ویرگول
ورودثبت نام
الیاس امیرحسنی
الیاس امیرحسنی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

درنا:الیاس امیرحسنی

شب پاییزی دسته ی درنا ها با صدای قیژو قاژشان پرواز می کردند . از هر آبادی که می گذشتند مردم برای تماشایشان بیرون می آمدند .چه منظم هفت هشت هشت هفت .

صیاد اسلحه اش را برداشت پرید روی موتور و در مسیر درناها در چند جا آتش روشن کرد . درناها جمع شدند .پدر گفت : فرزندانم ما برای رسیدن به هدف و مقصدمان باید خطرها پشت سر بگذاریم واین راه به فداکاری نیاز دارد وگرنه همه ازبین می رویم .

درنایی که پدر را خیلی دوست می داشت  به سوی آتش صیاد حرکت کرد .مادر فریاد زد درنا درنا                                                                                    درنا برگشت نگاهی کرد وبه راهش ادامه داد.

.....................

درنا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید