مامان بزرگ
مامان بزرگ
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

نامه ای دیگر ب تو باوانم ⁦♡⁩

« نمیدونم چطور شروع کنم ، چطور این حجم احساسی ک دارمو توی واژه ها جا بدم ...

و اینجا برایت بنویسم ...

فقط می‌خوام بدونم تو هم این حس رو تجربه کردی ؟

حجم انبوهی از خاطراتمان در ذهنم پیچ و تاب میخورند و نمی گذارند برای یک لحظه هم ک شده ذهنم را جمع و جور کنم تا به جای یک نامه مضحک ، متنی زیبا و دلبرا را بهت تقدیم کنم ...

الان قلبم آنقدر محکم میتپد ک من و درونم فقط و فقط صدای فریاد قلبم را میشنویم...

مغزم دیگر تحمل این فریاد ها را ندارد مدام به قلبم میگوید هی مرد ! چه مرگت است آروم بگیر

مغزم سعی میکند تصویر چشمان دلبرای تو را به آخر صف تفکراتمان بفرستد که هیچ وقت نوبت فکر کردن ب آنها نمیرسد...

اما قلبم نمی‌گذارد ، مدام آن چشم های قهوه ای محبوس شده پشت آن مژه های بلندت جلوی چشمانم نقش میبندد و من باز محوشان میشوم و باز قلبم با عجز اسمت را ، حسم را فریاد میزند ...

دلم میخواهد کنارم بشینی و من باز عطر موهایت را استشمام کنم ...

دلم میخواهد آن قیافه جذابت را هنگام غر زدن بازم ببینم و بهت بگویم همه چی درست میشه و تو با همان قیافه گرفته ات الکی وانمود به امیدواری کنی و بگویی انشالله ...

دلم میخواهد این بازم ها نباشند !

دلم نمیخواهد بگویم دلم بازم آغوشت را میخواهد

دلم نمیخواهد بگویم دلم بازم غرق شدن در چشمان مسحور کننده آن را میخواهد ...

میخواهم عمرم را با تو بگذرانم ...

هر روز ک بیدار میشوم تو را با موهای بهم ریخته و صورتی پف کرده کنار خود ببینم

دلم میخواهد آرام خم شوم پیشانی کوتاهت را ببوسم و اسم زیبایت را ب زبان بیاورم و بیدارت کنم ...

دلم میخواهد وقتی مریضی و میدانم از خودت مراقبت نمیکنی ، مجبورت کنم استراحت کنی و برایت سوپ بپزم ...

دلم میخواهد هر روز ب چشمانت نگاه کنم و وقتی اونجور جذابم نگاهم می‌کنی ک حس میکنم دارم از گرما ذوب میشوم سریع نگاهم را ازت بدزدم و تو به این خجالتم بخندی ...

صدای فریاد قلبم را میشنوی ؟

دارد تو را صدا میزند تک دُردانه من

نفسم حتی با فکر به آغوشت ، به بوسیدنت بالا نمی آید ...

میتوانم بعد از یه بار بوسیدنت جان دهم بدان هیچگونه حسرتی ...

دوستت دارم ... نه ازون دوستت دارم هایی ک دوستانت بهت می‌گویند

نه ازون دوستت دارم هایی ک آدما بدون هیچ حس و علاقه ای درش بیداد نمیکند می‌گویند

دوستت دارم ، آن جوری ک تو را جدای از خود نمیبینم ...

تو خود منی فقط در بدنی دیگر

کمی مهربان تر و کمی عجول تر ...

کمی حساس تر و کمی متعصب تر ...

اما تو همان یک روح در دو بدن منی

تو نیمه تکمیل کننده منی

و خودت این را نمی‌دانی میدانی ؟!

نمی‌دانی محبوب من ...

ک اگر میدانستی اینگونه بی ملاحظه با این دل مجنون من رفتار نمی‌کردی ...

مواظب خودت باش قِزات لِه گیانِم هِناسَکَم

از طرف: کسی ک تو را دید ولی دیده نشد ، همانی ک تو را پسندید ولی هیچگاه پسندیده نشد ».

































































میبینم ک هیچ استقبالی از چالشم نشدهبرای همین فک کنم پاکش کنم دیه
ترجیح میدم، به ذوق خویش دیوانه باشم تا به میل دیگران عاقل..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید