شخصیتها:
دکتر، میانسال
مریض، جوان
دکتر پشت میز مطب نشسته است. میز، وسط اتاق و رو به تماشاگران است. سمت راست میز، کتابخانۀ نسبتاً بزرگی پر از رمان و اندکی کتاب پزشکی به چشم میخورد. روی دیوار عکس معروف داستایوفسکی نصب شده است. درِ سمت چپ میز از سالن انتظار باز میشود و مریض، کتاببهدست وارد مطب میشود:
مریض: سلام آقای دکتر
دکتر: سلام
پس از اندکی سکوت، دکتر سربلند میکند و چشمش به کتابی که دست مریض است، میافتد.
دکتر (بهآرامی): خیلی مزخرفه، فقط اسم درکرده.
مریض: چی آقای دکتر؟
دکتر: دکتر ژیواگو
مریض: آهان این کتاب؟
دکتر: بله، من کلی وقت گذاشتم تا آخرشو خوندم، اصلاً سروته نداشت. بیخود وقتتو تلف نکن.
مریض: همیشه برعکسه آقای دکتر.
دکتر: چی برعکسه؟
مریض: وقتی هیچ کتابی همرام نیست، توی سالن انتظار مطب شما خیلی معطل میشم اما هر وقت کتاب همرامه، سریع نوبتم میشه و فرصتی برای کتابخوندن باقی نمیمونه!
دکتر: (باخنده) خب همیشه کتاب همرات باشه!
مریض: توصیۀ شما چیۀ آقای دکتر؟
دکتر: مشکلت چیه؟
مریض: منظورم دربارۀ بیماری نیست. برای مطالعه چه کتابی رو پیشنهاد میدید؟
دکتر: ادبیات روس؟
مریض: بله آقای دکتر.
دکتر: داستایوفسکی. فقط داستایوفسکی. البته چخوف هم خوبه.
مریض: کدوم کتابهاشون آقای دکتر؟
دکتر: مشکلتون چیه؟ بیمارای دیگه، معطلن.
مریض: گوشهام. گوشهام آقای دکتر. چند روزیه که نمیشنوم.
دکتر: الان که خوب میشنیدی!
مریض: همیشه برعکسه آقای دکتر!
دکتر: چی برعکسه؟
مریض: اینکه هر موقع میام دکتر، علائم بیماری از بین میرن!
دکتر (با خنده): خب هر وقت مریض شدی بیا دکتر!