کاور :
خلاصه قسمت قبل :
در حال که داشتم میرفتم خونه مامانم رو دیدم مامان که چه عرض کنم بیشتر شبیه ربات بود و بدون هیچ احوالپرسی دوباره رفت در حالی که سه روز بعد نامه ای از طرف اکادمی فرستاده شد اما توی نامه فقط دعوا های ایزاوا و المایت بود و بعد از اینکه نامه عجیب تموم شد صدای در اومد که سه نفر پشت در بودن
شروع :
نفسم رو دادم بیرون خدای من اینا خل و چل بودن هرجور فک میکنم ایزاوا سنسی و المایت اگه تیم میشدن فقط خدا میتونست جلوشون رو بگیره ولی هیچوقت نمیساختن
یهو دستیار هوشمند خونه گفت : خانم سه نفر پشت در هستن یکی به نوعی خرس قطبی و دیگری یک مرده و المایت
گفتم : تصویر
تصویر رو نشون داد المایت و ایزاوا سنسی و همون توله خرس قطبی بودن (مدیر نزو )
من : در رو باز کن تمام پرسنل رو برای پذیرایی آماده کن و با استفاده از روبات ها و کالسکه هوشمند مدل الی راهنماییشون کن به سمت پذیرایی طبقه اول
خودمم سریع لباس عوض کردم دیگه همین مونده بود با پیژامه ببیننم ویه همچین لباسی پوشیدم :
کلا دوتا پرسنل داشتیم یکی راننده و همچنین کسی بود که خرید میکرد اسمش هیدیوشی بود اون یکی هم کارای خونه رو میکرد اسمش سایوری بود [عکس هاشون آخر پارت ]
رفتم پیش سایوری
من : سایوری ببخشید میشه لطفا مهمونا که اومدن برامون دورایاکی و دانگو بیاری ؟ راجع به نوشیدنی هم بیای از خودشون بپرسی البته ببخشید بهت زحمت میدم میدونم که تو خونه زیاد خسته میشی اگه نمیتونی مشکلی نیست
سایوری : اختیار دارید چشم خانم
من : سایوری لطفا منو همون نازآفرین صدا کن
بعدش هم رفتم دم در پذیرایی تا وایسادم یهو صدای در اومد در رو باز کردم
[ پنج دقیقه بعد ]
مدیر نزو : خب راجع به نامه ای که پست شده مزاحمتون شدیم
من : بله دیدمش
مدیر نزو : بسته براتون اشتباه ارسال شده بود
ایزاوا سنسی : محتوای بسته رو دیدی؟
خندم گرفته بود نمیتونستم حرف بزنم یهو سایوری اومد داخل با شیرینی و یه پوشه
شیرینی رو گذاشت رو میز وقتی منو رو میخواست بده به من، اشاره کردم به مدیر نزو و سایوری منو رو داد به مدیر
مدیر : من فک کنم یه شات قهوه دبل میخوام
المایت : واقعا همه اینارو دارید ؟ من آیس کارامل میخوام
ایزاوا بدون نگاه به منو : یه بطری آب کافیه
منو رو داد به من : من چای ماسالا میخورم
سایوری رفت
من : راستش در خصوص سوال شما ایریزرهد ام... یذره محتوای ویدئو عجیب بود برام
ایزاوا سنسی یهو چشماش قرمز شد
المایت : آخ این همون بود که نباید میگفتی
ایزاوا : من چنددقیقه میرم تو حیاط با المایت
المایت رو کشون کشون برد و من و مدیر تنها شدیم
مدیر : خب خانم متسوبا من اینجام چون میخواستم با خودتون صحبت کنم
یهو سایوری اومد همه چی رو گذاشت رو میز و رفت
مدیر : خب راستش آزمون ما فقط بر حسب امتیاز گیری نیست ما اون رو برگزار میکنیم چون میخوایم با کوسه بچه ها آشنا بشی...
یهو ایزاوا سنسی و المایت اومدن داخل المایت صورتش محو شده بود فقط نشست حرفی هم نمیزد
مدیر : میگفتم میخوام راجع به کوستون بهمون بگین
استرس گرفتم اولین مصاحبه عمرم بود ولی عادت داشتم توی قیافم چیزی نشون ندم
با همچین قیافه ای شروع کردم
من : من دوتا کوسه دارم یکیش تلپورت و اون یکی تغییر سایزه با تلپورتم میتونم دریچه به جاهای مختلف باز کنم ولی روشی که من باهاش کار میکنم متفاوته معمولا از تلپورت های ریز ستارهای استفاده میکنم و خب تکونشون میدم میتونم چندتا همزمان درست کنم و مثل شوریکن استفاده میکنم البته نیاز به پرتاب ندارم چون همونجور که گفتم میتونم به هرجهت تکونشون بدم برای تغییر سایز هم میتونم هر موجود زنده یا غیر زنده رو به هر سایزی دربیارم ولی فقط ۲۰ دقیقه دووم میاره و باید با هر ۱۰ انگشت لمسش کنم
مدیر : خیلی خوبه افراد دو کوسهای کمیابن مخصوصا کوسه های شما که انقدر کاربردیه قطعا قهرمان بزرگی میشین
من : ممنونم
یهو المایت دود کرد ولی کسی حواسش نبود
ایزاوا سنسی : میتونی جاهایی که نرفتی هم دریچه باز بکنی؟
من : بله
بعد یه دریچه به داخل یو.ای باز کردم و نشونشون دادم در همین حین یهو المایت خون بالا آورد ترسناک بود و چندش
در همین حین گفت من باید برم دوید رفت در رو باز کرد و پرید با مدیر رفتیم دم در المایت که چه عرض کنم یه مرد لاغر جلو پله ها خورده بود زمین
دویدم سمتش کمکش کردم بلند بشه
گفتم المایت حالت خوبه؟ خوب شد وسط راه اینجوری نشد 🫡
المایت : از کجا میدونی المایتم؟ من اصلا المایت نیستم من اومده بودم خونتون تا ببینم چه خبره انقد خلوته
من : راستش لباستون
ایزاوا سنسی اومد دم در گفت : گل بود به سبزه نیز آراسته شد
من : المایت تشریف بیارید داخل
المایت اومد داخل
من : دستیار هوشمند به هیدیوشی و سایوری بگو به هیچ وجه اینجا نیان در این اتاق رو به صورت داخلی قفل کن و تمام نقاط مشرف از بیرون رو بپوشون به ربات درمانگر هم دستور حضور در این نقطه رو بده.
المایت رو خوابوندیم رو مبل
ایزاوا : هی بچه فردا نری رسانه ها رو پر کنی
من : نه خیالتون راحت من راستش.....من از قبل میدونستم چندوقت پیش توی راه رفتن یه شرور دیدم بر خلاف مردم برام جالب نبود و رفتم توی یه فروشگاه اونجا المایت رو دیدم که اینجوری بود عینکم قهرمان ها رو با اسکن چشمشون میشناسه و خب عینکم اعلام کرد که المایته ولی چیزی به روی خودم نیوردم
داشتم مثل چی دوروغ میگفتم اصلا هم من دیشب نرفتم سر سیستم مامانم و سوابق همه معلما رو درنیوردم و توی پوشه اطلاعات محرمانه اکتو پلاس و المایت نرفتم کی گفته؟
دستیار هوشمند : ربات درمانگر پشت دره اجازه حضور میخواد.
المایت یهو کوسن رو گرفت رو صورتش گفت : مگه فقط ما نبودیم؟
گفتم : المایت این دستیار هوشمند خونس که هوش مصنوعیه ؛ دستیار هوشمند ربات اجازه ورود داره
المایت همینجور که خوابیده بود کوسن و برداشت و یه نفس کشید
ربات درمانگر اومد داخل بهش المایت رو نشون دادم رفت بالا سر المایت و گفت : طبق اسکن انجام شده طی سه الی شیش سال اخیر حادثه سنگین به وقوع پیوسته المایت اعلام میکنم که شما بخش زیادی از دستگاه های داخلی خود را از دست داده اید اما اکنون بجز این مشکل شما با کمبود شدید ویتامین سی و دی و بی رو به رو هستید و اکنون حرکت برای شما طاقتفرسا است چرا که به مقدار زیادی کاهش داشته
المایت : خدایی اینارو توی زیر ۳ دقیقه فهمید بعد دکترا یکماه وقت گذاشتن تا بفهمن
ربات درمانگر : المایت شما برای حداقل حرکت نیاز به مقداری ویتامین بی ، سی و دی دارید که با وصل سرم امکان پذیر است اجازه انجام فعالیت پزشکی رو میخواهم در صورت تایید با بله و در غیر این صورت با خیر جواب بدهید
المایت : نه خوبم چیزیم نیست
اومد یه تکون بخوره یهو یه ای یذره کوچولو گفت
مدیر : المایت مقاومت نکن
المایت : خوبم یذره استراحت کنم خوب میشم
من : المایت بدون احتساب نیاز به حرکت با این حجم از ویتامین دی حتی قدرت منم که نیاز به آمادگی بدنی نداره نمیتونه از کوسهش استفاده کنه
المایت : آخه من خو...
که یهو ایزاوا سنسی که زیاد حرف نمیزد با جدیدت تمام گفت :.....
پایان پارت : چالش * اگه میتونستید یکی از شخصیت های مدرسه قهرمانانه بشید چه شخصیتی انتخاب میکردین؟
سایوری اینه
هیدیوشی هم اینه