این کارت تبریکی بود که من از طرف شرکتمون برای دوستان به اصلاح خارجی ارسال کردم. به نوعی برایشان آرزوی لحظاتی خوش در سال پیش رو داشتم و دارم.
اما خودم در چه حالی هستم؟ خودمان در چه خالی هستیم؟
هنوز بغض از دست رفتگآن چند ماه اخیر فروکش نکرده است
هنوز اضطراب شنیدن بازداشتها و اعدامها و مصیبتهای تازه از ذهنم خارج نمیشود
هنوز از بی کفایتیها با دیدن هوای آلوده، نبود مدیریت آب، وضعیت بد محیط زیست، نبود گاز و انرژی در این روزهای سرد، دیدن تورم و فقط و تکدیگری و افزایش سرقت و خفتگیری، خشمگین هستم.
هنوز از آیندهی متفاوت از امروز، از وعدههای نا معلوم، از سرنوشت وطنم، مردمم، و کل دنیا، وحشت دارم!
هر روز از دیدن عادیسازیهای خودم که راجع به جایگزینهای چربی حرف میزنم و یا نگهدارنده و استابیلایزر و یا همکارانم که نگران نوع نمک و شکر و برنج و شیر و … هستند و پستهای آمچنانی میگذارند، احساس دوگانگی دارم و با این کار و با خودم کنار نیامدهام.
برای آیندگان، فرزندانمان، عزیزانمان، بیشتر از خودم نگران و هراسانم! چه بر سر آنها خواهد آمد؟
چه بر سر ما خواهد آمد؟ کدام راه درست است؟ چه کسی راست میگوید؟ به کدام سو باید رفت؟ تا کی میتوان منفعل بود؟ اصلا چه میتوان کرد؟ این احساس ناتوانی و نادانی، آنچنان درون مرا تخلیه میکند که ترجیح میدهم زودتر همهچیز تمام شود و ادامهی این فیلم موهوم و ترسناک را نبینم.
حال خوبی ندارم! حال خوبی نداریم! حتی از امیدهایم هم میترسم!
دلنوشتهای شخصی، پیش از پرواز روز جمعه سیام دیماه