دانلود رمان ساختمان دو واحده | نودهشتیا | دانلود رمان
نام رمان: ساختمان دو واحده
نویسنده: حدیثه اسماعیلی
ژانر: عاشقانه، طنز
خلاصه رمان ساختمان دو واحده نودهشتیا:
دختری معروف به عسل که داخل شمال زندگی میکنه دانشگاه تهران پذیرش میشه و با رها رفیقش یه خونه تجردی میگیرن تو تهران ، هر دو گمان میکنند خونه رو به رویی همیشه خالیه ، ولی بی خبر ازاینکه با آغاز دانشگاه خونه جلویی هم خونه مجردی پسرونه میشه و بی خبر از اینکه …
دانلود رمان ساختمان دو واحده نودهشتیا
تلگرام نودهشتیا:
کانال تلگرام نودهشتیا
بخشی از رمان ساختمان دو واحده نودهشتیا:
و برگشتم طرف رها وسوالی نگاش کردم.گفت:آره دیگه پنجو نیم.تا برسیم دانشگاه دیر میشه_کله سحر راه بیوفتیم کجا بریم؟؟؟؟؟؟؟؟_دانشگاه_رها من تاحالا ساعت پنجو نیم از خواب بیدار نشده بودم._انقد غر نزن.بیچاره شوهر تو.هرچند میدونم آخرم میترشی میوفتی رو دستمونبی حوصله نشستم سر میزو صبحونه خوردم.نمیرفت پایین لامصب.چاییو برداشتم بخورم که یه لحظه احساس کرده یه تیکه آتیش انداختن تو گلوم.افتادم به صرفه.آخرش صدامو صاف کردم.رها رفت تو اتاق تا کیفشو بیاره.منم خواستم برم تو اتاق که باز صدای دیشب اومد.
رمان ساختمان دو واحده نودهشتیا
اما این بار صدا کوبیده شدن در و بعد صدای آسانسور.عین جت پریدم طرف در که دیدم آسانسور طبقه چهارم ایستاده و از علامتش معلومه که یکی درو باز کرده و بعد آسانسور به پایین راه افتاد.پس صدا از طبقه چهارم میاد.صد درصد خیالاتی شدم.ولی شایدم نشدم.رفتم تو اتاق تا حاضرشم.این دفعه مقنعمو هم قشنگ تر سر کردم.از درکه بیرون اومدم یاد دیشب افتادم.همینطور که سوار آسانسور شدیم پرسیدم:رها؟تو دیشب ساعت ده خوابیدی؟_نه یازده یا یازدهو نیم خوابیدم_یه صدا اومد_چه صدایی؟؟؟_در آسانسور بازو بسته شد.شنیدی؟؟؟_نه!کی؟_دیشب_توهم زدی بابا.صاحبخونه گفت صاحب این ملک رو به رویی الان نمیاد!_آهان.باشهبیخیال شدم.راست میگفت شاید خیالاتی شدم.سوار بی آر تای شدیم و تا دم مترو رفتیم.
دانلود رمان ساختمان دو واحده نودهشتیا
نیم ساعت بعد که تازه ساعتشو ربع بود رسیدیم دانشگاه.اولین کلاسمون هفت بود.رو یکی از صندلیا نشستیم.همه کمکم میومدن!دانشگاه تقریبا شلوغ شده بود.یه ربع به هفت وارد کلاس شدیم.انتظار داشتم مثل روز اول مدرسه هیچکی نیاد اما هم استاد ها و هم دانشجوها به موقع اومده بودن.روز اول بود منم با اشتیاق به توضیحاتش گوش میدادم.ساعت تقریبا نه بود که استاد گفت:خسته نباشیدو وسایلشو جمع کرد.بچه ها عین مورو ملخ ریختن بیرون یه عده ام دنبال استاد.من که داشتم تلف میشدم به رها گفتم:بدو بریم یچیز بخویم وگرنه میمیرم.رها گفت:بمیر یه حلوایی هم به ما برسهجوابشو ندادم.چقد انرژی داشتم که نصفشم به حرف زدن خرج کنم؟نشستیم رو یکی از میز های دونفره.دوتا قهوه با کیک سفارش دادیم.
سرمو گذاشتم رو میز که رها گفت:عسل عسل پاشوسرمو بالا آوردم.به جایی که اشاره میکرد نگاه کردم که متوجه 4 تا پسر شدم که میز بغلیه ما نشسته بودن.همه هم ورزشکار و خوشتیپ و خوشگل.اما یکیون از همه خوشگل تر که نه…جذاب تر بود.بازوهم داشت.زیاد گنده نبود.هیکلش رو فرم بود.عینک خنگولیم رو چشماش بود.حالا نمیدونم طبی بود یا نه!انقد با افاده و کلاس قهوشو میخورد آدم فکر میکرد از اون آدم میلیاردراس!البته فکر نمیکردم ضایع بود.یه ساعتی بسته بود به دستش معلوم بود گرونه.از تیپشم که تابلو بود!سریع نگاهمو جمع کردم خیلی ضایع بهشون نگاه میکردیم.قهومونو با کیکمون و که آوردن شروع به خوردن کردیم.اصلا دیگه حواسم به اونا نبود.حواسم به این خوراکیه خوشمزه جلوم بود.آدم غذارو ول میکنه به دیگران نگاه کنه؟؟؟
دانلود ساختمان دو واحده نودهشتیا
با اشتیاق خوردم.نیم ساعت دیگه یه کلاس دیگه داشتم.رفتم تا حساب کنم که آقاعه گفت:مهمونه ما باشین؟؟؟همون موقع همون پسر جذابه اومد بغل من تا حساب کنه ولی این صاحب بوفه ایه حواسش به من بود.لبخند ژکوندی زدمو گفتم:بفرمایین_مهمون باشین امروزودلم میخواست بزنم تو دهنش.نگاهی به پسر بغلیم کردم که دیدم اخم کرده.اینم علاف کرده.پولو بیشتر به طرفش گرفتمو گفتم:ممنون.بفرمایین_نه دیگه امروزو مهمون ما باشین.اولین روزه دیگهپولو گذاشتم رو میزو گفتم:من علاقه ای به مهمون شدن ندارمدهنم از این همه پررویی باز مونده بود.چند قدم به عقب رفتم ولی بعد دوباره برگشتمو گفتم:پیشنهاد میکنم وقتی میاین بیرون ماسک بزنید.هوای آلوده رو مغزتون تاثیر گذاشتهو برگشتم که دیدم سه تا از همون پسرا پشت من منتظر این یکی دوستشون بودن ولی خب حرف منو شنیده بودن دیگه.