چشم هایش تنها قوت قلبم بود ،هرزمان غم تلخی را بر قلبم میپاشید تنها به نگاهش دل میبستم به نگاه گرمی که یاداور معصومیت برادرانم بود. جنس نگاهش همان بود ,نگاهی که من چندین سال باان زندگی کردم, برادرانم شیطنت های کوچک و درشتی در لابلای نگاه معصومانه شان دارند اما شیطنت هارا از حد نمیگذرانند .همین بود که مرا دلخوش نگاه غریبه اش کرد در دیدار اول گویی گرما از چشمانش ارام ارام شره کرد بر دلم آن روز را هیچ وقت نمیتوانم فراموش کنم لرزش دستانم غول استرس درونم راستی از چهره ام بی خبرم امیدوارم به سرخی همیشگی نبوده باشد آن روز من گویی خود ذوق بودم دخترک درونم به خیال خوشش شاهزاده سوار بر اسب سفیدش را یافته بود اما دخترک غافل بود از خوشی های لحظه ای زندگی اش اخرین نگاه هم به همان گرما بود شاید حتی گرم تر درونش کمی علاقه هم بود شاید نمیدانم ای کاش اخرین دیدار اخرین بوسه اخرین نگاه اخرین هایش کمی بیشتر طول میکشید او هیچ وقت نمیدانست آن شب دیگر تکرار نخواهد شد . حال دخترک کجا فریاد بزند که دلش تنگ لحظه ای دیدن چشمان اوست هعی به راستی که یک طرفه ها همیشه مزخرف ترین تجسمات دنیا بوده اند پس از من به تو گوشزد عزیزکم وارد خیابان های دوطرفه شو ...