الیاس امیرحسنی
الیاس امیرحسنی
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

گروه عشاق:الیاس امیر حسنی

گروه عشاق نامی بود که چهار دانشجو برای خود انتخاب کرده بودند . سرگروهشان امیر بود با قدی کوتاه ابروان و مژ گانی سیاه و با مو های افشان . اهل یک روستا بود . ساده وبی ریا رازدار و راز آشنا روستایی که امیر در آن زندگی می کرد حدودا هزار نفر جمعیت داشت . تابستانی خنک و زمستانی سرد و برفی از شاخصه های این ده بود . اطراف ده را کوه های کوچک وبزرگ فراگرفته بود . دهات دارای چندین قنات و مزرعه بود که معمولا محل گردش و تفریح این گروه عاشق بود . امیر نوازنده ی سه تار بود و بسیار هنرمندانه می نواخت . سرپرستی گروه را به عهده ی امیر گذاشتند چرا که او از همه عاشق تر بود . رنگ گل و نام گل او را به گریه می انداخت . حتی نمی توانست ببیند که شاخه ی درختی را ببرند . در این گروه مدیریت به عقل نبود به عشق بود . عقل اینان عقل عاشقانه بود . هیچ کاری را با دعوت انجام نمی دادند . همه ی کارهایشان به بدیهه بود . هرجا کارشان نمی گرفت و حالشان حال نبود ول می کردند می رفتند .

نفر دوم گروه علی بود با قدی بلند موهایی بور که معمولا عقب می زد . بسیار با نظم ومرتب . اتو کشیده و پر حرف سبیل هایی کلفت داشت و چشمانی قهوه ای با یک عینک فلزی . اونیز در دانشگاه به جمع گروه عشاق پیوسته بود . اهل همدان بود پدرش مغازه داشت و علی اهل مطالعه و قیل و قال های علمی هم بود .گاهی خود را در گیر نوشتن روزنامه دیواری و چاپ جزوه و چیز های دیگر می کرد . شوخی زیاد می کرد وگاهی از اندازه بیرون .علی سنتور می زد . وقتی شروع به کار می کرد چنان غرق در کار می شد و تمام دلش را به آوای سنتور می سپردکه گویی دیگر آن علی شوخ وشنگ نیست . علی با سنتورش حدیث دوست بیان می کرد و رازهای دل را گه دیگ سینه از آن ها جوش می زد افشا می کرد .

نفر سوم گروه رضا بود. موهایی پر پشت چشمانی مشکی قدی متوسط و اهل مراغه   ترکی را خیلی شیرین صحبت می کرد بدنی پر و گوشتالو داشت به عربی مسلط بود و خیلی خوب درس می داد . رضا نوازنده ی نی بود . چنان حزین در نی می دمید که دل هر دل سوخته ای را آتش می زد و نوای نی او نوای غریبی بود و درد مندی . نوای نی او حکایت جدایی بود و مشتاقی .

نفر چهارم گروه داود بود اهل اراک و شاعر . شعرهای زیبایی می گفت معمولا شعر ها و سرود های آ هنگ ها را او می ساخت داود بسیار خوب حرف می زد و ریش و سبیل را از بیخ می زدود .داود نوازنده ی دف بود . چنان با دستان نازکش دف را به لرزه می انداخت که با هر کوبشش قلبی به لرزه می افتاد و چشمی پر از اشک می شد .در روز ولادت امام رضا (ع) قرار شده بود در جمع دانش آموزان دبیرستان ادب برنامه اجرا کنند . همه ی دانش آموزان جمع شده بودند . گروه عشاق روی جایگاه خود رو ی صندلی هایی که برای این کار چیده شده بودند نشسته بودند . شروع و در آمد برنامه را علی به عهده گرفت . داشت نام امام رضا را با سیم های سنتور تکرا ر می کرد . رضا رضا رضا رضا از آن سو امیر با تارش او را همراهی می کرد چون برنامه برنامه ی شادی بود رضا به جای نی ضرب می زد . دل همه از شادی تند تند می تپید .امیر دیوانه وار تار می زد . وقتی داود دف را به صدا در آورد برنامه به اوج خودش رسیده بود . قلب ها می خواست از سینه بیرون در آید .بارک الله داود احسنت از این بهتر نمی شد .هر بار که با صدای دف صدای رضا رضا بلند می شد امیر بی خود می شد و مستانه سه تارش را می نواخت . داود وامیر روبروی هم نشسته بودند . نگاهشان در چشمان هم بود و دستانشان مشغول هنر نمایی با تکان دادن سر به هم نشان می دادند که باید چه ردیف و آهنگی را بنوازند . داود وقتی دف را می لرزاند امیر از هوش می رفت . در آخرهای برنامه امیر از صندلی افتاد در میان دانش آموزان غوغایی شد و آمبولانس خبر کردند و امیر را به بیمارستان رساندند دگتر گفت بر اثر هیجانات فراوان متاسفانه قلب امیر ترکیده است و به سرای صداهای الحان و آوازهای زیبا شتافته است .

هنگام تشییع امیر فقط صدای دف داود بلتد بود و صدای نی رضا ..................


گروهعشاق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید