اولین هدیه ای که دریافت کردم و به خاطر دارم، یک جفت گیره ی سر زرد و بنفش بود؛ در کودکی با وجود اینکه کلکسیونر گل سر بودم، آن یک جفت زرد و بنفش قلب من را تسخیر کرد! جوری که هنوز هم میزان گشادی مردمک های چشمم از هیجان برایم قابل اندازه گیری ست!
راستش را بخواهید موضوع "گیره ی سر" نبود، موضوع "هدیه گرفتن گیره ی سر" بود و در عین حال باز هم فقط این نبود!
با اندوخته ی اندک کودکی ام، کاملاٌ متوجه این موضوع بودم که، ترکیب زرد-بنفش و شکل گیره ی سر دقیقاٌ مطابق با سلیقه ی آن زمانی ام است. هدیه دهنده چطور سلیقه ی من را حدس زده بود؛ چیزی که تا آن لحظه خودم هم از وجود و چگونگی اش آگاه نبودم.
بله، منِ چند ساله هم ظاهراٌ واجد سلیقه بودم و درک این موضوع از سوی دیگران باعث شد که حالا، پس از سال ها، هنوز هم از توصیف اش شاد باشم.
"هدیه" اگر بنا نباشد صرفاٌ برای رفع تکلیف ساخته و پرداخته و ارسال شود، باید روی روح و جان مخاطب اثر بگذارد!
مخاطب کیست؟ چگونه فکر می کند؟ در موقعیت های مختلف چه تصمیماتی می گیرد؟ مخاطبان چه گروهی اند؟ چه ویژگی های مشترکی دارند؟ اکثرشان چه سبک رستورانی را برای وعده ی شام آخر هفته رزرو می کنند؟ آیا حتماٌ رزرو می کنند؟ گروه مخاطبین مد نظر شما به شکل و ترکیب زرد و بنفش توجه می کنند یا به وزن و تخمین عددی؟ محل کار یا خانه؟ روی میز یا روی دیوار؟
همه ی این سؤال ها باید جواب مشخصی داشته باشند تا آن لحظه ی جادویی انبساط مردمک های چشم در مخاطب اتفاق بیافتد! آن لحظه، یعنی شما به معنای دقیق و دهخدایی کلمه هدیه داده اید!