پستچی – آمد
ترق ترق در زد
مه جبین در به روی او واکرد
گفت :سلام
از کجا نامه آمده است ؟
چه کسی نامه را فرستاده است ؟
گفت پستچی :سلام
نامه از شهر یار آمده است
به گمان خوشنویس و خطاط است
مه جبین نامه را گرفت ونشست
گفت :ممنون و در را بست
بسم ربی که تو را آفرید لیلا جان
بسم ربی که مرا دید لیلا جان
بسم ربی که دید افسردم
داشتم از غم تو می مردم
بسم ربی که مهربانی کرد
عشق من را وی آسمانی کرد
مه جبین دست هایش لرزید
اشک هایش به صورتش لغزید
طالب جسم تو نبودم من
عاشق خنده ی تو بودم من
تو مرا دست محتسب دادی
باز از چشم من نیافتادی
آبروی مرا نبر ای گل
بگذارش بخواند این بلبل
الوداع عشق آسمانی من
الوداع راز زندگانی من
نامه پایان گرفت لیلا جان
باز باران گرفت لیلا جان