بعد از سه سال که کرونا مجبورم کرده بود با اسنپ رفت و آمد کنم امروز اولین پیاده روی صد قدمیم رو انجام دادم. تا برسم به دفتر خیلی طول نکشید اما من احساس کردم دیگه جونی توی تنم نمونده. تا چند دقیقه ضربان قلبم همچنان تند بود. تا رسیدم اول پنجره های اتاقم رو باز کردم. یه فنجون قهوه تلخ واسه خودم درست کردم و به گلدونهای روی میزم آب دادم. حالا قلبم آروم میزنه و بوی قهوه مستم کرده. از تصمیمی که بالاخره اجراییش کردم خوشحالم. منتظر اتفاقهای خوبم. خدا هست، خدا میبینه، خدا توی همین دنیا تاوان دل شکستهات رو میگیره.