معرکه میشود ــ گروه موسیقیای را تصور کنید که خوانندهاش جان لنونباشد و ریچارد هریسون و سید برت و جیمی هندریکس در آن گیتارِ الکتریکبنوازند. بیسهای پل مککارتنی و مایکل آیوِنس با درامهای جان بانام و رینگواستار و استیون دروزد را هم اضافه کنید. معجون عجیبی میشود. میماندکیبوردها و سینتهای رنگارنگی که صداشان از دورهی اوج سایکدلیک راکدههی شصت و هفتاد تا بعدتر، یعنی موج نوی دههی هشتاد، دورهی دیسکوو موسیقی الکترونیک، و از نئوسایکدلیای فلیمینگ لیپسی دههی نود تا همینامروز میآید.
این تصویر صرفاً یک خیال خوش است. با اینحال، کوین پارکرِ تِیم ایمپالا آنرا خیلی جدی مجسم کرده و حتی پا را فراتر گذاشته و طرحهایش را اجرا همکرده. او از اینکه ریکنبکرِ جورج هریسون و هافنرِ پل مککارتنی را بردارد وهمان صداهای بیتلی را به شیوهای امروزی بازتولید کند باکی نداشته. پارکرحالوهوای فلیمینگ لیپسی، و البته اندکی ملایمتری، را در آثار تِیم ایمپالا،بهخصوص دو آلبوم اول، به وجود آورده. شاید نشستوبرخاست با رفقایش درگروه پاند هم حسابی بر این شیوهی صدادهی اثر گذاشته: پارکر مدتی درامرپاند بوده و نیک البروک، خوانندهی پاند، مدتی بیسیست تِیم ایمپالا بوده؛ جِیواتسون هم همچنان در هر دو گروه کیبورد مینوازد. در اولین آلبومهای هر دوگروه گرایش به سایک راک خالص نمایان است. اما در ادامهی راه، پس ازآلبوم دوم، درونگرایی، راه تِیم ایمپالا جدا شده و پارکر از مواد و مصالحموسیقی الکترونیک و هیپ هاپ بیشتر بهره گرفته و تمایلش را به راهیابی بهعرصهی موسیقی پاپ ابراز کرده. او یکبار در مصاحبه با مجلهی اینترنتیاِناِمای گفته بود که بعد از آلبوم درونگرایی متوجه شده که به دلیل وجودصداهای دیستورت و گیتارهای فازی آثارش آهنگهایش را در دیسکوها وفضاهای بزرگ پخش نمیکنند؛ ظاهراً این صداهای پرخطوخش و شلوغوقتی در فضا میپیچیده گوش را آزار میداده. بنابراین، او در آلبوم سومشاز سینتهای نرم و کیبوردهای متنوع بیشتر استفاده کرده و درامهای ساده وخلوتتری را به کار برده. بهجز این عامل، احتمالاً همکاری با نابغههای دنیایموسیقی پاپ، مثل مارک رنسن، در تعیین هستهی صوتی آلبومهای سوم وچهارم بیتأثیر نبوده.
اولین آلبوم تِیم ایمپالا، ندای دل، در 2010 منتشر شد، سالی که آلبومهایتجربی و راکهای عجیبوغریبش نمایی کلی را از موسیقی ده سال بعد نشانمیدادند: آلبومهای نوگرا ـ کهنهنگر گروههای اِلسیدی سَوندسیستم و آریلپینکس هَونتد گرَفیتی و گَینگس و امجیامتی صرفاً مُشتی از نمونهی اینخروارند. معمولاً نام ندای دل در میان فهرستهای آلبومهای برگزیدهی سالمجلههای موسیقی، مثل اِناِمای و پیچفورک، بود. دومین آلبوم، درونگرایی،در جلب نظر منتقدان موفقتر بود. این آلبوم در فهرست پنجاه آلبوم برتر سال2012، از دیدگاه منتقدان اِناِمای، رتبهی اول و از دیدگاه منتقدان پیچفورکرتبهی چهارم را کسب کرد. آلبوم سوم، جریانها، در فهرست پنجاه آلبوم برترسال پیچفورک و اِناِمای رتبهی پنجم را کسب کرد.
اگر فروشهای موفق آلبومهای تِیم ایمپالا را کنار بگذاریم (مثلاً فروشنسخههای آلبوم جریانها که در سال 2020 در امریکا از یک میلیون نسخهگذشت و برچسب پلاتین فروش را کسب کرد)، و به اشتیاق موسیقیدانانمطرح و پاپاستارها توجه نکنیم، نکتهای در بررسی منتقدان وجود دارد که تِیمایمپالا را از تمام موسیقیدانان سالهای گذشته متمایز میکند: آلبومهای اینگروه در امتیازدهی منتقدان همواره نمرههای بالایی گرفتهاند. برای اینکهبیشتر به خودِ آثار تِیم ایمپالا بپردازیم و پی ببریم که چه عوامل صوتیای اینگروه را تا این حد مطرح کرده، چهار مرور مجلهی اینترنتی پیچفورک بر چهارآلبوم تِیم ایمپالا در ادامهی مطلب آمده. نگاه فراگیر منتقدان این مجله بهژانرهای گوناگون، بهخصوص ایندی راک، اهمیتی که زیرشاخههای ایندی بینسالهای 2010 تا 2020 پیدا کردهاند، و همچنین مرورهای مُفصل پیچفورکباعث شده این مجله در سالهای اخیر در صدر منابع دستاولی باشد کهموسیقی روز را به مخاطبان معرفی میکنند.
بررسی آلبوم ندای دل (2010)
نوشتهی زک کلی
بروبچههای استرالیایی این گروه نهایت مهارتشان را به کار بستهاند و آلبوم تمیز و مطمئنی درست کردهاند که در آن مجموعهای از ارجاعهای سایک راکی، یکجا و منسجم، با همدیگر ترکیب شدهاند.
از واینس (Vines)و ولفمادر (Wolfmother) گرفته تا جت(Jet) ، تولیدهای جدید راک استرالیا بدجوری مدیون راک استادیومی بوده ــ فرآیند بازیافت صداها کار راحتی است، اما بهندرت میشود بهشان روح بخشید. تِیم ایمپالای اهل پرث (Perth) هم با بعضی مواد و مصالح راک استادیومی همین کار را میکند، البته از صداهای ارگانیکتر و باجرئتتر و گریزهایدلچسب نیز کمک میگیرد. نتیجهاش اجرایی تمیز و قطعاتی خیرهکننده است که پشت سر هم نواخته میشود: ندای دل آلبومی لبریز از سایکدلیا است کهاز اسباببازیهای تِیم ایمپالا صدای پِیزلی پاپ (paisley pop یا پاپبتهجقهای) و درمیآورد و با حالوهوای چِتی و پیچوتاب صدای گیتار بازی میکند.
اولینباری که به ندای دل گوش میکنید، با نقاط جدای بسیاری مواجه میشوید که باید آنها را به هم وصل کنید: تکههایی از سایکدلیاهای امریکایی اواخر دههی شصت، ترجیعبندهای زنگدار گروه موتور سیتی و دههها پاپ بریتانیایی، از پاپهای چوپانی گروه کینکس (Kinks)گرفته تا شکوه سرزندهی وِرو (Verve) و گرمای رخوتآور اِستون رُزز (Stone Roses). مرد اول گروه، کوین پارکر، به طرز هراسانگیزی شبیه جان لنون میخواند، با لحنی که به صدایش امکان میدهد با هر موج ریتمیک یا چرخش ملودیک مسیر عوض کند. پارکر از سروته ترانههای این آلبوم زده، با اینحال، بیان پرشورش منظور را رسانده است. به لطف میکسِ دِیو فریدمن(Dave Fridmann) ، همکار گروه فلیمینگ لیپس(The Flaming Lips)، هر جزء سازنده در آلبوم روی سطحی هموار قرار گرفته و این امکان به وجود آمده تا لاینهای بِیس و انفجارهای تأخیردار و کشدار گیتار درهمدیگر حل شوند و حسی یگانه به وجود بیاورند که وینتج و غریب و خیلی باحال است.
بنا بر خواندهها و شنیدهها، ممکن است این نوع چشم دوختن مشتاقانه، به تأثیرهای تثبیتشده و قدیمی، به شنونده القا کند که این آهنگها حیلهگرانه و در عین حال مصنوعی است. کم پیش میآید که صدایی تا این حد وینتج داشته باشیم و این حس به وجود نیاید که تاریخ این گونه موسیقی به سر آمده، اما شوروحال گروه باعث شده که صدای این آهنگها بسیار جانداربه گوش برسد. دیدگاه تیم ایمپالا صرفاً نگاه به گذشته نیست ــ وقتی به ندای دل گوش میکنید، این حس به شما دست نمیدهد که هدف آنها بازآفرینی بعضی دموهای نابودشدهی عشق یا بازسازی برشهای مؤثر(Deep Cut) تجربهی جیمی هندریکس باشد. در هر حال، شیوهی ضبطشان نشان از راههایی دارد که گروههای اَنیمال کالکتیو Animal collective ولایارز Liars اخیراً پیمودهاند، اما بروبچههای تیم ایمپالا از غرابت و پیچیدگی کاستهاند، بیش از ابزار و ادوات الکترونیک بر گیتار تکیه کردهاند و بیشتر روی طیفهای سنتیتر سایک راک تمرکز کردهاند. آنها جسارت همتاهای آفبیتیشان را نداشتهاند، اما چون مستقیم توی هدف میزنند و لذتهای محسوسی در شنونده به وجود میآورند احتمالاً مخاطبان بیشتری را جذب کنند.
این آلبوم خیلی آلبوم است ــ بهترین حالت شنیدنش این است که تمامش را یک قطعه در نظر بگیرید، اینطوری میدان گیجکنندهای میشود که شاید در شکوه خلسهآورش گم شوید. با در نظر گرفتن پیچوتابهای چندآوایی و رنگارنگ آهنگ «چرا تصمیمتو نمیگیری؟» (Why Won’t You Make up Your Mind) یا گرپگرپ کردنهای دیوانهکنندهی آهنگ «تیر تیز زمان»(Bold Arrow of Time) ، ندای دل نوعی حس محدودکنندهی ظریف اما فراگیر را القا میکند، به طوری که موتیفهای بزرگتر بهوضوح به گوش میرسند و در این حین مجموعهای از جزئیات عجیبوغریب شنونده را مجدداً به لحظات خاطرهساز آلبوم بازمیگردانند. هیچ تکآهنگ شاخصی در ندای دل وجود ندارد، به این معنا که بعید است کسی از شما قطعهای خاص را با ذکر نام درخواست کند (هرچند اگر نیاز شد، «توقع» (Expectation) و «چرا تصمیمتو نمیگیری؟» احتمالاً قطعاتی شاخصترند). با تمام این حرفها،وقتی آلبومی قادر است که بافتهای آشنا و حالوهواهای گوناگون را دگرگونو امروزی کند، و در این مسیر آنقدرها از حد و مرزها عبور نکند، میتوانید بپذیرید که خواست طرفداران سایک راک این است که به این اثر بیاعتنایی نشود. اگر باهوش باشید، رویشان را زمین نمیاندازید.