یکی از روزهای گرم خرداد دانشگاه سر کلاس دکتر کاظم پور نشستیم دکتر بهمون ۲۰ دقیقه زمان داده تا یه مساله ی سخت رو حل کنیم
سکوت مطلق حکمفرماست و فقط گاهی صدای ورق زدن دفتر یا کتابی به گوش میرسه ...
دارم روی مساله فکر میکنم که یه دفعه احساس نیاز شدید به دستشویی میاد سراغم سرمو بلند میکنم ولی تمام سرها پایینه و هرکس مشغول حل مساله هست ...
به خودم نهیب میزنم
من که آب نخوردم!
من که حتی از شربت آبلیموی تگری و خوشمزه ای که پونه آورده بود هم نخوردم!
پس چرا آخه الان وقت گرفتن بود؟؟!!
باز سرمو بالا میارم چرخش نگاه ملتسم من به اطراف حتی از چرخش پنکه سقفی و صدای ارومش که این لحظه توی گوش و اعصاب ضعیف شده ی من از صدای پُتک هم بدتره ، شدیدتره! انگار با نگاه کردنم به دور و بر دارم دنبال یه چاره واسه این مهمون بی موقع میگردم که نگاهم روی دکتر کاظمی خیره میمونه با اشاره ازم میپرسه چی شده و منم با اشاره ی دست و نگاه عاجز اجازه میخوام که برم بیرون و اونم با بسته و باز کردن چشم و تکان سر به سمت در اجازه ی خروج رو صادر میکنه
تا بلند میشم سه چهار قطره ریخت و با قدم های بلند به سمت درب خروجی میرم تا هرچی سریع تر خودمو به سرویس بهداشتی برسونم
بین راه طبقه ی دوم که کلاس ما بود تا طبقه ی اول که سرویس هست قطره قطره میریزه و من محکم صورتمو مچاله میکنم چشمامو میبندم و دستامو جلوی دهنم فشار میدم تا اشک و فریادم در نیاد
بااینکه سالن خلوته بازم فکر میکنم عالم و ادم چشم شدن و روی من زوم کردن و این واسه یه دختر ۲۶ ساله ی دانشجوی ارشد حسابداری اُفت و کسر شَانِ که جیش تو خودش کنه!
بالاخره این مسیر کذایی طی شد و وارد شدم درب رو از پشت قفل کردم و نشستم چه حس سبکبالی داشت لحظه ای که تموم شد و بلند شدم
کاش میشد از خونه بیرون نیام و همیشه این لحظه رو توی خونه و بدون ترس و استرس تجربه کنم !
هنوز حَلاوتِ این احساس سبکبالی رو کامل نچشیده بودم که با دیدن خیسی مانتوی خردلی رنگم آه از نهادم بلند شد !!!
حالا چکار کنم واااااای نههههههه !!
اگه دختر و پسرها و اساتید منو با این وضع ببینن چی میشه ؟؟؟!!
اگر آرش غلامی دانشجوی ترم بالاتر که خواستگار پر و پاقرص منم هست و هروقت منو میبینه تا بناگوش سرخ میشه یه روزی منو توی این وضع ببینه دیگه حتی واسم تره هم خرد نمیکنه!!!
صورتمو بین دو تا دستام میگیرم و همونجا پشت در دستشویی میزنم زیر گریه
گریه ام بلند تر میشه و مچ دست هامو گاز میگیرم تا صدام بیرون نره ...
باید چند دقیقه ای بیخیال کلاس بشم و مانتومو اب بزنم برم داخل محوطه حیاط بَر افتاب وایسم تا خشک بشه و یکم از عطر داخل کیفم بزنم تا این یکی دوساعت اخر هم بگذره و برسم خونه
از این به بعدم باید فقط رنگ مشکی بپوشم
ولی خب راه به راه و هر ساعت جیش گرفتنم رو چکار کنم؟!؟!؟ دوباره یاس و ناامیدی میاد سراغم که
ناگهان صدایی توی سرم یادآور یه تبلیغ تلویزیونی میشه که این روزها بین بزرگسالانِ بی اختیارِ ادرار خیلی تِرند شده و درصد رضایت بالایی هم داره
[ ایزی لایف ]♡♡♡♡
این اسم یه جرقه توی مغزم میزنه ...
مثل یه کبریت روشن میشه و انبار باروتِ نا امیدی هامو به آتیش میکشه ...
وسط گریه با این فکر لبخند میزنم !!!
بلند میشم میرم مانتومو اب میزنم و به سمت حیاط رفتم
چنددقیقه بیشتر نگذشته که دوباره سوزش مثانه و حس دستشویی و دویدن به سمت سرویس تکرار میشه !!!!
جیش که بی اختیار میریزه میگیرم کلی حس خجالت !
خودم به خودم میگم اخه آدم نادون و پر جهالت !
کنترلش کن این چه وضعیه این همه ناتوانی و ذِلالت !
پر میشم ازحس شرم نسبت به خودم وحس بد کسالت !
فکر میکنم تموم شده دوران چشیدن شادیا و حلاوت!
امایه صدا توی گوشم میپیچه میگه خودتو نکن ملامت!
ایزی لایف کنارته واست راهکار داره،راحت باشه خیالت!
آسوده خیالیِ بعداز استفاده از ایزی لایف باشه حلالت!
ایزی لایف بهترین است هم در کیفیت و هم در صداقت!
یکبار امتحان کنی میبینی که نامش میشود وِرد زبانت!
به افراد مثل خودت هم بگوراهکار را، آقربان کلامت!
در آخربرایت آرزوی شادکامی دارم ، الهی باشی سلامت!
#یک_روز_جای_من