ویرگول
ورودثبت نام
الیاس امیرحسنی
الیاس امیرحسنی
الیاس امیرحسنی
الیاس امیرحسنی
خواندن ۲ دقیقه·۲۳ روز پیش

رازقان و خاطراتش




گویی همین دیروز بود که ما در کوی وبرزن و دشت و صحرا و کوه وکمر و مزرعه و باغات رازقان کودکی خود را پشت سر می گذاشتیم وچه روزهای شیرین و ایام خوشی داشتیم .
بعد از چند مدت از دوری از شهرو دیار این بار که به مناسبت درگذشت پسر عمه وپدر خانمم چند روزی در رازقان سپری شد خاطرات ،دیگر بار به وسیله ی دوستان وهمکلاسی ها  تداعی شد .
یکی از این خاطرات مربوط است به کلاس پنجم و رفتن به کوه کوچک با تعدادی از این دوستان من جمله علی امیرحسنی ،عبدالعظیم قبادی،مصطفی جلیلی ،محسن بهرامی و شاید هم عباس امیرحسنی و محمد فاضل
زمستان بود و سمت شمال کوه کوچک مملو از برف بود اما روزی آفتابی بود وآسمان صاف وروشن و هوا نیز مطبوع بود .
رفتیم و به ستیغ کوه رسیدیم و به تماشای برف های خوابیده بر پشت کوه نشستیم .محسن بهرامی در سراشیب کوه کمی سرخورد و با کج گذاشتن پا و رندی تمام خود را نگهداشت به دنبال او و با تقلید از او من نیز سر خوردم که چشمتان روز بد نبیند .من خودم را نتوانستم نگهدارم و با سرعت تمام به سمت پایین غلت خوردم ودر قسمتی نیز غلت خوردن به پرش منجر شد یعنی سرم تا گردن وارد برف می شد و از برف در می آمد و بدنم به سمت پایین پرت می شد .
پشت سرمن نیز به همین حالت علی امیرحسنی غلت می خورد ومی آمد و دربالا هم صدای خنده وهیجان و اضطراب دوستان بگوش می رسید اما از آن جا که تا خدا نخواهد برگی بر زمین نمی افتد ما نیز جان سالم به در بردیم و خدا را شکر به صخره های بزرگ پایین کوه اصابت نکردیم .
گویی که از سفر مرگ برگشته ایم از آن جا به مزارستان سر زدیم وبا خواندن فاتحه برای شهدا و اموات به خانه برگشتیم .
خاطره ی دیگر که تداعی شد یادگار پدر مرحومم ودوستی های برادرم اکبر وما با خاندان خاکپور ،اسماعیل و قاسم و علی بود .
زمانی که پدرم رحمه الله علیه در سیاه کمر کشاورزی می کرد اتفاقات بسیاری می افتاد که بعضی خاطر ه ای ماندنی می شد .
روزی پدر که از آبیاری برمی گشت بر ترک الاغ خود من و اکبر و قاسم را سوار کرده بود .الاغ راه سیاه کمر تا رازقان را پیمود و به در خانه رسید پدرم که بیل را جلوی خود به صورت افقی گذاشته بود فرصت نکرد بیل را به صورت دیگری تغییر دهد و بیل به دوسمت در گیر کرد و همه ما از پشت الاغ به پایین افتادیم و بدی اتفاق این بود که قاسم که عقب تر ازما نشسته بود اول افتاد وما سه نفر دیگر به روی او افتادیم و فریاد اوبلند شد که وای ...
در اینجا هم این چنین خدا به ما رحم کرد .
از خداوند می خواهم که همه را از اتفاقات بد مصون ومحفوظ نگهدارد و به ما نیز همچون این رویدادها رحم کند وعاقبتمان را ختم به خیر بفرماید. .

بردوستان
۰
۰
الیاس امیرحسنی
الیاس امیرحسنی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید