
وقتی حرف از موفقیت وسط میاد، همه از اعتماد به نفس میگن و وقتی از آرامش درونی بگن، عزت نفس! بیشتر آدما به این باورن که این دو با هم یکی هستن یا فرق زیادی ندارن ولی در حقیقت مثل دوقلوهای ناهمسان ان: ممکنه اسم هاشون شبیه هم باشن اما دنیاشون زمین تا آسمون فرق داره.
مثلا تا حالا شده یکی بهت بگه: خوش بحالت چه اعتماد به نفس خوبی داری؟ ولی ته دلت بدونی اونقدرا هم حالت خوب نیست؟ یا برعکس، وقتی توی آئینه به خودت نگاه میکنی حس میکنی خودتو دوست داری ولی نتونی برای ساختن آینده ای که لایقشی قدم برداری؟
اینجاست که متوجه میشیم عزت نفس با اعتماد به نفس فرق داره و در این مقاله میخام با کمک دو کارکتر فرهاد و سارا، تعریف هر کدوم از دوقلوها، فرق بینشون، چطور روی زندگیمون تاثیر داره و اینکه کدومشون مقام بالاتری داره پی ببری.
پس بزن بریم...
با معرفی قدرتمندترین نیروی درونی مون شروع میکنم یعنی عزت نفس
ساده ترین تعریفی که میشه براش پیدا کرد اینه: خودمو دوست دارم، مهم نیست بقیه در موردم چی فکر میکنن، چه اشتباه کنم چه موفق بشم من ارزشمندم.
فرهاد نمونه خوبی برای درک این موضوعه، اون مردیه که با تموم نقطه ضعف ها و قوت هاش خودشو قبول کرده و دوست داره، از انتقاد ناراحت نمیشه بلکه سعی میکنه رشد کنه، بدون اینکه حس بدی پیدا کنه جرات نه گفتن رو داره، وقتی کسی بهش توهین میکنه بدون پرخاش از خودش دفاع میکنه، بدون حسادت از موفقیت های بقیه خوشحال میشه و بدون اینکه خودشو با بقیه مقایسه کنه برای رسیدن به هدفش تلاش میکنه
دو راهی عزت نفس
حالا که متوجه شدی عزت نفس چیه باید اینم بدونی که ما ازش دو مدل داریم:
1: عزت نفس واقعی"همونی که بالا گفتیم"
2: عزت نفس کاذب" اگه فرهاد تظاهر کنه واسه خودش ارزش قائله ولی با هر شکست و نظر منفی از درون خورد بشه، یعنی فقط فکر میکنه که عزت نفسش بالاست در صورتی که داره خودشو عذاب میده"
چطوری اینارو از هم تشخیص بدم؟ اگه خودتو بی قید و شرط دوست داری یعنی اوکی ای اما...
فرض کن پسرکمون معلمه وهمینو دلیل ارزشمند بودن خودش میبینه و حس میکنه اگه نتونه معلم خوبی باشه پس هیچی نیست، این یعنی داداشمون راهو اشتباه رفته و عزت نفسش کاذبه.
نکته: هر چقدر عزت نفست پایین باشه همونقدرم برای گذروندن امور زندگیت به دیگران وابسته ای. این یه جواب خوب برای کسیه که فکر میکنه نمیتونه بدون پشتیبان خودشو بکشه بالا.
چطوری متوجه بشم یه جای کارم میلنگه؟
اگه خودتو بی ارزش میبینی و وقتی کسی ازت تعریف میکنه قبولش نمیکنی، شکستی که توی زندگی میخوری باعث میشه فکر کنی توی این دنیا اضافه ای و نمیتونی خودتو از توی منجلاب مشکلاتت بیرون بکشی، مدام خودتو سرزنش میکنی و از قضاوت مردم میترسی یعنی یه جای کارت میلنگه عزیزم.
از کجا میاد؟
شاید الان که همه چیو در مورد داداش بزرگه فهمیدی واست سوال بشه که سرچشمه ش کجاس؟ دو تا سرچشمه س:
1" به قول تراپیستا ریشه در کودکی داره، با محبت و تشویق والدین، خودشونم عزت نفس قوی ای داشتن، یعنی از اونا یاد گرفتیم.
2" دسته دوم شامل من و تویی میشه که کسی بهمون یاد نداد خودمونو بغل کنیم و واسه زندگی کردن "نه صرفا نفس کشیدن" تلاش کنیم.
نوبتی هم باشه نوبت داداش کوچیکه ست: اعتماد بنفس
اعتماد به نفس یعنی باور داشتن به اینکه میتونم کاری رو خوب انجام بدم، برای داشتنش باید وارد عمل بشم و موفق بیرون بیام.
سارا کسیه که اعتماد به نفس خوبی داره، بیا باهاش آشنا شیم: اون دختریه که به جای ترسیدن از شکست، اقدام میکنه و وقتی شکست میخوره سریعتر خودشو جمع و جور میکنه و ادامه میده، تجربه های موفقیت آمیز زیاد داشته، از چالش های جدید نمیترسه و از فرصت هاش استفاده میکنه، به توانایی های خودش ایمان داره و توی تصمیم گیری هاش محکمه، بلند پروازه و به موفقیت های کوچیکشم افتخار میکنه.
-نکته: اعتماد به نفس مسئله ایه که میتونه توی زمینه های مختلف متفاوت باشه، مثلا سارا توی حرفه خودش با اعتماد به نفسه ولی توی سخنرانی این حس رو نداره.
سه راهی اعتماد به نفس
بر خلاف مورد قبلی اونایی که اعتماد بنفس دارن به سه دسته تقسیم میشن:
-1" اعتماد به نفس کلی: کسی که عزت نفس سالمی داشته باشه و به مرور موفقیت هایی کسب کنه اعتماد به نفسشم بالا میره، نسخه پیشرفته عزت نفسه.
-2" اعتماد به نفس موقعیتی: این نوع وابسته به مقدار تجربه و موفقیت هاییه که طرف کسب میکنه کم و زیاد میشه، مثل سارا که توی بعضی مسائل اولین نفر حرف میزنه و بعضی جاها دنبال سوراخ موش میگرده چون چیزی نمیدونه.
-3" اعتماد به نفس کاذب: این مدلش دیگه خیلی ناجوره، فرض کن سارا بخاطر موفقیت های زیادش اعتماد به نفسش سقف رو پاره میکنه و میره بالا، بقیه رو از بالای بینی میبینه و فکر میکنه ازهمه بهتره، اطرافیانش از رفتاری که داره ناراحت میشن ولی واسش مهم نیست و فقط خودشو میبینه.
از کجا میاد؟
شاید متوجه شده باشی دلیل اینکه سارا اعتماد به نفسش بالاست چیه؟! سارا بخاطر اینکه توی حرفه ش موفق شده بود و همه تشویقش کرده بودن به توانایی هاش ایمان آورده بود و هر چی بیشتر جلو میرفت اعتماد بنفسشم بیشتر میشد و کم کم این حس توی وجودش به وجود اومد که میتونه از پس هر کاری بربیاد.
میون دو تا دلبر، بری کدوم ور؟
با دوقلوهای ارزشمندمون آشنا شدیم و به خوبی درکش کردیم، حالا سوالی که پیش میاد اینه که کدومشو سفت بچسبم و رشد بدم و نسبت به کدوم بی تفاوت باشم، کدومشون توی مسیر رشد و پیروزیم کمکم میکنه؟ خودمو باور داشته باشم یا کاری که بلدمو؟
قبل اینکه به این سوالا جواب بدیم یه مرور سریعی روی مطالب داشته باشیم؟! خب اول از داداش کوچیکه شروع میکنم: واسه داشتن اعتماد بنفس باید عمل کنم و نتیجه ش خوب باشه، پس چی مهمه؟ اینکه قدرت عملگرایی داشته باشم و توی کارم موفق باشم، در اون صورته که داداش کوچیکه توی وجودمون ریشه میکنه و قد میکشه، حالا اگه این مسئله برعکس بشه، یعنی توی کارات موفق نباشی این اعتماد به نفس میاد پایین و پایینتر.
برای عزت نفس فقط کافیه به خودت اهمیت بدی، اگه اینو از بچگی بهت یاد داده باشن که کارت خیلی راحتتره چون توی وجودت نهادینه شده ولی اگه بهت یاد ندادن کارت یکم سخت تر میشه ولی کار نشد نداره، مخصوصا اگه اون کار دوست داشتن خودت باشه، مگه چقدر میتونه سخت باشه؟
حالا برای داشتن یه زندگی لذت بخش و رو به پیشرفت باید کدومو توی خودم رشد بدم؟ خودت چی فکر میکنی؟ اگه مقاله رو درک کرده باشی متوجه شدی که عزت نفس قوی داشتن خیلی مهمتره، چرا؟ چون یه تیر چند تا نشونه! اول اینکه به خواسته های خودت اهمیت میدی و بدون اینکه کسی رو ناراحت کنی به خودت میرسی که این واسه خودش یه پا تراپیه، خودتو بخاطر دل خوش بقیه تحت فشار نمیزاری و در کل بخام بگم باخودت مهربونتر میشی و خود درگیری هات کمتر میشه، غیر از همه اینها، به مرور اعتماد بنفستم میره بالا پس واقعا یه تیر و چند تا نشونه
چرا اینارو گفتم؟
چرا تصمیم گرفتم این مقاله رو بنویسم و سرتونو درد بیارم؟
قبل ازاینکه بخوایم واسه ساختن دنیای بیرونمون تلاش کنیم اول باید دنیای وجودمون رو سر و سامون بدیم؛ چطوری؟ با خودشناسی، تقویت عزت نفس، کنار اومدن با گذشته مون و خیلی کارای دیگه که باعث میشه یه انسان با سلامت روان مطلوب معرفی بشی.
فرق نذاشتن بین دوقلوهای مقاله مون باعث سردرگمی میشه، وقتی ندونی مشکلت چیه عصبی میشی و حس میکنی توی تاریکی تیر میندازی که همین واسه دو هفته خوددرگیری کافیه. این مشکل واسه خودمم پیش اومده بود و چندین سالمو از دست دادم و اینو وظیفه خودم دونستم با نوشتن این مقاله هر چقدر که میتونم به همسن و سالای خودم کمک کنم.
بعضی موقعا لازمه مهارتی یاد بگیریم تا اعتماد به نفسمون تقویت بشه.
بعضی موقعا هم لازمه خودمونو بی قید و شرط قبول داشته باشیم تا عزت نفسمون تقویت بشه.
اکثریت ما با اطرافیانمون مبادله های بی رحمانه ای میکنیم، دلخوشی و خواسته هامونو میدیم تا رضایت بقیه رو بگیریم که این قاتل اصلی عزت نفسه، فقط رضایت و شادی خودت مهم باشه اونوقته که زندگی اون روی دیگه ش رو نشونت میده.
بحث تقویت عزت نفس مهمه و نکته زیاد داره، برای همین مقاله ای دیگه بهش اختصاص میدم تا بتونم مفصل تر در موردش باهاتون صحبت کنم، امیدوارم این مقاله براتون مفید بوده باشه و تونسته باشم منظورمو به خوبی بهتون رسونده باشم.
شاید فکر کنی تغییر سخته، ولی بهت قول میدم که پشیمونی بابت کارایی که میتونستی بکنی و نکردی خیلی سختتره.