آخرین باری که خود را در آینه نگریستم ، به یاد نمی آورم
حتی به یاد نمی آورم آخرین باری را که خودم را دوست داشتم و پذیرفته بودم انسان هستم با تمام ویژگی های خوب یا بد .
به یاد نمی آورم آخرین بار چه زمانی خودم را شخصی مهربان و خوب تعریف کرده ام .
امااااا......
خوب به یاد دارم لحظه ای را که با نفرت به چهره ام در آینه نگاه کردم و با فریاد از عمق وجودم به خود گفتم توووووووووووووووو دوست داشتنییییییییییی نیستی
تو بدییییییییییی و ترسناک
چطور به این نقطه رسیدم ؟!
عکس های کودکی ام را که نگاه میکنم ، کودکی میبینم سرشار از پاکی و حال خوب ؛ به ناگاه بغضم میگیرد و اشک میریزم که چطور همان کودک به دیوی که الان در میان آدم ها زندگی میکند تبدیل شده ولی در لباس انسان.
من دیو بودم یا خودم را دیو میدیدم ؟
من مهربان بودم یا نه ؟
نمی دانم .........
اخیرا کتابی را میخواندم نوشته بود انسان خوب یا بد وجود ندارد . ما ذره ای از این جهان هستیم که تمام ویژگی هارا در خود داریم . خشم، نفرت، حرص، شهوت، مهربانی، همدلی و...
ما مثل هم هستیم و تنها تفاوت مان در این است که چه راهی را برای ادامه برمی گزینیم .
با خشم حرکت کنیم ؟ یا با همدلی ؟
استفاده ی به جا از این کیفیت های درونی و همینطور پذیرفتن، شناختن و در آغوش گرفتنشان مسئله ی ماست و شاید نفرت من از خودم این بود که در میان این کیفیت های درونی سردرگم شده بودم.
دقیقا راه رفتن روی لبه ی تیغ همین است .
نابودی و ناامیدی ؟ یا عشق و دوست داشتن ؟
انتخاب شما چیست ؟
یک درمانگر حاذق میتواند بهترین راهنما و مربی تو باشد , کمک بگیر تا تغییر کنی .
بهبود فردی _ پرشین سایکولوژی
https://persianpsychology.com/?lang=fa