مهاجری و عجب مهاجری.
چه قریبی و چه غریبی. با ایران این و با سرزمین آفتاب آن
عجب دختر و همسر و مادری.
عجب معنایی برای زندگی. برای اولین بار زندگی را از زاویه ای زیبا و با مفهوم دیدم.
کونیکو دختر جوان باوقاری که پس از ازدواج با جناب بابایی صراط مستقیم پیش میگیرد.
وقتی کتاب را میخواندم دلم میخواست اقای بابایی را از نزدیک میدیدم و میگفتم تاجر بهشتی ندیده بودم.
ان هم چنین تاجری که اسلام را عمیق فهم کرده و قطره قطره به دختری ژاپنی می نوشاند.
و چه لذتی ازین نوشیدن میبرد کونیکو.
قران و حجاب و اخلاق و همه و همه این چنین در جانش عمیق میشود.
خدایا چه ادم هایی افریدی . چه ادم هایی که به چه زیبایی، جمال زیبای اسلام را در قالب زندگی میشناسانند.
اقای بابایی کلاس درس است.
درس عشق و ادب و ایمان.
من مطمئنم کونیکو خانم هنوز ناگفته هایی داشته که در کتاب نیامده.
این مرد چگونه تربیت شده که این گونه زندگی اموخته بر همسفر زندگی اش؟
زندگی گذراندن نیست.
زندگی آموختن است.
اگر کسی نباشد ان را به تو بیاموزد ان را باخته ای.
زندگی مگر چیست؟
جز همین است که جناب بابایی یاد داد؟
خدایا بابایی ها در مسیرمان قرار ده تا زندگی را تو فهم کنیم.
چقدر معنای زندگی در نظر کونیکو شیرین بود با اموزه های همسر گرانقدرش.
نتیجه ی مسیر زیبای زندگی کونیکو با جناب بابایی، شهادت فرزندش بود.
عجب هدیه بزرگی.
شهادت هدیه است به مادران.
کونیکو لایق این هدیه شد با شناخت زندگی از سوی یار زندگی اش.
اقای بابایی معنای زندگی را اولین بار با خوانش این کتاب در عمرم فهم کردم. خدا شما را رحمت کند.
در مواجهه با سختی ها خیلی خوب از پس فهماندن معنای زندگی به خانم کونیکو برامدید.
تبریک میگویم.
کاش همه ما بیاموزیم این معنای زندگی را و بتوانیم بابایی باشیم. اقای بابایی.