▁ ▂ ▄ ▅ ▆ ▇ █ Rojan Farhoomand █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▂ ▁
▁ ▂ ▄ ▅ ▆ ▇ █ Rojan Farhoomand █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▂ ▁
خواندن ۱۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

قسمت 2 تاریخچه ترسناک فناف (کامل تر از قسمت اول)

تمرکز بازی های فناف همیشه روی گیم پلی بوده و داستان همیشه در گوشه‌ای برای خودش روایت می‌شده. همه‌ی ما وقتی فناف را بازی می‌کنیم، می‌دانیم که ماجراهایی اتفاق افتاده که الان ما اینجا گیر افتادیم، اتفاقا داستان جذابی هم باید باشد. برای همین هم هست که کامیونیتی فناف برای ده سال پر از تئوری‌ها و رازهای مختلف بوده است.

مردم بر اساس برخی از راهنمایی‌های داخل بازی از جمله‌ تماس‌‌ها، برخی نوشته‌ها، مینی‌ گیم‌ها و حتی فایل‌های بازی توانسته‌اند به نکاتی برسند که خود بازی هیچوقت به طور مستقیم بیان نکرده است. بنابراین در نظر بگیرید که داستانی که در ادامه می‌خواهم برایتان تعریف کنم، مجموعه‌ای از تئوری‌ها است. چون هیچکس به طور دقیق نمی‌داند داستان از چه قرار است. بعضی از آن‌ها قابل قبول هستند و برخی دیگر کلی جای صحبت دارند؛ مخصوصا ترتیب وقوع وقایع.

پس اگر با دنیای فناف و خط داستانی آن آشنایی دارید، شاید این خط داستانی با چیزهایی که قبلا شنیده‌اید کمی فرق داشته باشد و قبول کردن آن‌ها برایتان سخت باشد. در هر صورت، با من همراه شوید تا از خط داستانی فناف برایتان بگویم.

اطلاعات پایه از فناف

در قسمت قبلی با شخصیت‌های فناف آشنا شدید. ویلیام افتون و هنری امیلی از موسسان رستوران فردبر و فردی فزبر. ویلیام دارای سه فرزند به نام‌های مایکل، الیزابت و ایوان بود. البته همین‌جا باید بگویم که حتی اسم ایوان هم تئوری است و نام او هم برای خودش داستانی دارد. اما برای اینکه من بتوانم در طول داستان به او اشاره کنم، بیایید فعلا او را به نام ایوان بشناسیم.

ویژگی خاص رستوران‌های فردبر و پیتزا فروشی فردی فزبر، انیماترونیک‌هایی بود که در آن‌ها حضور داشتند. آن‌ها در قالب حیوانات مختلفی روی صحنه اجرا می‌کردند و برای بچه‌ها سرگرم‌کننده بودند. کسب و کار حسابی گرفته بود. هنری بیشتر روی گسترش کسب و کار و ویلیام بیشتر روی رباتیک ماجرا تمرکز کرده بود و شرکت افتون رباتیک را تاسیس کرد.

انیماترونیک‌هایی که داخل رستوران‌ها حضور داشتند، به گونه‌ای بودند که همزمان هم می‌توانستند به صورت خودکار فعال باشند. اما یک انسان هم می‌توانست داخل آن‌ها برود. این لباس‌ها بسیار حساس بودند و هر کسی که می‌خواست از آن‌ها استفاده کند باید حسابی حواسش را جمع می‌کرد.

این لبا‌س‌ها به رطوبت حساس بودند و هر کسی که آن‌ها را می‌پوشید باید حواسش را جمع می‌کرد که لباس را از پشت محکم ببندد. در غیراین‌صورت، لباس دوباره به حالت انیماترونیکی برمی‌گشت. در نتیجه هر کسی که داخل آن بود له می‌شد و خونریزی می‌کرد.

از نظر زمانی، ترتیب بازی‌های فناف به این ترتیب است: فناف ۴، فناف ۲، فناف ۱، سیستر لوکیشن (جای این دو می‌تواند تغییر کند)، فناف ۳، Freddy Fazbear’s Pizzeria Simulator، فناف هلپ وانتد، فناف Special Delivery، فناف سکوریتی بریچ.

اتفاقات فناف 4

بنا به دلایلی ایوان از انیماترونیک‌ها وحشت داشت. او نمی‌توانست نزدیک اختراع پدر خودش بماند و همیشه در حال گریه بود. برای همین هم لقب بچه‌ی گریان به او داده شده است. از آنجایی که انیماترونیک‌ها خیلی خطرناک بودند، ویلیام نمی‌خواست که ایوان زیاد نزدیک آن‌ها شود. او در خانه دوربین نصب کرد و از دور مراقب بچه‌هایش بود.

مایکل از این ضعف ایوان استفاده می‌کرد و ماسک فاکسی را می‌پوشید و مدام او می‌ترساند. اما ویلیام زیاد مداخله نمی‌کرد چرا که پسرش داشت تنها کاری میکرد که ایوان بیشتر از انیمارونیک‌ها بترسد و زیاد به آن‌ها نزدیک نشود. حتی خود ویلیام مدل‌هایی از انیماترونیک‌ها طراحی کرده بود که با کمک یک سری امواج صوتی، به ورژنی ترسناک از انیماترونیک‌ها تبدیل می‌شدند. این هیولاها که در فناف ۴ آن‌ها را می‌بینیم، Nightmare یا کابوس نام دارند.

یک روز اما همه چیز بیش از حد از کنترل خارج شد؛ روز تولد ایوان. مایکل تصمیم گرفت همراه دوستانش ماسک انیماترونیک بپوشند. آن‌ها ایوان را به رستوران بردند. با خنده می‌گفتند که ایوان می‌خواهد فردبر را ببوسد! پس او را در دهان انیماترونیک قرار دادند. بچه‌ی بیچاره تقلا می‌کرد و از ترس نمی‌توانست نفس بکشد. از آن طرف گریه هم می‌کرد و داشت مدام انیماترونیک را تحریک می‌کرد. و در یک لحظه، دهان فردبر بسته شد و جمجمه‌ی ایوان همان‌جا گیر کرد.

البته ایوان از این قضیه جان سالم به در برد. او در بیمارستان بستری شده بود. در فناف ۴، هر چه که پیش می‌رویم، دیگر خبری از بقیه انیماترونیک‌ها نیست و فقط فردبر را می‌بینیم. از آن طرف کنار تخت یک سرم ظاهر می‌شود که ثابت می‌کند این اتفاقات در ذهن ایوان در حال مرگ رخ می‌دهد. در آخرین نفس‌هایش، مایکل از برادر کوچکش عذرخواهی می‌کند و ویلیام قسم می‌خورد که او را برگرداند.

این قضیه خیلی از ماجراهای بعدی را توضیح می‌دهد و با عقل جور در می‌آید. بچه‌ی ویلیام به دست اختراع خودش جانش را از دست داد. چه کسی می‌تواند با این قضیه کنار بیاید؟ ویلیام هم بعد از این قضیه کم کم به سمت دیوانگی و جنون کشیده شد.

قانونی که در فناف وجود دارد این است که اگر بچه‌‌ای به دست یک انیماترونیک کشته شود یا بدنش درون انیماترونیک قرار بگیرد، روحش آن انیماترونیک را تسخیر می‌کند. این اتفاق برای ایوان هم افتاد و روح او فردبر، یا گلدن فردی را تسخیر کرد.

بعد از این قضیه، ویلیام قصد داشت رستوران Circus Baby را تاسیس کند. او می‌خواست هدفش که همان برگرداندن پسرش به زندگی بود را عملی کند. او شروع به ساختن انیماترونیک‌های فان تایم کرد. یکی از این انیماترونیک‌ها Circus Baby بود. این انیماترونیک به گونه‌ای طراحی شده بود که می‌توانست تعداد بچه‌های اطرافش را حساب کند، بستنی و بادکنک درست کند و آن‌ها را به سمت خود جذب کند. سپس زمانی که کسی حواسش نبود آن‌ها را با چنگکش گرفته و داخل خود قرار دهد. در نهایت آن بچه‌ی بیچاره هم جان خودش را از دست می‌داد.

الیزابت، دختر ویلیام حسابی از سیرک بیبی خوشش آمده بود. مدام به ویلیام اصرار می‌کرد که نزدیک او برود اما ویلیام همیشه با او مخالفت می‌کرد. می‌دانست اگر الیزابت بیش از اندازه به سیرک بیبی نزدیک شود چه اتفاق بدی می‌افتد. یک روز که ویلیام حواسش نبود، بالاخره الیزابت از فرصت استفاده کرد و به سیرک بیبی نزدیک شد. اما قبل از اینکه بفهمد چه اتفاقی افتاده، جان خودش را از دست داد. ویلیام وقتی سر رسید که همه چیز دیر شده بود و در آخرین لحظات متوجه شد که چشم‌های آبی سیرک بیبی به سبز تغییر کرده‌اند. الیزابت الان سیرک بیبی را تسخیر کرده بود.

بعد از این قضیه، هنری همکاری‌ای را با ویلیام قطع کرد. سپس برای محافظت از بچه‌ها انیماترونیکی به اسم پاپت (که به اسم ماریونت هم شناخته می‌شود) ساخت.

یک شب ویلیام تصمیم گرفت که با هنری رو به رو شود. پس به سمت رستوران فردبر حرکت کرد. درست همان موقع بچه‌های داخل رستوران چارلی را از در پشتی رستوران بیرون انداخته و در را روی او قفل کردند. پاپت در این زمان داخل رستوران بود و نمی‌توانست راهی برای بیرون رفتن پیدا کند.

با دیدن چارلی، ایده‌ی شومی در ذهن ویلیام شکل گرفت. وقت انتقام بود. نه فقط برای اینکه هنری او را بیرون کرده بود، بلکه می‌خواست هنری همان حسی که خودش با از دست دادن بچه‌هایش تجربه کرد بود را بچشد. پس قبل از اینکه کسی متوجه شود چارلی را به قتل رساند و محل را ترک کرد.

پاپت زمانی از راه رسید که دیگر دیر شده بود. پس خودش را به کنار جسد چارلی رساند و همان‌جا دراز کشید. بله، روح چارلی حالا پاپت را تسخیر می‌کند. البته این وضعیت با قانونی که در ابتدا گفتم کمی متفاوت است. اما خب پاپت هم انیماترونیک متفاوتی است. او تلاش زیادی برای نجات دادن بچه‌ها دارد و حتی کسی است که روح بچه‌ها را به هر انیماترونیک متصل می‌کند. هنری در فناف ۶ به این قضیه اشاره می‌کند که چارلی اولین قربانی ویلیام بود و این تئوری را تایید می‌کند. بعد از مرگ چارلی، رستوران فردبر برای همیشه بسته شد.

داستان فناف 2

می‌رسیم به فناف ۲. این بازی در سال ۱۹۸۷ رخ می‌دهد. ما به عنوان نگهبانی به نام جرمی فیتجرالد در پیتزافروشی فردی فزبر مشغول به فعالیت شده‌ایم. درست در همین زمان پلیس در حال انجام یک سری تحقیقات است که با حادثه‌ی گم شدن ۵ بچه ارتباط دارد.

همه‌ی این‌ها کار ویلیام است! او قبل از جرمی به عنوان نگهبان شب در رستوران شروع به کار کرد، سپس در لباس بانی پنج بچه را به گوشه‌ای برد و آن‌ها را به قتل رساند. سپس برای اینکه کسی جسدشان را پید نکند، درون انیماتروینک‌های رستوران قرار داد؛ بانی، فاکسی، فردبر، چیکا و گلدن فردی. طبق همان قانونی که گفتم، الان روح این بچه‌ها انیماترونیک‌ها را تسخیر کرده. ما هم که همان لباسی را پوشیدیم که ویلیام در نقش نگهبان پوشیده بود. پس طبیعی است که انیماترونیک‌ها دنبال کشتن ما باشند. مظنون اصلی پرونده ویلیام است اما پلیس مدرکی علیه او ندارد و حتی نمی‌تواند جسد‌ها را پیدا کند. پس ویلیام همینطوری آزاد برای خود می‌چرخد!

شب اخر، فرد پشت تلفن به شما می‌گوید که رستوران در حال بسته شدن است اما قبل از آن یک تولد دیگر برگزار می‌شود. برای این کار جرمی باید یونیفرم بنفش نگهبانی‌اش را بپوشد و بسیار نزدیک انیماترونیک‌ها بایستد. اما خب، گفتم که انیماترونیک‌ها دنبال انتقام هستند، پس جرمی از همه‌جا بی‌خبر را گاز می‌گیرند و او بخش جلویی مغزش را از دست می‌دهد. این اتفاق به ‌Bite of 87 معروف است. بعد از این اتفاق رستوران فردی فزبر هم بسته می‌شود.

نکته‌ی دیگری که باید اشاره کنم در مورد گلدن فردی است. بر اساس تئوری‌های مت پت (گیم تئوریست)، یکی از افراد فعال در کامیونیتی فناف، ظاهرا دو روح همزمان گلدن فردی را تسخیر کرده‌اند. یکی از آن‌ها که ایوان است، و دیگری کسیدی. بچه‌ای که ویلیام جسدش را داخل بدن فردبر قرار داد.

به اینجای داستان که می‌رسیم، کمی همه چیز پیچیده می‌شود. ظاهرا در زمانی نامشخص، ویلیام تصمیم می‌گیرد به رستوران فردی فزبر برود و تمامی انیماترونیک‌ها را از هم جدا کند. احتمالا با این هدف که از قطعات آن‌ها برای برگرداندن ایوان و الیزابت به زندگی استفاده کند. اما با این اتفاق روح بچه‌های داخل انیماترونیک‌ها را آزاد می‌کند.

روح‌ها ویلیام را محاصره می‌کنند و او از روی ناچاری وارد انیماترونیک بانی می‌شود. بانی برای مدتی دست‌نخورده باقی مانده بود و حواس‌پرتی ویلیام کافی بود تا داخل بانی گیر مرده و بدنش له شود. اما ویلیام نمی‌میرد. چون که کسیدی، یکی از قربانی‌هایش، نمی‌خواهد او به این سادگی بمیرد. ویلیام ۳۰ سال در همین حالت باقی ماند تا اینکه افرادی او را پیدا می‌کنند و اتفاقات فناف ۳ رخ می‌دهد.

داستان فناف سیستر لوکیشن

البته زود است که سی سال جلو برویم. درست همین زمان‌ها که ویلیام برای مدت زیادی غیبش می‌زند، مایکل، تنها فرزند باقی‌مانده‌ی ویلیام تصمیم ‌می‌گیرد که سری به اتاق کاری او بزند. او به تاسیساتی که پدرش در زیر خانه‌شان درست کرده بود می‌رسد و با سیرک بیبی و بقیه انیماترونیک‌های فان تایم روبه‌رو می‌شود.

این انیماترونیک‌ها دنبال راهی برای بیرون آمدن از این زیرزمین هستند. پس سیرک بیبی برادرش را گول می‌زند که وارد اتاقی به نام اسکوپینگ روم شود. در این اتاق وسیله‌ای به نام اسکوپر قرار دارد. کاربردش هم این است که اسکلت داخل بدن انیماترونیک‌ها را از آن‌ها خارج می‌کند. پس می‌توانید حدس بزنید چه اتفاقی برای مایکل می‌افتد، نه؟

انیماترونیک‌های فان تایم به جز سیرک بیبی با هم ترکیب می‌شوند و در قالب اینارد، وارد بدن مایکل می‌شوند تا بتوانند آن‌جا را ترک کنند. مدتی به همین طریق می‌گذرد تا اینکه بدن مایکل دیگر نمی‌تواند اینارد را تحمل کند. اینارد از بدن مایکل بیرون می‌آید و سپس یک فرم فیزیکی دیگر به نام مولتن فردی برای خود پیدا می‌کند. اما چه اتفاقی برای مایکل می‌افتد؟‌ او به عنوان یک مرده‌ی متحرک به زندگی خود ادامه می‌دهد. او سپس به دنبال پدرش وارد رستوران فردی فزبر می‌شود. این اتفاق سال ۱۹۹۳ رخ می‌دهد.

در کل باید بگویم که اتفاقات فناف سیستر لوکیشن و فناف ۱ و ترتیب آن‌ها کمی گیج‌کننده است. اگر می‌توانستم برای آن‌ها ترتیب خاصی نمی‌گذاشتم. امیدوارم تا اینجا خیلی گیج نشده باشید. اما وقتی من شدم دیگه شما رو نمیدونم!؟

داستان فناف 3

سی سال می‌گذرد و حالا همه داستان‌های فردی فزبر بیشتر شبیه یک افسانه‌ی محلی است. یک کمپانی از همین قضیه استفاده کرد و آن را به یک جاذبه‌ی ترسناک تبدیل کرده. درست در همین زمان آن‌ها اتفاقی انیماترونیک اسپرینگ بانی را پیدا می‌کنند. این انیماترونیک حالا تحت کنترل روح ویلیام است و Sprint Trap نام دارد. مایکل بالاخره پدرش را پیدا می‌کند و در یک حرکت کل تاسیسات فزبر فرایتز را به آتش می‌کشد. اما، ویلیام خیال مردن ندارد!

تا اینجای کار ما تعدادی انیماترونیک داریم که برای خود آزادانه می‌چرخند. اسپرینگ ترپ (ویلیام)، پاپت (چارلی)، سیرک بیبی(الیزابت) و مولتن فردی.

داستان فناف 6

هنری تصمیم می‌گیرد که یک بار برای همیشه به این داستان خاتمه دهد. پس یک رستوران فردی فزبر دیگر تاسیس می‌کند. به طرز عجیبی هر شب تعدادی از این انیماترونیک‌ها در حیاط پشتی رستوران ظاهر می‌شوند. مایکل در این رستوران مشغول فعالیت می‌شود. او می‌تواند تصمیم بگیرد که کدامیک از انیماترونیک‌ها را داخل رستوران نگه دارد. اما برای دیدن پایان واقعی بازی باید تمامی انیماترونیک‌ها را وارد رستوران کنید.

شب آخر، سیرک بیبی می‌خواهد مایکل را بکشد. او به مایکل می‌گوید که رستوران فردی فزبر برای آن‌ها یک بهشت است و انیماترونیک‌ها برای همیشه به هر میزان که می‌خواهند شکار کنند. اما درست همین لحظه هنری الیزابت را از کار می‌اندازد. این صبحت‌های دقیق هنری است:

ارتباط از بین رفت. معذرت می‌خوام که مزاحمت شدم الیزابت. البته اگه حتی اون اسم رو یادت باشه. ولی متاسفانه باید بگم که اشتباه متوجه شدی. شما اینجا نیستین که یه هدیه دریافت کنین. اون کسی هم که فکر‌ می‌کنین شما رو کنار هم جمع کرده کسی نیست که فکرشو می‌کنین. البته که شما به یه دلیلی اینجا جمع شدین. شما همتون به یه مارپیچی از صداها و بدبختی اومدین. جایی که هیچ خروجی نداره، هزارتویی که هیچ جایزه‌ای برای شما نداره.حتی نمی‌دونین که اینجا گیر افتادین. میل زیاد شما برای ریختن خون شما رو به یه چرخه‌ی بی‌انتها کشونده. جایی که همش صدای گریه‌ی بچه میاد و شما فکر می‌کنین که نزدیکه ولی هیچوقت دستتون بهش نمی‌رسه. هیچوقت پیداشون نمی‌کنین. اینجا جاییه که داستانتون تموم میشه.و دارم با تو حرف می‌زنم، داوطلب شجاع من. تویی که کاری رو پیدا کردی که اصلا برای تو برنامه‌ریزی نشده بود. البته که یه راهی برای خروج تو برنامه‌ریزی شده بود، ولی یه حسی بهم میگه که این چیزی نیست که تو می‌خوای. تو نمی‌خوای از اینجا خارج شی. یه حسی دارم انگار تو دقیقا همون‌جایی هستی که می‌خوای باشی. خود منم اینجام. همین نزدیکیا.این مکان برای همیشه فراموش میشه و خاطره‌ی هر چیزی که همه‌ی اینا رو شروع کرد کم کم پاک می‌شه. همونطور که رنج هر اتفاق ناگواری باید فراموش شه.و شما، هیولاهایی که اینجا گیر کردین، تقلا نکنین و بذارین روحتون رها شه. اونا به شما تعلق ندارن. مطمئنم برای خیلی از شما‌ها بعد از تموم شدن آتیش، آرامش هست. البته که برای یکی از شما (ویلیام)، بدترین جاهای جهنم در انتظاره تا قورتتون بده. پس شیطان رو منتظر نذار، دوست من!دخترم، اگه می‌تونی صدامو بشنوی، می‌دونستم که تو هم برمی‌گردی. توی طبیعتته که از بی‌گناه‌ها حفاظت کنی. متاسفم که توی اون روز، روزی که توی تنهایی جون دادی، کسی نبود که تو رو توی بازوهای خودش بگیره، کاری که تو همیشه کردی. و بعد تبدیل شدی به چیزی که الان هستی. می‌دونستم که تو نمی‌خوای ناپدید بشی. دختر من اینطوری نیست. نتونستم اون موقع نجاتت بدم. پس بذار الان این کارو بکنم. وقتشه که تو و کسانی که در آغوشت نگه داشتی، به آرامش برسین. وقتشه که همه چی برای هممون تموم شه. تمام.
هنری امیلی

به این ترتیب، پایان انیماترونیک‌ها رقم خورد و بالاخره روح بچه‌های قربانی توانست به آرامش برسد. یا، شاید هم نه؟ این سوالی است که برای جواب دادن به آن باید در مورد داستان فناف سکوریتی بریچ و دی ال سی Ruin صحبت کنیم. اما تا آن موقع، دوست دارم نظرتان را در مورد این داستان بدانم.


خیلی ممنون بابت خواندئن این مطلب امیدواذم خوشتون به اندازه کافی اومده باشه:)

درخواست و نظرتان رو برام توی کامت مطرح کنید و مارا فالو کنید ولایک کنید.

مطالب دیگری هم در کانال قرار گرفته که اگر دوست داشتید میتونید نگاهی بندازید.

اگر قسمت 1 رو نخوانده اید پیشنهات میکنم ببینید. در سایت هستش.

نویسنده:Rojan Farhoomand

ادرس ایستگرام:_LILROZHAN_

کسب کارفنافسیرک بیبیفردی فزبر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید