ویرگول
ورودثبت نام
الیاس امیرحسنی
الیاس امیرحسنی
الیاس امیرحسنی
الیاس امیرحسنی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

درنا:الیاس امیرحسنی

شب پاییزی دسته ی درنا ها با صدای قیژو قاژشان پرواز می کردند . از هر آبادی که می گذشتند مردم برای تماشایشان بیرون می آمدند .چه منظم هفت هشت هشت هفت .

صیاد اسلحه اش را برداشت پرید روی موتور و در مسیر درناها در چند جا آتش روشن کرد . درناها جمع شدند .پدر گفت : فرزندانم ما برای رسیدن به هدف و مقصدمان باید خطرها پشت سر بگذاریم واین راه به فداکاری نیاز دارد وگرنه همه ازبین می رویم .

درنایی که پدر را خیلی دوست می داشت  به سوی آتش صیاد حرکت کرد .مادر فریاد زد درنا درنا                                                                                    درنا برگشت نگاهی کرد وبه راهش ادامه داد.

.....................

درنا
۰
۰
الیاس امیرحسنی
الیاس امیرحسنی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید