کتاب «مدیر مدرسه» نوشته «جلال آل احمد» را برای خوانش و شرکت در چالش کتابخوانی مهر ماه سال۱۴۰۱شمسی برگزیدم.
داستان برخاسته از درد مردم آن روزگار است. همان روزهای زندگی جلالِ معلم.
بی شک هدف از نگاشتن چنین رمان واقع گرایی، طعنه بر فضای سمّی اجتماع آن روز بوده است.
جامعه ای که معلم، درد فرهنگ و اعتلای آن را نداشته است و فقط حضوری فیزیکی بر کلاس درس می یابد. قصه ازین قرار است، معلمی که از سختی های کار، خسته شده، می پندارد، اگر مدیر شود، آسوده و راحت خواهد شد و هدفش از مدیریت همین است.
به اداره فرهنگ می رود و با میانبرهایی که ما اکنون آن را پارتی می نامیم و در جامعه آن روز به زیادی یافت می شده است، حکم مدیریتش را می ستاند.
اما غافل از آنکه، او به چاه افتاده و دلسوزی ها و مهربانی هایش اجازه آسوده خاطری را به او نخواهد داد.
او نمی تواند مثل بسیاری از افراد، از کنار مشکلات مدرسه، دانش آموزان و معلمان بی خیال بگذرد. همه تلاشش را در مدت مدیریت می کند تا باری از این گوشه و آن گوشه، بردارد.
از جلسه گرفتن برای جمع آوری پول، برای هزینه های جانبی مدرسه و حتی تهیه در توالت برای مدرسه گرفته تا عیادت از معلم تصادفی در بیمارستان و همینطور معلم زندانی و حتی راضی کردن مادر ناظم، برای بستری شدن در بیمارستان به جهت بهبودی سرطانش.
مدرسه فرّاشی دارد که حکم بانک قرض الحسنه را دارد.
معلمان از او پول قرض می گیرند و او هم بی خساست، کمک حال مادی شان است.
از آن طرف ناظمی دارد که هم جدی است و هم دلسوز و هم کاربلد.
او طوری نظم را در مدرسه حاکم می کند که مدیر هم در دلش به این امر، اذعان دارد که او حقیقتا ناظم است و کاربلد.
کتاب مدیر مدرسه جلال آل احمد شاخص های زیبایی داشت از جمله آنکه:
۱)در داستان از کلمات عامیانه ی کوچه و بازاری، بسیار استفاده شده است که تقریب به یقین، جلال خواسته از مردم و برای مردم باشد تا قصه اش برای قشر بزرگتری از جامعه، فهم شود.
مثال: حالیش کردم _ یارو _ اقلّا
۲)در داستان، هیچ شخصیتی، نام و اسمی نداشت. بلکه باید آن ها را از روی مدل های مشروحِ جلال، شناخت.
مثلا: «معلم کلاس اول، باریکه ای بود، سیاه سوخته با ته ریشی و سر ماشین کرده ای»
«معلم کلاس سه، یک جوان ترکه ای بود بلند و با صورت استخوانی و ریش از ته تراشیده»
«کلاس های پنجم و ششم را دونفر با هم اداره می کردند. یکی فارسی و شرعیات و تاریخ، جغرافی و کاردستی و این جورسرگرمی ها را می گفت که جوانکی بود بریانتین زده با شلوار پاچه تنگ»
«فرّاش مدرسه، با قیافه ای دهاتی و ریش نتراشیده و قدی کوتاه و گشاد گشاد راه می رفت.»
۳)در داستان، فوران تعدد شخصیت داریم اما این امر با هنرمندی جلال، منظم و به دور از پیچش صورت گرفته است، طوری که ذهن، را مشوّش نمی کند و آن همه شخصیتی که جلال در رمانی کوتاه گذارده، درست در غرفه های ذهن، سرِجای خود قرار می گیرد.
مثال: هفت معلم که به تفکیک در کتاب شرح داده
مدیر که خودش باشد
اولیای برخی دانش آموزان
برخی کارمندان فرهنگ(آموزش و پرورش)
زنی که ولی دانش آموزیست
خانمی که بعدها برای تدریس به آن مدرسه( مدرسه نوبنیاد) می رود اما آن جا نمی ماند.
و...
۴)ذکر مجدد هر کدام از شخصیت های پیشین، تا انتهای داستان، با اینکه آن ها نام نداشتند، بسیار دقیق و بی نقص صورت می گرفت و خواننده را دچار سردرگمیِ شناخت شخصیت نامبرده نمی کرد.
رشته ذهنی مخاطب دقیقا به شخصیت مورد نظرِ نویسنده متصل می شود.
این نشان از توانمندی قلم جلال دارد.
مثال: «یک سیاهی از ته جاده ی جنوبی پیدا شد، جوانک بریانتین زده بود.»
«و آن زن که هفته ای یک بار می آمد، نائب رئیس»
۵)بسیاری از معضلات اجتماع را در همین رمان کوتاه، به ظرافت جای می دهد.
مثال هایی از فساد جامعه آن زمان: معلمی که عکس های لخت زنی را به دانش آموز می دهد تا برایش قاب بسازد .
اداره فرهنگ(آموزش و پرورش) که پول چندانی به مدارس نمی دهد و خودش سازنده مشکلات است.
۶)تصویر سازی داستانی، قوی است و خواننده بدین وسیله به عمق قصه پا می گذارد.
نکته قابل توجه، استعفای مدیر در پایان داستان است که نهایت جذابی نداشت. تعلیمِ ایستادگیِ تمیز، مقابل سختی ها می توانست نقطه امید و زیبای داستان باشد. اینکه او مدیر مدرسه بماند و در رفع مشکلات، به اندازه توان خود تلاش کند.
متن کتاب را از طاقچه مطالعه کردم اما صفحه یکی مانده به اخر، در متن موجود نبود و از دست اندکاران طاقچه خواهانم این نقص جزئی سهوی را برطرف نمایند. ممنونم