کاور
خلاصه قسمت قبل :
در همین حین که برای انجام کاری رفتم رفتر رئیس جمهور ناگهانی نمیدونم چیشد که مشخص شد یو ای باید منو بدون آزمون بپذیره و منم باید به اون مدرسه برم چون رئیس جمهور میخواست بهم لطف کنه ولی گند زد بعد از معذرت خواهی از مدیر نزو و ایریزر هد وقتی داشتم برمیگشتم....
شروع داستان :
گفتم : نه حق با ایشونه ولی ایریزر هد بهتون قول میدم که ... که تمام تلاشمو بکنم که لیاقت مدرستون رو داشته باشم
ایزاوا سنسی : باشه
بعد سوار ماشین شد با مدیر نزو خداحافظی کردیم وقتی رفتن همینجور که دستام رو به دامن پیراهنم فشار میدادم برگشتم تا برگشتم یه قدم رفتم عقب و تعجب کردم ....
مامانم رو دیدم تعجبم بخاطر این بود که یادم نمیومد کی مامانم رو دیدم همیشه خدا سرکار بود و یذره هم بهم اهمیت نمیداد
وقتایی که مامانم رو میبینم در حد سلام و احوالپرسی فقط حتی تاحالا هیچی راجع به مدرسه یا دوستام نپرسیده فقط دوتا کارت داده دستم اولیش که کارت بانکیه هر دفعه مقدار زیادی پول میریزه تو حسابم تا الان فکر کنم نزدیکای ۲ میلیون ین شده ولی حتی نمیدونه اون یکی هم کارت مقام دولتی بالا عه که هرجا برم نشون بدم به عنوان مقام دولتی مهم و تحت پوشش دولت حساب میشم از هیچکدوم زیاد استفاده نمیکنم گاهی چندتا لباس و کفش و اینا میخرم برا خورد و خوراک هم چندتا خدمتکار ها میرن خرید و از حساب جدا کارت میکشن خب همه اینا بخش خوب ماجراست ولی در اصل زندگی توی یه کاخ بزرگ به دردنخوره وقتی هیچ کسی رو نداشته باشی
محافظ مامانم : سلام خانم متسوبا عصرتون بخیر
من : سلام متشکر همچنین
مامانم : سلام نازافرین اینجا چیکار میکنی؟
من : سلام رئیس جمهور کارم داشت الانم اگه کاری نداری باید برم
مامانم : باشه اگه چیزی خواستی بگو
من : باشه خداحافظ
*سه روز بعد
یه نامه برام اومده بود از طرف یو.ای بازش کردم یه دستگاه پروژکتور بود که دایره ای بود یه دکمه روش داشت دکمه رو زدم المایت بود
[ محتوای ویدئو پروژکتور :
المایت :سلام خانم جوان قبولی شمارو به یو.ای تبریک میگم
صدای ایریزر هد اومد که گفت اون که اصن آزمونی نداده
المایت گفت : ههه خانم میتسوبا جوان ایزاوا شوخی میکنه به هرحال ورود شما رو صمیمانه تبریک میگویم و در همین حین میخوام رازی رو براتون بر ملا کنم . شوتا یا همون ایریزر هد از رفتار شما خوشش اومده و گفته میخواد توی کلاسش باشی
صدای ایریزرهد البته فک کنم باید ایزاوا سنسی صداش کنم از اون طرف اومد : هوی چرا داری صدمنیهغاز میگی
المایت و ایزاوا سنسی بحث میکردن
و به حدی بالا کشید که ایزاوا سنسی اومد تو کادر
که یهو مدیر نزو از پشت صحنه گفتش : بس کنین یه فیلم دیگه میگیریم مایک اینو بنداز دور ولی سوال من اینه شوتا چرا انقدر نمیخوای اونو بپذیری وقتی که فهمیدی ارزشمنده و قویه
ایزاوا گفت : آخه باید بف...
که فیلم قطع شد ]
نفسم رو دادم بیرون خدای من اینا خل و چل بودن هرجور فک میکنم ایزاوا سنسی و المایت اگه تیم میشدن فقط خدا میتونست جلوشون رو بگیره ولی هیچوقت نمیساختن
یهو دستیار هوشمند خونه گفت : خانم سه نفر پشت در هستن....