داراب عزیزم!نمیدانم این نامه را چه زمانی میخوانی..نمیدانم باید از خدا بخواهم که موقع خواندن این نامه کنارت باشم یا نباشم..اگر باشم پس نوشتن چه ارزشی دارد؟ و اگر نباشم،غم دوری ات را کجای دل جا دهم؟
داراب جانم!عزیزدلم!نمیدانم از کجا شروع کنم؛روزهای پر نشاطی را نمیگذرانیم؛البته این به معنای ناشکری نیست!از همین ابتدا یاد بگیر که من هرچه به تو یاد ندهم،این را یاد میدهم که برای تک تک ثانیه هایی که وقت داری خدا را شکر کن..داشتم راجع به این روز ها میگفتم عزیزکم!روزهای سختی را پشت سر میگذرانیم و نمیدانیم فردا چه میشود؛من حتی نمیدانم باید خداوند را شکر کنم که این روز ها را نمیبینی یا نه..ولی به هر حال خیلی بهتر که این روز ها اینجا نیستی؛من تاب نگران تو شدن را ندارم..
دارابم،روحم،قلبم!روزهای جنگ را میگذرانیم؛من و خانواده ام هزاران مشکل داریم و جنگ هم به آنها اضافه شد..خیلی سخت بود؛میدانی چه شد؟مجبور شدیم خانه مان را ترک کنیم و نفری یک کوله وسیله جمع کنیم و به شهر یکی از آشنایان که اوضاع آرامتر بود برویم..عزیزکم موقع نوشتن اینها قلبم مچاله میشود..هرکی من را نشناسد تو من را خوب میشناسی که که در همچین موقعیت هایی چقدر نگران بقیه هستم و تو این گیر و دار،نشد تمام عزیزانم یکجا کنار هم جمع شویم..دارابم خیلی دردناک بود.اینکه من جایم امن است و از امنیت دیگر جگر گوشه هایم مطمئن نیستم من را میکشت؛من آن شب ها روزی چند صد بار میمردم..
دارابم!این دو هفته،انگار ۲۰ سال طول کشیده؛ثانیه ها خیلی کند میگذشتند..ثانیه ای نبود که اخبار را دنبال نکنم..با هر اعلانی مبنی بر صدای انفجار در تهران؛با تن لرزه بهشان پیام میدادم و خدا نکند که آنها دو ثانیه دیرتر جوابم را بدهند..شاید بگویی خب چرا آنها را تنها گذاشتی؟..آن روزها همه چیز با هم آمیخته شده بود..همانطور که من نگران پدر و مادرم بودم،آنها هم نگران پدر و مادرشان و صد البته فرزندهایشان بودند و باید تصمیمی میگرفتند که خیالشان از همه بابت راحت باشد و در این گیر دار،همه چیز آنطور که میخواهی پیش نمیرود..کاش میتوانستم این ها را دست نویس برایت بنویسم تا در نهایت برگه ای خیس از اشک برایت کنار بگذارم اما نمیتونم تضمین دهم آن را برایت میتوانم نگه دارم یا خیر..
دارابم!هر روز یک خبر بد میشنیدیم؛یک روز خبر حمله به بیمارستان،یک روز خبر حمله به ساختامان صدا سیما،یک روز خبر شهید شدن کودک دو ساله و مادرش،یک روز خبر حمله به کوچه بالایی خانه دوستم..وای دارابم!ان همه انسان بی گناه شهید شدند بر سر جنگ قدرت ها!استرس تک تک آدما هایی که عزیزشان از خانه بیرون میرفت و نمیداست باز عصر او را میبینن یا نه..استرس شل خوابیدن و صبح را دیدن یا ندیدن..
دارابم!من آدم ضعیفی هستم وقتی پای عزیزانم وسط باشد..آن روزها نه میتوانستم غذا بخورم نه بخوابم..غذایی در روز شده بود دو قاشق به زور و خوابم شده بود سه ساعت..بله من ضعیف بودم چون نمیدانستم صبح باید سقف خانه مان را ببینم یا آوار را..من ضعیف بودم چون نمیدانستم اشک هایم را جلوی مادرم نگه دارم..من ضعیف بودم که با صدای انفجار و وافند ها به معنای واقعی میکردم و زنده میشدم..
دارابم!راضی کردن خانواده ای که بمباران تهران در جنگ ایران و عراق را دیده بودند ،برای ترک خانه و شهر،خیلی سخت بود..برایشان شوخی بود..همه تلاش خودم را میکردم تا از خانه بیرون بزنیم..خیلی حرف هایی که تا حالا جرعت گفتنشان را ندانم را گفتم..با زبان خوش،با داد،با گریه..خیلی سخت بود..
دارابم!جنگ تنها مصیبتی نبود که دیده بودم..زمان دبیرستانم ویروس ناگهانی کرونا وارد کشور شد و ۲-۳ سال کل کشور را درگیر کرد و دقیقا همین استرس ها را به جان کشیدم..سال دوم بود که کل خانواده ام درگیر شدند بدجور..خدا آن زمان لطف عجیبی به من و خاله ام کرده بود تا آن ها را پرستاری کنیم و خودمان درگیر ویروس نشویم..داراب !این هم کم از جنگ نداشت؛انگار که آب شدن جگر گوشه هاست را باید میدیدی و کاری از دستت بر نمی آمد..
دارابم!فقط این ها نبود؛من و امثال من،دلار ۱۰۰ تومنی را هم دیدیم،امنیت نداشته در تاکسی ها را دیدیم،تورم را دیدیم،پر پر شدن نخبه های هواپیما اوکراین را دیدیم،جنگ کودکان غزه را دیدیم،شهید شدن کسی که تا وقتی در کشور بود مگسی نمیتوانست به ایران چپ نگاه کند را دیدیم،اجاره خانه های سر به فلک کشیده را دیدیم،صبح تا شب دویدن پدر هایمان را دیدیم،زلزله را دیدیم،آتش سوزی پلاسکو و شهید شدن آتش نشانمان را دیدیم،ریزش متروپل آبادان را دیدیم…
دارابم!ما خیلی چیز ها را دیدیم ولی هنوز زنده هستیم چون ما هیچوقت حکمت خدا را نمیدانیم..ما هنوز سر پا هستیم ،با تنی پر از زخم،قلبی که درد میکند از این حجم از غم،اشک هایی که شب ها بی صدا برای همدیگر میریزیم..
راستی!
گفته بودی جنگ یعنی چه؟
پسرم !
جنگ چیز خوبی نیست..

«پنج تیر سال هزار و چهارصد و چهار هرچی شمسی-از طرف مادرت»
.
.
.
-پانیذ.پ
“یاعلی