Karaso
Karaso
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

چالش کتابخوانی شهریور ماه ۱۴۰۲ طاقچه

خب تابستونم داره تموم میشه
سلام به دوستای کتابخون و عزیز با چالش کتابخوانی شهریور ماه طاقچه( یک کتاب پر فروش در سال هزار و چهارصدو یک ) اومدم تا یه کتاب بهتون معرفی کنم کتابی به ظاهر پر از ضد و نقیض ، یه تراژدی بمب که دقیقا در آخرین خط کتاب شوکه میشید.
کتابی که این ماه برای چالش کتابخوانی انتخاب کردم کتابیه که بیشتر از دوسال تصمیم به خوندنش گرفته بودم ولی فرصتش پیش نیومده بود ولی این ماه تصمیم گرفتم که این نفرین رو بشکنم و بخونم . کتاب این ماه ، مغازه خودکشی به قلم ژان تولی و ترجمه عالی آقای احسان کرم ویسی هست و ناشر این نسخه از کتاب نشر چشمه هست.
اسم کتاب بهتون حس یه رمان جنایی و پلیسی رو میده ولی کتاب در ژانر کمدی سیاه هستش از اونایی که اول میخندی ولی بعدش لبخند رو لبات خشک میشه.
خیلی ها معتقدن که مغازه خودکشی یه اثر معروف ولی متوسطه اما به نظر من کتاب یه فلسفه روشن داره ( خم به ابرو نیار) این مفهوم حول محور شخصیت مرموز داستان یعنی آلن میچرخه پسری که برخلاف سعی و تلاش خانوادش که میخوان مثل خواهر و برادرش افسرده بشه، خیلی بشاش و خندون به نظر میرسه.
توی کتاب دائم به این نکته اشاره میشه که خانواده تواچ حق خودکشی ندارن چون یه وظیفه دارن و اونم باز نگه داشتن مغازه خودکشیه! به نظرتون این امر درمورد آلن هم صدق میکنه؟
یه انیمیشن موزیکال به زبان فرانسوی به همین اسم از روی رمان ساخته شده که من پیشنهادش نمیکنم به دو دلیل
یک : به بعضی از قسمت های کتاب پرداخته نشده و یا ناقص و در حد اشاره پرداخته شده
دو : استدیو سازنده پایان داستان رو تغییر داده که باعث شده مخاطب اون پیامی رو که از داستان باید دریافت کنه نتونه دریافت کنه

بخشی از کتاب:
آلن آهنگ شادی را سوت می زد و از پله ها پایین می آمد. پدرش از او پرسید : آماده شدی بری کلاس بعد از ظهرت؟ یادت که نرفت اخبار تلوزیون رو نگاه کنی؟
_ نه بابایی. خانم مجری توی اخبار ساعت یک ،مدل موهاش رو عوض کرده بود. خیلی بهش میومد.
مادرش چشماش رو به سمت آسمون برد و مداخله کرد ، فقط همین یادت مونده؟ واقعا جای تاسفه. یعنی درباره جنگ و فجایع زیست محیطی و قحطی صحبتی نکرد؟
_ خب چرا. دوباره اون تصاویر سد آلمانی رو نشون داد که به خاطر سیلاب شکسته بود. بدون اون سد حالا ساحلشون اندازه پراگه .بعد هم  آلمانی های لاغر مردنی رو نشون می داد که داشتن داد و هوار میکردن و لخت روی تپه های ساحل غلت میخوردن. اگه خوب دقت میکردی ، میتونستی روی پوستشون دونه های شن رو که با عرقشون قاتی شده بود ببینی که شبیه ستاره های درخشان کوچولوی درخشان شده بودند.
بعضی از نظرات پیرامون این اثر رو که میخوندم فهمیدم خیلی از مخاطبین از پایان داستان ناراضی هستند ولی به نظرم من داستان دارای یه پایان مناسب هستش چون آلن دیگه وظیفه خودش رو انجام داده بود.
تا چالش ماه بعد خدا نگهدارتون باشه.
تشکر میکنم از آقای کرم ویسی به خاطر ترجمه روان و خوب مغازه خودکشی و طاقچه عزیز به خاطر برگزاری این چالش دوست داشتنی.

مغازه خودکشیچالش کتابخوانیچالش کتابخوانی طاقچهتراژدی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید