصد من است" تا حدودی پاسخ کوبنده‌ای به انتقاداتِ آن ها داد.

در سال 1934 با فیلنامه‌ای برای ساموئل گلدمن، که اقتباسی از رمان "رستاخیر" تولستوی بود ، وارد هالیوود شد. او در طول فعالیتش در سینما با افراد بزرگی همچون هیچکاک همکاری کرد و درباره‌ی هنر هفتم به مادرش نوشت:

(( هالیوود مخلوطی از کارِ بسیار سخت و تدبیرِ سختِ نادرست است!))

تئاتر و حضورش در زندگی وایلدر:

اواخر سالهای ۲۰ حال و حوصله ی تئاتر رفتن نداشتم. داستان‌هایی را که نمایش می‌دادند دیگر باور نمی‌کردم و وقتی هم می‌رفتم به خاطر چیز کم اهمیتی بود. مثلا كارِ يك هنرپیشه‌ی بزرگ یا کارگردان یا طراح. با این همه این ایمان در من روز به روز زیادتر می‌شد که تئاتر بزرگترینِ هنرهاست. احساس ‌می‌کردم که کاتر زمانِ من عیبی پیدا کرده و تنها جزء کوچکی از قدرت‌های نهفته‌اش را بروز می‌دهد. از دیدن آثار کلاسیک که به وسیله‌‌ی رینهارت اجرا می‌شد غرق شگفتی و تحسین می‌شدم و نیز بهترین نمایشنامه‌های زمان خودم مانند "هوس زیر نارون‌ها" ؛ اما در دل يك كلمه‌شان را هم باور نمی‌کردم. مانند معلمی بودم که به ورقه‌ای نمره می‌دهد.

اما وضع فکری کسی که به ورقه‌ای نمره می‌دهد با آن که از یک آفریده‌ی هنری متاثر می‌شود یکی نیست. پاسخی که هنگام باور کردن یک اثر هنری می‌دهیم این است:

آری ، همینطور است. این را قبلا هم می‌دانستم بی‌آنکه کاملا آگاه باشم که می‌دانم و می‌شناسم، حالا در برابر این نمایشنامه‌ها می‌دانم که می‌شناسم‌شان. این همان شکل دانشی است که افلاطون یادآوری‌اش می‌نامد. همگی در دنیای اندیشه آدم کشته‌ایم و کشته شده‌ایم. همگی مسخرگی آدم‌های محترم و نیز خودمان را دیده‌ایم وحشت را و شیفتگی را درک کرده‌ایم. ادبیات تخیلی به کسانی که باز نمی‌شناسند و نمی‌شود به یادشان آورد، از چنین اوضاعی چیزی ندارد بگوید. از میان هنرها تئاتر قدرت زیادتری دارد که این خاطره را در درون ما بیدار کند. باور کردن یعنی بله گفتن اما در تئاترهای آن زمان هرگز چنان احساس خشنودی و حالت پذیرش فارغ از خویشتن خویش به من دست نمیداد.

این ناخشنودی مرا پریشان می‌کرد. حاضر نبودم خود را محکوم کنم که ابزاری و باريك بین شده‌ام. چون می‌دانستم هنوز می‌توانم باور کنم. اولیس و پروست و کوهستان سحر آمیز را کلمه به کلمه باور می‌کردم و نیز صدها نمایشنامه را که می‌خواندم باور می‌کردم. روی صحنه بود که روایت تخیلی دروغ از آب در می‌آمد. آخر سر ناخشنودی به نفرت کشید. احساس می‌کردم که تئاتر نه تنها فقیر که طفره‌زن است. دلش نمی‌آید قدرت‌های عمیق نهفته‌اش را بیرون کشد. لغت مناسبش را پیدا کردم. قصدش این بود که تسکین‌دهنده باشد. تراژدی حرارت نداشت؛ کمدی گزنده نبود؛ انتقاد اجتماعی نمی‌توانست ادعانامه‌ای برایمان بدهد. شروع کردم به کند و کاو برای یافتن نقطه ای که تئاتر از آنجا به بیراهه افتاده بود و خواسته بود و گذاشته بودندش که هنری خرد و سرگرمی بی‌ربطی باشد. قضیه از قرن نوزده و آغاز رشد طبقه متوسط شروع می‌شود. بورژواها می‌خواستند تئاترشان تسکین‌دهنده باشد. طبقه‌ی متوسط به خودی خود عیبی ندارد. این را می‌دانیم. ممالک متحده، اسکاندیناوی و آلمان در بست کشورهای بورژوایی هستند. چنانکه خاطره‌ی تحقیر و فرودستی مضحک خود را هم فراموش کرده‌اند ( نه تنها فرودست طبقه ی اشراف از نظر مقام انسانی پایینتر از دهقانان نیز بودند) به هر ترتیب طبقه ی متوسط تازه به دوران رسیده عیب‌های زیادی دارد. وقتی از زیر بال اشراف ، افسانه و اعتبار آنهایی که از طبقه ی برتر هستند و نژاد اصیلی دارند سر در آورد ، گاهگاهی احساس ناامنی می‌کند و پرخاشگر و از خود راضی می‌شود . باید توجیه و تأمینی برای کسب پول و نمایش آن پیدا کند. تا امروز، طبقه ی متوسط در انگلستان، فرانسه و ایتالیا خود را کمی مضحك و تحقیر شده احساس می‌کند. اعتبار اشراف روی این دروغ ملال آور بنا شده که برتری اخلاقی و شایستگی رهبری از راه کروموزوم ها قابل انتقال است و دروغ دومی که محیطی که از امتیاز خاص و فراغت حاصل شده گل‌های روح را پرورش می‌دهد. اشرافی که از دروغش دفاع می‌کند و رواجش می‌دهد، از هنر اجزایی را که می‌توانند به منظورش كمك كنند. عطرش را اما نه جوهرش را، ظرافتش را اما نه خشونتش را بر می‌دارد. طبقه ی متوسط تازه نفس نیز چنین زیانی به فرهنگ می‌زند. در دنیای انگلیسی زبان طبقه‌ی متوسط انباشته از قرن نوزده روی کار آمد و به تئاتر مسلط شد. بورژواها دیندار بودند و مطیع قانون و کوشا به زندگی جاوید. به دنیای پس از مرگ ایمان داشتند و در این یکی دنیا روی دارایی و امتیازهای وابسته‌ی آن چهار زانو می‌نشستند. نوکران با وفایی که جای خود را خوب می‌شناختند در خدمتشان بود تا حدود معینی نیکخواه بودند. اما ترجیح می‌دادند که ظلم و حماقت عظیمی را که در دنیای دور و برشان بود، ندیده بگیرند؛ از تعمق درباره‌ی اجزای درونشان که مضحك ، حقير و زيان بخش بود خودداری می‌کردند . به هوس هایشان اعتماد نداشتند و سعی می‌کردند انکارشان کنند. جواب سؤال‌هایشان را درباره ی طبیعت زندگی انکار به حد کفایت از تظاهر احوال اقتصادی و تطابق با مقداری آداب و اخلاق مسلط می‌گرفتند. اوضاع ناپایدار بود گرداب‌هایی در هر دو سودهان گشاده. سؤال‌هایی که نمی‌بایست پرسیده شود. این تماشاگران تئاتری طرح انداختند که نیازاردشان. به سوی ملودرام هجوم آوردند که با امکانات فاجعه داری سروکار دارد. به طرزی که از اولش میدانی که آخرش خوش است و به درام احساساتی که به فرضیه ی آرزو پدراندیشه است، اجازه‌نامه‌ی مطلق اعطا می‌کند و به کمدی‌هایی که آدم‌های آن به نحوی معرفی می‌شدند که به دیگری شباهت داشتند نه به خودشان. چگونه خود را از نیش‌هایش محفوظ داشتند؟ چگونه تئاتر را خفه کردند - با چنان شدتی که حالا دارد ما را خفه می‌کند؟- صحنه‌ی قوطی وار پیش از آنها هم وجود داشت و نیز پرده دکور اما «جدی» نگرفته بودندشان. به علت هوای ممالک شمالی اینها چیز مناسبی بودند. بورژواها این‌همه را جدی گرفتند و هر چه را که بدین ترتیب دور ریخته، بریده و قوطی‌وار کرده بودند با تأکید و مبالغه پذیرفتند و رفته رفته نمایشنامه را در ویترین موزه جا دادند.

هر حادثه ای تاکنون اتفاق افتاده. هر فکر هر احساس تنها يك بار اتفاق افتاده ، در يك لحظه از زمان و مکان «دوستت دارم» ، «خوشم»، «رنج می برم» میلیاردها بار گفته و احساس شده است و هرگز دوبار یکسان نبوده. هر آدم زنده‌ای توالی مداوم اتفاق‌های منحصر به فردی را زیسته است با این حال آدم هر قدر به این فردیت تجربه بیشمار آگاه‌تر می‌شود، به وجوه مشترک این لحظه های ناجور و الگوهای تکراری بهتر توجه می‌کند. به عنوان هنرمند ( یا شنونده یا تماشاگر) کدام «حقیقت» را ترجیح می‌دهید؟ حقیقت حادثه‌ای جدا از هر چیز یا حقیقتی را که متضمن و ادامه ی حوادث بیشمار است؟ کدام حقیقت ارزش بازگویی‌اش بیشتر است؟

هر عصری در این باره عقیده‌ی مغایری دارد. آیا دونوس دومیلو تنهاه يك زن است؟ نمایشنامه‌ی مکبث داستان يك سرنوشت است؟ تئاتر این شایستگی شگفت انگیز را دارد که هر دو حقیقت را بازگويد. يك پايش را در حادثه بخصوص استوار کرده ، چون هر بازیگر که پیش روی ماست حتی وقتی که صورتکی بسته بی شک زنده و جاندار است؛ در عین حال تقلا می‌کند که حقیقتی عمومی را نمایش دهد. چه این نکته که تئاتر مجموعه‌ای است از چند دروغ و وانمود کردن و تخیل ، بستگی آن را به حقیقت بخصوص رئالیستی تباه و ضایع می‌کند. زمان ظرف بیان عالی اتفاق‌های منحصر به فرد است و تئاتر ظرف بیان اتفاق‌های تعمیم یافته. با استفاده از قدرت تئاتر می‌توان يك عمل فردی را تا حد عقیده تیپ و قاعده‌ای که موجب باور کردن شود بالا برد. اما چیزی که تماشاگران قرن نوزده رو در رویش نمی‌ایستادند یا جرأت نمی‌کردند بایستند، همین قدرت بود. این شد که رامش کردند و دندانش را کشیدند و در همان ویترین حقیر چپاندندش. صحنه را از اشیاء بخصوصی پر کردند چون هر شئی خاص روی صحنه حادثه را به يك لحظه در زمان و مكان محدود و فشرده می‌کند. آیا تا کنون متوجه شده‌اید که در نمایشنامه های شکسپیر هیچکس مگر گاهی حاکمی نمی‌نشیند. در زمان الیزابت اول در صحنه های انگلیس و اسپانیا حتی صندلی هم نبود . بدین ترتیب از راه شعبده بازی با زمان بود که طبقه‌ی متوسط تئاتر را از کار انداخت. در تئاتر وقتی روی «مکان» تأکید کردی زمان را پایین می‌کشی و محدود می‌کنی و به دمش می‌بندی و عمل را به زمان گذشته پرت می‌کنی. در حالیکه شکوه صحنه واقعا در این است که همیشه در آن «حال» باشد. با روش‌های اجرای آنچنانی اشخاص پیش از شروع حادثه مرده‌اند. لازم نیست از ته دل در زندگیشان شرکت کنی. هیچ عصری در تئاتر نخواسته ایمان تماشاگران را با چنین محدود کردن‌ها و تمرکز دادن‌ها به دست آورد. من از تئاتر بیزار شدم چون نمی‌توانستم باور کنم چنان کارهای بچه گانه ای «واقعی» است!

"تورنتون وایلدر/ قدرت تئاتر"

وایلدر در سالِ 1936 از دانشگاهِ شیکاگو که چند سالی مشغول تدریس در آن بود، استعفا داد و با افکاری این چنین در رابطه با تئاتر روز ، مصمم بود که تنها به نمایشنامه‌نویسی بپردازد. تا پیش از آن او نمایشنامه‌هایی چون ترومپت خواهد نواخت، تاجر یانگز ( که بعد ها با بازنویسی دوباره با نام دلاله منتشر شد) را نوشته‌بود. اما اقبال چندانی در دنیای درام نداشت. در این زمان او تعدادی نمایشنامه آغاز کرد. از جمله" شهر ما " که نخست با مقبولیتی مواجه نشد. اما پس از دو سال بالاخره به برادوی رسید و به چنان پیروزی رسید که بار دیگر وایلدر را در راس نویسندگان مهم روزگار قرار داد. موفقیت شهر ما درکِ عمومی درباره‌ی او را تغییر داد و او نه تنها یک نویسنده‌ی موفق شناخته شد، بلکه در جایگاه یک سخنگوی مهم ظاهر شده‌بود. شهر ما نمایشنامه‌ای است که کارگردان صحنه از طرفِ جامعه صحبت می‌کند و این جامعه خود سخنی درباره‌ی خود نمی‌گویند. این مکان ممکن است شهری باشد از شهر های هرگوشه‌ی جهان و این خصیصه‌ای بود که به تنهایی جذابیتی غیرقابل انکار به نمایشنامه‌اش بخشیده‌بود. حوادثی که در این نمایشنامه پیش می‌آید عبارت است از: به سن بلوغ رسیدن، عاشق شدن، ازدواج کردن و مردن..

به زبان دیگر اینها در حقیقت حادثه نیست. بلکه نمونه‌های کلی و جهانی مراحلِ زندگی بشر است و کردارهای مشخصِ یک جامعه نمی‌تواند بر آن اثر بگذارد. این اثر دومین جایزه‌ی پولیتزر را برای وایلدر به خانه آورد. نمایشنامه‌ی شهر ما به محبوب ترین اثر وایلدر تبدیل شد و از زمان انتشارش تا به کنون بارها در نقاط مختلفی از جهان به صحنه رفت.

در شروع جنگِ جهانی دوم، وایلدر به فکرِ نوشتنِ نمایشنامه‌ی جدیدی به نام " پوستِ دندان‌های ما " افتاد. موضوع این نمایشنامه‌ی او اساسا تاریخ بشر بود و تمثیلی است از لجاجت و اصرارِ انسانی که می‌خواهد از طریق پوستِ دندانِ خود زنده بماند. زمانی که این نمایشنامه در سال 1942 اجراهای خود را در برادوی می‌گذراند، وایلدر خیلی دورتر از آن و در جبهه‌ی جنگ مشغول فعالیت بود. پوستِ دندانِ ما نمایشنامه‌ی خوش اقبالی بود که دور از نویسنده به رشد خود ادامه داد و با محبوبیتِ خود، برای بار سوم جایزه‌ی پولیتزر را برای وایلدر به ارمغان آورد. در همین حوالی و در سال 1945 بود که تورنتون پس از افتخار آفرینی های بسیاری که در جبهه‌ی مقاومت کرده بود و به دلیل سلامتی روحی و جسمانی‌اش به خانه بازگشت و پس از 12 سال باز روی به رمان آورد و شروع به نوشتن "ایده‌های مارس" کرد.

شش نمایشنامه‌ی تک‌پرده‌ای که در مجموعه‌ی "شامِ طولانی کریسمس"، گردآوری و در آمریکا به چاپ رسید، درواقع مربوط به آثارِ دهه 1930 تا 1940 وایلدر محسوب می‌شود. سه نمایشنامه‌ی این مجموعه به نام های "ملکه‌های فرانسه" ، "عشق و طرز معالجه‌ی آن" و "چنین چیزهایی فقط در کتاب ها اتفاق می‌افتد" گویای این امر است که وایلدر در تلاش بود که به تئاتر آنگونه که آن را حس کرده‌است تفاهم نماید و با تکنیک های واقع‌بینانه‌تری کار کند.

مضامین آثار وایلدر:

وایلدر از صحنه‌ی تئاتر به عنوانِ تقلید از طبیعت استفاده نمی‌کند. بلکه سعی او در این بود که با حدااکثر صرفه‌جوئی در وسائل و تزئینات ، یک سری از تصاویر و سمبل ها را در نظر تماشاگران مجسم سازد. گذراندن دوران کودکی در مشرق زمین و به خصوص چین بدون شک نکات فراوانی درباره‌ی تئاتر شرق به وی آموخت. این تجربیات او را به ارزش های سودمند و اخلاقی نسبت به یک سبک فرم گرا که بعدها در نمایشنامه‌هایش به کار گرفت، رهنمود ساخت.

در نمایشنامه‌ی شام طولانی کریسمس صحنه‌ی نمایش دارای دو در است. در ورودی نمایانگر تولد و در خروجی آن نمایانگر مرگ است. بازیگران وارد صحنه می‌شوند و ساعاتی از عمر خود را بر صحنه زندگی می‌کنند و سرانجام از در دیگر خارج و به تعبیری می‌میرند. تنها دکوری که برای صحنه در نظر گرفته شده یک میز بزرگ است برای شام کریسمس. شامی که مظهر ضیافت زندگی است.

اشاره به دو نکته در رابطه با این نمایشنامه مهم به نظر می‌رسد:

1_ گرچه عنوانِ نمایشنامه شامِ طولانی کریسمس است، با این حال چون نود سالِ پیاپی بر صحنه‌ی واحد می‌گذرد و روز و شب از پسِ هم می‌آیند، در زبانِ بازیگران گاه سخن از روزِ عید درمیان است و گاه از شب عید.

2_ از همان آغاز شخصیت ها غذائی موهوم را با کار و چنگال های خیالی می‌خورند. این چاشنی تطبیقی در خود گفتار است که مضمونِ غذای موهوم خوردن، در هزار و یک شب که بنیاد ایرانی دارد دیده می‌شود.

در دوره‌ای که وایلدر می‌نوشت نویسندگان اغلب نوعی تاریخ‌نویس بودند. دید و ادراک اساسی آن ها، تحولاتِ زمانه‌ی آنهاست. تحولاتی که از دوران صلح به جنگ، از ثبات به تزلزل و از یک سنت اخلاقی به احساسی نشات می‌گرفت. اما وایلدر یک تاریخ‌نویس نیست. او در دوره‌ای که به عنوان باستان‌شناس فعالیت کرده بود، با مطالعه‌ای عمیق دریافته بود که از درونِ دور نمای سالیانِ دراز به گذشته ها و به آینده ها بنگرد. و به همین علت هم چنین دیدگاه متفاوتی داشت. آن چه که او در انتهای یک دورنمای زمانی می‌بیند همان چیزی است که یک باستان شناس می‌بیند. یعنی پاره‌هایی از یک مرحله تکامل یافته‌ی زندگی که از جهات بسیاری شبیه زندگی خود ماست. وایلدر نویسنده‌ی بزرگِ ضد اجتماع و ضد تاریخِ عصرِ ماست. از نظر او هیچ چیز بیگانه و ثابت نیست. انسان هر بار پس از هر مصیبت همه چیز را آغاز می‌کند و به جلو می‌رود تا باز با مصیبتی دیگر یا شاید همان مصیبتِ پیشین که در یک قالب دیگر عرضه شده ، برخورد کند.

وایلدر در حدود ده دوازده کتاب نوشت که هر کدام از نظر زمانی و مکانی و تشریح حالات و حتی در سبک و شیوه‌ی نوشتن، با هم اختلافات بسیار دارند. با این همه در کلِ آنها احساسی مشترک، از جنبه‌ی جهانی و بازگشت ابدی و ازلی وجود دارد.

پایان زندگی:

تورنتون وایلدر ممکن است در آثاری که برای عموم می‌نوشت، آرامشِ ثابت‌شده‌ای را نشان می‌داد، اما هرگز از نوشتن دست برنداشت. او آثار بسیار زیادی خلق کرد که تنها در یادداشت های شخصی اش پنهان ماند و به دلایل نامعلومی هیچ وقت دست به انتشارشان نزد. به گفته‌ی دوستانِ نزدیکش، بسیاری از این آثار، مهم‌ترین و خلاقانه‌ترین کارهای او بودند. شاید با انتشار تعدادی از این کارها، وایلدر می‌توانست نام خودش را در تاریخ ادبیات نمایشی پررنگ تر به‌جای بگذارد. اما میل شخصی‌اش به پنهان ماند قسمت های مهمی از زندگی و تجربیاتش ما را از موهبت‌هایش محروم نگه‌داشت. وایلدر با تربیتِ سختی که از سمتِ خانواده بر او تحمیل شده بود، همیشه سعی در پوشاندن نظرات شخصی‌اش داشت. و همین امر سبب شد که در تمامِ لحظاتِ زندگی‌اش همواره احساسِ بی‌کفایتی کند. او در نامه‌ای در چهل و سه سالگی می‌نویسد:

(( اوه این دستِ پدرم است که هنوز بر من است. که هنوز بر روابط اجتماعی من و و افکارم سایه افکنده است.))

در شصت سالگی به شک و بیزاری از خود رسید. او به طرز ِافراطی تنها بود و درعین حال همواره تلاش می‌کرد که رفتار دوستانه و سخاوتمندانه خود را حفظ کند. هفته‌نامه ای به نقل از او می‌نویسد:

(( روی سنگِ قبر من می‌نویسند : اینجا مردی است که سعی می‌کند، همیشه متعهد باشد!))

تمامِ لحظاتی که او در شرایطِ سختِ روحی به سر می‌برد، انتقادات و نظرات تند همواره به سمت او حمله‌ور بودند. شایعاتی که در سال های پایانِ زندگی اش گریبان گیرش بود و زندگی را به کامش تلخ تر می‌کرد. از جمله آلیس توکلاس در نامه‌ای به یکی از دوستان وایلدر نوشت:

((به تازگی مطلبی در نیویورکر در رابطه با ایدزِ تورنتون دیدم! من کاملا متحیر شدم. چقدر آنها تورنتون را دوست ندارند... وقتی دوست داشتن او بسیار آسان تر از دوست نداشتن اوست...))

تورنتون وایلدر در سال 1975 در 78 سالگی چشم از جهان فرو بست و نام او به عنوانِ مردی که همراهِ یوجین اونیل تئاتر آمریکا را از قید و بند های سنتی آزاد ساخت و ابتکارات جدیدی به عالم تئاتر افزود ، جاودان شد.



منابع:

درام‌نویسان جهان جلد اول- منصور خلج/ انتشارات برگ 1377

تورنتون وایلدر/ ویکی‌پدیا ، دانشنامه‌ی آزاد

نمایشنامه دلاله - ترجمه منوچهر آتشی/ چاپ تهران مصور 1350

نمایشنامه قطاری به نام هیواتا- ترجمه مهین دانشور/ کتاب زمان 1351

نمایشنامه شام طولانی کریسمس- ترجمه حسن هنرمندی/ قلمرو نمایش 1350

قدرت تئاتر تورنتون وایلدر- ترجمه بهروز دهقانی

مرد نامه‌نگار- مجله‌ی نیویورکر/ ژانویه 2013

تورنتون وایلدرمعرفی نمایشنامهنمایشنامه‌نویسیادبیات آمریکاتئاتر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید