خاطراتی که برایم زندگی بودند را در این کتاب مینویسم...
چشم هایی که نور راهم در شب شدند و زیبایی که روشنایی بخش زندگی ام شدند...
دختری که مرا رهاند از تمام بی شرمی هایی که داشتم...
میگویم...
میگویم از اولین شخصی که مرا خورد کرد...
بخاطر دوست داشتنی لبریز از عشق از او خیانت دیدم و شکستم...
اما شخصی که انتظار نداشتم مرا به وجه اورده بود...
عاشقه شخصی شدم که عاشقی برای او جُرم بود...
گوش هایم نشنید و چشمانم ندید...