یادداشتی برای چالش کتابخوانی طاقچه تیر ماه
سلام علکم، درود خدایان بر شما باد
حال شما؟ احوال شما؟ در کمال ناباوری همچنان آیدین نیکو هستم و باز هم چالش کتابخوانی طاقچه بهانه ای داد دستم تا دست به کیبرد بشم. خب تیر ماه قرار بود کتابی بخونیم که برنده شدن رو بلد باشه به عبارت دیگه باید کتابی رو مطالعه میکردیم که یه جایزه ی ادبی کسب کرده باشه. بعد از این که رفتم سراغ لیست پیشنهادیه طاقچه، با "اتحادیه ابلهان" رو به رو شدم. توی توضیحاتش نوشته بود یه "کمدیه سیاااااااه" و همین دو کلمه کافی بود تا متقاعد بشم که باید این کتاب رو بخونم. چرا؟؟ واسه اینکه من عاشق کمدی ام و کمدی پیچیده ترینه ژانر هاست و وقتی که یه کمدی سیاااه میشه، میتونه ما رو به ترسناک ترینه جا ها ببره و با مضامینی مثل مرگ، جنایت، فقر، خودکشی، جنگ، خشونت، تبعیض، تجاوز، نژادپرستی و ... رو به رو کنه.
ولی پیش از هر چیز باید بدونید که یه داستان شوم، سایه انداخته روی موفقیت این کتاب. این داستان چیزی نیس جز خودکشی نویسنده ی این کتاب در سن 31 سالگی به علت اینکه که هیچ کس حاضر نشد کتابشو چاپ کنه :( داستان جوانمرگ شدن "جان کندی تول" همیشه یه جورایی از داستان اتحادیه ابلهان جذاب تره و حتی باعث مشهور تر شدن این کتاب میشه، یه چیزی مثل "صادق هدایت" و "بوف کور". خلاصه بعد از 11 سال تلاش، مادر جان کندی موفق میشه یه ناشر واسه کتاب پیدا کنه تا این کتاب در نهایت برنده ی جایزه ی پولیتزر بشه، یعنی نوشدارو پس از مرگ سهراب !!!
خب بریم سراغ "اتحادیه ابلهان" و قهرمان نچسب و مزخرفش "ایگنشس رایلی". همین الان اگه این اسم رو توی گوگل سرچ کنین، دنیایی از صفتهای عجیب و غریب، منفی، غمگین و بامزه به سمتتون سرازیر میشه. غول دوستداشتنی، چاق بیمصرف، فیلسوف بهدردنخور، دانشمند متوهم، جامعهستیز درخودمانده، دنکیشوت امروزی. همه ی این صفت ها آدم رو کنجکاو میکنه تا یه نگاهی به این کتاب بندازه. ایگنشس یک پسر تحصیلکرده است که همراه مادرش، دوتایی توی یه خانهی معمولی زندگی میکنن. بیکار بودن ایگنشس، مشروبخواری مادر، بدهیها و وضعیت اقتصادی ضعیف از ویژگیهای اصلی زندگی این دو نفره.
ایگنشس خودش رو یک آرمانگرای سرخورده میدونه که از دنیای بیرون و آدمهاش نفرت داره و عقایدش با آنچه در جامعه میگذره در تضاده به همین دلایل اون ترجیح میده توی خونه بمونه، توی تختش فرو بره، یادداشت بنویسه، تلویزیون ببینه، غر بزنه، در توهمهای مختلفش غرق بشه و با مادرش دعوا بگیره. داستان از اونجایی شکل میگیره که این موجود تنه لش، به اصرار مادر مجبور میشه از خونه بره بیرون و کار کنه و حضور اون توی جامعه حوادث مختلفی رو پدید میاره و بستری رو برای نویسنده خلق میکنه تا بتونه انتقادات خودش رو عنوان کنه.
من اوایل کتاب فکر میکردم ایگنشس یه شخصیت با سواد و آرمانگرا ولی متوهمه اما به تدریج متوجه شدم این بشر یه موجود کاملا به دردنخور، تنبل، خودبزرگ بین و توخالیه که فقط بلده خوب حرف بزنه و فلسفه ببافه ولی حرف هاش کاملا پوچه و حتی خودش هم تواناییه اجرای حرف های خودش رو نداره. به هیچ وجه متوهم نیست و دقیقا میدونه که داره چیکار میکنه و هر جایی که لازم باشه سریعا به دروغ متوصل میشه تا خودشو نجات بده. از این جهت این کتاب با همه ی داستان های مشابه فرق داره چون قهرمانش هیچ جنبه ی مثبتی نداره. از کارکتر هایی که یه جورایی بر گرفته از شخصیت ایگنشس رایلی هستن، میتونم به کارکتر استاد عزیزم حسن معجونی توی سریال راز بقا اشاره کنم. نمونه ی یه آدم تنبل و به درد نخور که خوب بلده سخنرانی کنه.
"جان کندی" توی این کتاب دائما مضامینی از جمله کمونیسم، وضعیت سیاه پوستان و نژادپرستی، سرمایه داری و اقتصاد، کار و بازنشستگی و سوءاستفاده های جنسی از کودکان بی سرپرست رو دست مایه ی شوخی قرار میده و به سخره میگیره به علاوه با توجه به اینکه در سال 1952 شروع به نوشتن این کتاب کرده، با مطالعه تاریخ امریکا در اون دوران میشه درک بهتری نسبت به فضای اجتماعی و سیاسی کتاب پیدا کرد.
از حاشیه های جالب این کتاب میشه به این موضوع اشاره کرد که ایگنشس همیشه دست نوشته هاش رو از مادرش مخفی میکرد تا یه وقت مادر با فروختن اونها به ثروت نرسه، در حالیکه مادر جان کندی پس از مرگ پسرش، این کار رو با دست نوشته های پسرش کرد و به ثروت رسید :)
من این کتاب رو دوس داشتم و بار ها به موقعیت های بامزه اش قهقه زدم. قول میدم بعد از خوندن این کتاب، هرگز ایگنشس رایلی رو با اون هیکل گنده، کلاه سبز و اون سیبیل های چرب فراموش نخواهید کرد.
مرسی از توجه شما :*
آیدین نیکو :)
تیر ماه 1402