نامش را نگفتم، اما رد پایش هنوز در واژههایم پیداست.
نه از آن ردهایی که باد میبرد، از آنها که شبها بیاجازه مینشینند کنار بالش آدم و بیصدا، خاطرات را ورق میزنند.
من با تمامِ خودم روبهرویت ایستاده بودم، با دلواپسیهای بیپاسخ، با پیامی که هیچوقت نوتیف جوابش باعث روشن شدن صفحه گوشی نشد، با اشکی که تمام بیآبی ها را جبران میکرد.
تو اما...
با دوستانت قهوه نوشیدی، با من سکوت کردی.
با دیگری خندیدی، با من درگیر بحث بودی.
و حالا که نیستی، نه از رفتنت دلگیر شدهام و
نه از نبودنت شگفتزده.
تنها ماندهام با خلأیی که نه اسم دارد و نه شکل، فقط شبیه عادت است.
عادت به بودنِ کسی که هیچوقت نبود.
اما من هنوز اینجام، با واژههایی که میدرخشند، با دلی که بلد است دوست بدارد
حتی وقتی باور نمیکند که دوست داشتنت واقعیست.

#ثمین_طوری