باز به دل آیتی از غم نوشت
آه زبیداد توای سرنـــــوشت
باز گذشت و به من او طعنه زد
پیر پسر باز به دنبال صید
"آه من العشق وحالاته
احرق قلبی بحراراتــــه
خلوت و گلگشت و تماشا چه سود
حاصل از این عشق تو ای دل چه بود
این دل بیمار نگردد درست
گفت طبیبم نشوی تندرست
" آه من العشق و حالاته
احرق قلبی بحراراته"
سوخته جانم به چه دل خوش کنم
شد گره اندر گره این مشکلم
باز مرا دید و به غفلت گذشت
قسمت ما بود چنین سر گذشت
" آه من العشق و حالاته
احرق قلبی بحراراته "
می روم از شهر تو هر جا که باد
می دهم این عشق تورا هم به باد
من دگر از دست تو آزرده ام
می روم ای دوست که عزت زیاد
" آه من العشق وحالاته
احرق قلبی بحراراته "