سیستم حکمرانی افغانستان به جای استقرار ساختار شایستهسالار، در دام مدیریت قوممحور و فردمحوری گرفتار آمد. رهبران سیاسی نه بر اساس توانمندیهای مدیریتی و رهبری، بلکه بر مبنای وابستگیهای قومی و شبکههای قدرتطلب به مسند قدرت نشستند. این افراد از کمترین صلاحیتهای ضروری در اداره کشور و دیدگاه استراتژیک محروم بودند.
نلسون ماندلا پس از ۲۷ سال اسارت، نفرت را کنار گذاشت و برای همبستگی ملی آفریقای جنوبی کوشید. در مقابل، رهبران افغانستان پیش از رسیدن به قدرت، به جای ایجاد وحدت، به تفرقهافکنی قومی دامن زدند. ماندلا ثروت عمومی را برای ملت میخواست، اما رهبران ما منابع ملی را به تاراج بردند. تأسفآور است که امروز همان غارتگران در خارج از کشور، خود را نمایندگان ملت و رهبر معرفی میکنند!
مهاتما گاندی، نماد مبارزه مسالمتآمیز برای استقلال هند، زندگی سادهای داشت و هرگز به دنبال انباشت ثروت نبود. در حالی که رهبران افغانستان در اوج فقر مردم، کاخهای مجلل ساختند و ثروتهای نامشروع جمع کردند. گاندی در بحرانها پیشتاز مردم بود، اما رهبران ما نخستین کسانی بودند که فرار را بر ماندن ترجیح دادند.
لی کوان یو، سنگاپور را از کشوری فقیر به قدرت اقتصادی تبدیل کرد و مدیران را بر اساس تخصص انتخاب نمود. اما در افغانستان، وزارتخانهها به جای تخصص، میان خویشاوندان و همقومیها تقسیم شد. امروز سنگاپور یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان است، در حالی که افغانستان در باتلاق فقر دست و پا میزند. آیا این رهبران نمیبینند که سیاستهای قومگرایانهشان چه بلایی بر سر کشور آورده است؟
رهبران واقعی همچون ماندلا و گاندی در سختترین شرایط کنار مردم ایستادند. ماندلا میتوانست انتقام بگیرد، اما بخشش را برگزید. اما رهبران افغانستان در بحران، مردم را رها کردند و به ویلاهای دوبی ، لندن و آمریکا پناه بردند. امروز که کودکان افغان از گرسنگی جان میدهند، این مدعیان رهبری در رستورانهای لوکس اروپا عکس میگیرند و ادعای رهبری دارند!
ملت افغانستان به خوبی تجربه کرده که چگونه افراد بیکفایت بر اساس معیارهای قومی و نه شایستگیهای مدیریتی به قدرت رسیدند. این سیستم فاسد، خدمت به وطن را فدای منافع شخصی کرد و در تقسیم قدرت تنها به منافع حلقه نزدیکان خود توجه داشت. پستهای کلیدی نه بر اساس تخصص، بلکه به فرزندان، فامیل، همحزبیها و همقومیها واگذار میشد.
در دوران قدرت، این رهبران از امکانات دولتی و منابع ملی سوءاستفاده کردند و زندگی اشرافی داشتند، اما هنگام فروپاشی نظام، نخستین کسانی بودند که با پروازهای ویژه به بهترین مقاصد دنیا گریختند. امروز در ویلاهای مجلل خارجی به سر میبرند، در حالی که مردم بیپناه یا از هواپیماها سقوط کردند، در دریای یونان غرق شدند یا در مرزهای ایران و ترکیه جان باختند.
اکنون که میلیونها افغان آواره و مهاجر با مشکلات عدیده در کشورهای میزبان دست و پنجه نرم میکنند و در حال اخراج شدن هستند، همان رهبران فرصتطلب در خارج مشغول تشکیل جبهههای جدید هستند تا با سوءاستفاده از احساسات مردم، راهی برای بازگشت و چپاول مجدد بیتالمال بیابند.
درس بزرگ رهبران موفق جهان این است که «خدمت به مردم» را بر «خدمت به خود» ترجیح دهند. اما رهبران افغانستان برعکس عمل کردند؛ به جای ساخت مدرسه و بیمارستان، کاخ ساختند و به جای ایجاد فرصتهای شغلی، حسابهای بانکی خود را پر کردند. حالا با چه رویی میخواهند بازگردند و دوباره ادعای رهبری کنند؟
اگر مردم خواهان رهبری اصیل هستند، باید فردی بر اساس شایستگی و وطندوستی انتخاب کنند، نه بر مبنای تعلقات قومی. این تنها مسیر تحقق آیندهای روشن و پایدار برای افغانستان است.
نویسنده: محمدمصباح مصباح