خب همین اول کار بگیرم این هفته یکی از بدترین خبرهای عمرم و شنیدم.. متیو پری تو جکوزی خونش خفه شده بود و مرده بود.. دیگه تا عمر دارم با هیچکدوم از سکانس های سریال فرندز نمیتونم بخندم.. خیلی ناراحتم و خیلی گریه کردم.. مامانم گفت اگه میدونستن یه دختر تو ایران انقدر ناراحت میشه،هیچوقت نمیمرد..خیلی ناراحتم خیلی.. آقای چندلر بینگ خیلی نامردی.
هفته ای که گذشت رفتیم پیک نیک.. روز قبلش هم رفتیم خونه مامان بزرگم و کل فامیل جمع بودن.. روز بعدش هم رفتم واسه یه مصاحبه کاری.. امروز هم دارم میرم بیرون. سینما.. اما خب اصلا از این وضعیت راضی نیستم.. واقعا دلم نمیخواد از خونه برم بیرون.. پارسال همین موقع آرزو میکردم یه وقت خالی پیدا کنم تا برم شهر و بگردم! اما الان واقعا مدام دنبال بهونه میگردم که بیرون نرم.. نمیدونم این وضعیت تا کی ادامه پیدا میکنه..
این هفته سعی کردم باز ورزش رو شروع کنم و قطعش نکنم.. به زور 40دقیقه هوازی کار کردم.. زبان خوندن و دارم ادامه میدم تا بلکه بتونم مدرک تی تی سی و بگیرم و یجا برم کار کنم.. آخه تا زمانی که کارشناسیمو نگیرم، اجازه کار تو بیمارستان و درمانگاه و اینارو ندارم.. بادی تا اون موقع سر یه کاری باشم.. مامانم میگه بالاخره که یه کاری پیدا میشه.. گفتم من باید این وسط همه جوانب و در نظر بگیرم،چون خودم دانشجوام باید پاره وقت باشه، چون بابام میگه باید تو محدوده خودمون باشه، فروشندگی و اینا که نباید باشه، حقوقش هم خوب باشه.. چه کاری با این همه شرایط پیدا میشه؟
بابام ویدئو بچگیامونو باز کرد و میدید.. تا یه سنی خوب بودم.. اما از یه سنی به بعد، واقعا حرکاتم غیرقابل تحمل و دلقک بازی بود.. واقعا اکت هایی میزدم که وقتی الان بچه های فامیل اون حرکات و انجام میدن، با تاسف نگاشون میکنم.. بابام خیلی ناراحته که زود بزرگ شدیم.. با حسرت به فیلما نگاه میکنه.. خیلی جوونتر و سرحال تره.. من اندازه فنچم.. پروانه هم یه کم از فنچ بزرگ تر.. مامانمم جوون.. خیلی جوون..
.
.
"یاعلی