مامان بزرگ
مامان بزرگ
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

خاطرات یک اسکل :/

از دوشنبه تا ظهر سه شنبه من چگونه گذشت :)

صبح با صدای در زدن پلکامو به زور از هم جدا کردم

نگاهی به ساعت که ۸ بود و سپس به پدرم انداختم

+: ثمین امروز کلاس داری ؟

_: اهوم من فقط چهارشنبه ها مدرسه ندارم

سری تکان داده و میرود

از جایم برمی‌خیزم و بدون شستن صورتم و حتی خوردن جرعه ای آب :/ ( نچ نچ چقدر شلخته و ملعون )

پشت میز تحریر نشسته و کامپیوتر را روشن مینمایم

و وارد کلاس میشوم

استاد فیزیک درباره مبحثی صحبت میکند و گویا آخرای آن مبحث است اما من کلمه ای از حرف هایش را نمیفهمم در نتیجه دوان دوان به ویرگول میشتابم که بلاخره از مردودی نه ببخشید مسدودی درم آورده و شماره ام را به کانر میدهم و در واتساپ با هم گرم سخن گفتن میشویم :)

بعد از فیزیک تایم زیسته

این تایم شوخی بردار نیست به هیچ عنوان

اگر فکر میکنید شوخی بردار است سر کلاس ها حاضر نشوید و ببینید برای امتحان چه بلایی سرتان می آید

امتحانش مجانیس

بعد از یک ساعت گوش دادن به مباحثی درباره تخمیر و تنفس یاخته هوازی و تجمع رادیکال های آزاد

دوباره ویرگول را چک مینمایم

و استاتوس های کانر رو میبینم ، ریپلایی میزنم و گروه های مشاوره مدرسه را بی توجه رد میکنم

تایم پاس داشتن زبان پارسی فرا می‌رسد

از آنجایی که کمی دمغ و بی حوصله گشتم پوکر فقط معلم را نگاه کردم و گاهی ناسزایی به خودشیرین ها میدادم

تایم آخر کلاسی نداشتیم

اما بدجور حالم خراب بود در نتیجه به بالین تخت شتافتم و کل تایم اخرو دراز کشیدم

سپس برخواسته ناهار را بلعیده و بی میل و از سر بی کاری خواهرم را در دیدن سریال ترکی مورد علاقه اش همراهی کردم

پس از اتمام قسمت در لحظات نه چندان جذاب و حساس برای من اما برعکس برای خواهرم

با دیدن ساعت که ۳ بود

دوباره کامپیوتر را روشن نموده و بر سر کلاس زیست کنکور حاضر گشتم

پسر ها مزه می‌ریختند و دختر ها هم میشد گفت عشوه :/

من هم کاملا خنثی نه کامنتی میدادم و نه اعلام حضوری میکردم :/

پس از سه ساعت نشستن بر سر کلاس زیست

میگویم اخیش الان میتونم یکم برا خودم باشم و بعد برای امتحان فردا بخونم

اما زهی خیال باطل

با ورود پر صلابت مادرم به اتاق همه برنامه هایم نقش بر آب میشوند

_: ثمین کلاسات تموم شد ؟ اگه تموم شده لباس بپوش داریم میریم

+: کجا میخوایم بریممم؟! من فردا امتحان دارم

_: وا یعنی نمیدونی می‌خواستیم امروز بریم خونه مامان بزرگ ؟! چقدر از دنیا عقبی به هر حال بپوش بیا اونجا بخون آدم بخواد درس بخونه وسط بیابون و پارتی هم می‌تونه بخونه :/

و در را میبندد و اصلا به من توجهی نمی‌نماید

با اعصابی آتشین لباس بر تن زده کتاب شیمی را در کوله ای انداخته و پنگوئن وار از اتاق خارج شده و به پارکینگ رفته و سوار بر رخش سفید رستم به سمت خونه مادر بزرگه حرکت می‌نماییم

پس از رسیدن همگی متفرق شده و بنده سوییشرتم را بر تن زده و با کوله باری از غم و استرس به زیرزمین رفته تا درس بخوانم :(

در کنجی از زیرزمین بخاری برقی میجورم و برقی از شادی در چشمانم میدرخشد

آن را با هزار فلاکت در آورده و به برق میزنم

اما شادی ام دوامی نداشت و با دیدن اینکه بخاری خراب است دوباره مغموم میشوم :/

در نتیجه به سراغ تمامی پتو های حاضر رفته و همه را به دور خود میپیچم :/

چند کلمه درس میخوانم اما تمرکزی ندارم

اعصابم بهم میریزد و گریه ام می‌گیرد

سپس ازینکه گریه ام گرفته عصبی میشوم

مدت خاصی هست که به یک دختر لوس که همیشه اشکش دم مشکش است تبدیل میشوم و سر هر موضوعی هر میزنم :/

قبل و بعد و در دوران امتحانات :/

همیشه در این تایم ها من با چشمان پف کرده و صدای ناشی از کل شب عر زدن دیده میشوم

خلاصه که به پی وی معلم بسیار مهربانم رفته و کمی بهش غر میزنم و میگویم فردا امیدی به نمره خوب از جانب بنده نداشته باشد :/ و او هم میگوید من می‌توانم و اگر خوب ندادم مشکلی نیست و او کمکم میکند که جبرانش کنم ؛)

و من کلی عر میزنم و با حرص اشکانم را پاکیده و آب بینیم را بالا میکشم ( اوق چندش حالا لازم نیس با جزییات بگی )

سپس تصمیم گرفته که ادامه درس را بخوانم که دوستی با حال بد به پی ویم مراجعه می‌کند

و بنده نیز نمیتوانم او را به حال خویش رها نمایم در نتیجه کلی سرش را میخورم که فکر کنم از دوستی با من پشیمان گشت :/

سپس عزمم را جزم کرده و دو کلمه دیگر می‌خوانم که ...

+: ثمین جمع کن می‌خوایم بریم خونه :/

بعله :)

و به خانه آمده و از زور خواب بدون خواندن کلمه ای دیگر و به امید خواندن در مدرسه با دوستان به سراغ ویرگول رفته با mj بحث کرده و خواب هایش را نفرین نموده و سپس به پینترست رفته و با مزاحمی مواجه میشود که خب با اینکه مزاحمه درخواستش رو برای چت می‌پذیرد :/ و سپس بعد کمی ول گشتن با دیدن برف پشت بنجره ذوق نموده و به خواب می‌رود

صبح خواب مانده و ساعت هفت و نیم بیدار شده و دوان دوان سوار ماشین شده به ایستگاه مترو میروم

اولین بارم بود که سوار مترو میشدم :/ اونم تنها

حس یه ماجراجویی رو داشت

با هزار بدبختی مترو مورد نظر یافت شد و سوار شدم از آنجایی که فکر میکردم هوا بسیار سرد است خودم را همچو اسکیمو عایق کرده بودم :/

خلاصه رسیدن به ایستگاه مورد نظر پیاده شدم دیدم وسط یه مشت دار و درختم :/

من: یا ابلفضللللل
من: یا ابلفضللللل


خلاصه که دیرم شده بود نصف کلاسم رفته بود و من نمیدونستم کجام :/

و اونقدر اسکل بودم که فک کردم پله رو اشتباه اومدم بالا دوباره رفتم پایین و از پله دیگه ای رفتم بالا و باورتون نمیشه چیشددد ...

دیدم اا من هنوز وسط دار و درختم :)

اسکلم :/

خلاصه که با کلی توبه و نذر و نیاز به راهو انتخاب نمودم و رفتم دیدم ااا اینجا اتوبانه که مدرسمون

اما ضد حالش اینجا بود که مدرسم اونور اوتوبان بود و من اینور :)

و ازونجایی که زمین پر یخ و برف بود اصلا نمی‌خواستم ریسک کنم و از وسط اتوبان رد بشم

من : خدایا به کدامین گناه ؟!
من : خدایا به کدامین گناه ؟!

خلاصه در برف بسیار زیبا راه رفتم و رفتم


رسیدم به یه زیرگذر پر پسر و مردای گولاخ و ترسناک و ...

من
من
اونا
اونا



نگاهی به خدا انداختم و بد با جدیت و قدم های محکم از آن مکان خفناک عبور کردم و به مدرسه رسیدم

سپس کلاس ها را گذرانده و به لحظات ملکوتی نزدیک شدم


































































































































































































































زنگ آخر امتحان شیمی :)

معلممون اومد و گفت سوالات توی گوشی هستند بنویسید

منم خوشحال نشستم نوشتم و تقلب کردم

بعد فهمیدم امتحان کتاب باز بوده و خوشحال تر از قبل بدون استرس تقلب کردم ? و بعد با دوستم رفتیم سوار مترو بشیم که دیدیم ااااا

بعد فهمیدم امتحان کتاب باز بوده و خوشحال تر از قبل بدون استرس تقلب کردم ??و بعد با دوستم رفتیم سوار مترو بشیم که دیدیم ااااا

استاد فیزیکمون اونور متروعه و در حال تناول چیزی هست

استاد
استاد
من در تلاش نگه داشتن دوستم که توجه استاد رو جلب نکنه
من در تلاش نگه داشتن دوستم که توجه استاد رو جلب نکنه


+: استاااد من .... هستم

_: منم ثمینم استاد :/

#: ااا .... چرا نیمدی سر کلاس ثمین و .. تنها بودن

+: ببخشید استاد دفعه بعد میام

من : ??

خلاصه با استاد بحثمون شد که داره مترو رو اشتباه سوار میشه اما گویا من و دوستم داشتیم اشتب سوار می‌شدیم :/

خلاصه مترو رفت و ما یک ساعت منتظر مترو بعدی مانده و سپس به خانه رفتیم تمام :/







مسابقه دست اندازحال خوبتو با من تقسیم کنخواب
ترجیح میدم، به ذوق خویش دیوانه باشم تا به میل دیگران عاقل..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید