مخلوقِ خدایم، پس ادامه میدهم”
زندگی گاهی همچون دریایی متلاطم میشود که امواجِ خستگی و ناامیدی، پیوسته ساحلِ روح را در هم میکوبند. در این هنگام، حتی عملِ سادهی «نفس کشیدن» نیز تبدیل به تلاشی طاقتفرسا میگردد. روزهایی فرا میرسند که مرز میان واقعیت و وهمِ خستگی در هم میشکند. فرد در میان این سکونِ عمیق و پرسش بیپاسخ دربارهی معنای وجود، سرگردان میشود. گویی زمین زیر پاهای او، خود از فرطِ پیمودنِ مسیرهای بیپایان، خستهتر از اوست. در این وادیِ خاموشی، تنها سکوت بر ذهن حاکم میشود و یک سؤال، مانند یک زنگ خطرِ درونی، مکرراً تکرار میگردد: «برای چه باید ادامه داد؟ ارزش این همه تلاش در کجاست؟»
اما در همین لحظهای که چشمها از دیدنِ زیباییها و دستها از ادامهی کار باز میمانند، یک ندای غریزی، یک نیروی ذاتی، درونِ وجود فرد را به لرزه درمیآورد و فریاد میزند: «تو مخلوق خدایی هستی؛ و خالق تو بیدلیل چیزی را نمیآفریند.» این ندای بنیادین، محورِ این سفر از ژرفای خستگی تا اوج تولدی دوباره است.
باید پذیرفت که هستی، یکپارچه جشن و شادی نیست. این طبیعتِ وجودِ محدودِ ماست که در مسیر تکامل، بر روی سنگهای سختی گام برمیدارد. لحظاتی فرا میرسند که سنگینیِ بارِ مسئولیتها، اندوهها، و شکستها، قلب را تا مرز سکوت مطلق پیش میبرد. در این فضای خفقانآور، رؤیاها رنگ میبازند و آرزوها، فاقدِ هرگونه نیروی محرکه میشوند. انسان در انزوا، به هستیِ خود مینگرد و دست به محاسبه میزند: آیا این حجم از درد، اندوه و تلاشِ مستمر، ارزشِ ادامه دادن را دارد؟
خستگی، نشانهی ضعف نیست، بلکه امضای انسان بودن است. اگر کسی هرگز در زندگی خسته نشود، نشان میدهد که یا عمقِ زندگی را لمس نکرده، یا تعهداتِ وجودیاش بسیار سطحی بوده است. خستگی، در حقیقت، «دردِ انسانِ آگاه» است. این دردی است که تنها توسط کسی احساس میشود که:
با چشم باز: یعنی تمام زشتیها و زیباییهای دنیا را دیده است.
با احساس: یعنی قلبش نسبت به رنجها و لذتها حساس است.
با ایمان: یعنی در پسِ هر اتفاق، به دنبال حکمتی است، حتی اگر آن حکمت هنوز آشکار نباشد.
با تردید: یعنی همواره در حال پرسشگری است و مسیر را صرفاً کورکورانه طی نمیکند.
این خستگی، یک وضعیتِ پایدار نیست؛ بلکه یک مرحلهی گذار است؛ گویی موتورِ وجود، برای تعویض روغن و رسیدگی اساسی، موقتاً خاموش شده است.
خستگی را میتوان به عنوان یک تابعِ نزولی در انرژیِ درونی (E) بر حسب زمان (t) در نظر گرفت، که با میزان مواجهه با محرکهای منفی (S) و مقاومت درونی ® نسبت مستقیم دارد:
که در آن $E_0$ انرژی اولیه، $\alpha$ ضریب تأثیر محرکهای منفی (مانند فشارها و شکستها)، و $\beta$ ضریب مقاومت و تلاش برای بازسازی است. وقتی احساس میکنیم که $\alpha S$ به شدت بر $\beta R$ غلبه کرده است، به نقطهی «سکوت نفس» میرسیم.
ریشهی اصلیِ توانِ ما برای بازگشت از خستگی، در تعریفِ ما از خودمان نهفته است. خداوند در کتب آسمانی، به ویژه قرآن کریم، تأکید فرموده است که انسان را از «روح خود» دمیده است. این یک تشبیه نیست، بلکه یک حقیقتِ متافیزیکی است. این نفخ، به معنای آن است که در هستهی وجودیِ ما، جرقهای از عظمت، خلاقیت، و قدرتِ بیپایانِ الهی قرار داده شده است.
بنابراین، حتی در تاریکترین و سردترین لحظاتِ زندگی، یک منبعِ انرژیِ نامرئی در عمقِ قلب ما روشن است؛ نوری که ممکن است زیرِ تودههای سنگینِ غم، ناامیدی، و رنج پنهان شده باشد، اما هرگز خاموش نمیشود.
وقتی ما با قاطعیت اعلام میکنیم: «من مخلوقِ خداوند هستم»، در حقیقت، چند اصلِ اساسی را در جهان هستی تثبیت میکنیم:
عدمِ تصادفی بودن: وجود ما نتیجهی یک برنامهریزی دقیق و هدفمند است؛ نه یک اتفاقِ شانسی در میان میلیاردها کهکشان.
همراهیِ دائم: خالق، مخلوقِ خود را رها نکرده است. مشکلات، سختیها، و شکستها، نه مجازاتهای بیهوده، بلکه ابزارهایی هستند که خداوند برای صیقل دادن و تعالی روح ما به کار برده است.
معنابخشی به درد: هر اشک ریخته شده، هر تجربهی تلخ، و هر بار زمین خوردن، بخشی از نقشهی بزرگِ الهی برای ساختنِ نسخهای قویتر، عمیقتر، و داناتر از ماست.
خداوند هرگز روحی را بی معنا و عبث خلق نکرده است. این باور، چون یک تکیهگاهِ نامرئی، ما را از سقوط کامل بازمیدارد. اگر قرار بود پایان کارمان در این خستگیِ لحظهای باشد، نیازی به اعطای نفخهی الهی نبود.
تداوم در مسیر، آن هم زمانی که تمام شواهد ظاهری بر بیفایده بودن تأکید دارند، بالاترین شکلِ عبادت و ایمان است. ادامه دادن، برخاستن در میانِ ویرانههاست؛ حتی زمانی که شعلهی امید تنها به اندازهی یک سوسوی ضعیف در دل باقی مانده است.
ایمان، در مکتبِ زندگی، به معنای نادیده گرفتنِ واقعیتهای دردناک نیست. بلکه به این معناست که:
درد را ببینی، حجم آن را درک کنی، اما اجازه ندهی که هویتِ نهاییِ تو باشد.
به یاد بیاوری که در انتهای هر مسیرِ رنج، یک درسِ گرانبها، یک فرصتِ رشد، و یک نزدیکی به حقیقتِ مطلق نهفته است.
خداوند در وعدههایش فرموده است: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» (به درستی که با سختی، آسانی است). این آسانی ممکن است در همین لحظه، در پناهِ خستگیِ امروز، برای ما قابل مشاهده نباشد. این آسانی، نه لزوماً در تغییرِ شرایطِ بیرونی، بلکه در تغییرِ ظرفیتِ درونی ما برای تحملِ شرایط است.
هر قطره اشکی که برای سختیهایت میریزی، بذری از نورِ آگاهی را در خاکِ خشکِ روح تو میکارد. این بذر، با اولین نسیمِ امید، جوانه خواهد زد.
مرحلهی تحلیل (Analysis): پذیرشِ کاملِ وضعیتِ خستگی و رنج. (سکوتِ نفس).
مرحلهی ارتباط (Connection): یادآوریِ هویتِ الهی و معنای بنیادینِ آفرینش. (تکیه بر «من مخلوق خدایم»).
مرحلهی اقدام (Action): انجام کوچکترین قدمِ ممکن برای حرکت رو به جلو. (برخاستن).
مرحلهی بازتولید (Rebirth): درک این نکته که سختی، مادهی اولیهی ساختنِ ارادهی قویتر است. (تولد دوبارهی اراده).
اگر امروز احساس میکنید که بارِ زندگی بر شانههایتان سنگینی میکند، این را بدانید که این خستگی، نه نشانهی شکست، بلکه اثباتِ عمقِ تعهد شما به زیستن است. تنها کسانی خسته میشوند که به درستی برای هدفی والا تلاش کردهاند.
خداوند هنوز تو را نگه داشته است، پس هنوز یک مأموریتِ ناتمام در جهان هستی داری. او میتوانست تو را در لحظهی اوجِ سختی، به آرامش مطلق برساند، اما نگه داشته تا تو خودت با اتکا به آن روحِ دمیده شده، مسیر را تا انتها طی کنی.
گاه لازم است که ساختارهای قدیمیِ باورها، عادتها، یا حتی تصوراتِ غلط از خودمان، فرو بریزند تا بتوانیم از ویرانهها، بنایی جدید بسازیم. بگذارید این خستگی، فروپاشیِ لایههای سست باشد. در اعماقِ این فروپاشی، ارادهای از جنسِ فولادِ ایمان متولد خواهد شد.
ادامه بده، حتی اگر امروز هیچ پنجرهای رو به نور باز نیست. چرا که اقدامِ تو برای تداوم، در واقع بزرگترین اعلام موجودیت و امید است. خودِ عملِ ادامه دادن، ماهیتِ ایمان را تعریف میکند.
تو مخلوقِ پروردگاری هستی که به ذرهای از وجودِ تو، معنایی بینهایت بخشیده است. جهان، جامعه، و مهمتر از همه، حقیقتِ هستی، هنوز به بودنِ تو، به درکِ تو، و به تجربهی منحصر به فردِ تو نیاز دارد. پس با اقتدار ادامه دهید .
نویسنده:مهسا حمیدی
اسپانسر:چهره های ماندگار
autorenewthumb_upthumb_down