مرتضی عباسی
مرتضی عباسی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

دکتر ژیواگو (نمایشک)

شخصیت‌ها:

دکتر، میان‌سال

مریض، جوان

دکتر پشت میز مطب نشسته است. میز، وسط اتاق و رو به تماشاگران است. سمت راست میز، کتابخانۀ نسبتاً بزرگی پر از رمان و اندکی کتاب پزشکی به چشم می‌خورد. روی دیوار عکس معروف داستایوفسکی نصب شده است. درِ سمت چپ میز از سالن انتظار باز می‌شود و مریض، کتاب‌به‌دست وارد مطب می‌شود:

مریض: سلام آقای دکتر

دکتر: سلام

پس از اندکی سکوت، دکتر سربلند می‌کند و چشمش به کتابی که دست مریض است، می‌افتد.

دکتر (به‌آرامی): خیلی مزخرفه، فقط اسم درکرده.

مریض: چی آقای دکتر؟

دکتر: دکتر ژیواگو

مریض: آهان این کتاب؟

دکتر: بله، من کلی وقت گذاشتم تا آخرشو خوندم، اصلاً سروته نداشت. بیخود وقتتو تلف نکن.

مریض: همیشه برعکسه آقای دکتر.

دکتر: چی برعکسه؟

مریض: وقتی هیچ کتابی همرام نیست، توی سالن انتظار مطب شما خیلی معطل می‌شم اما هر وقت کتاب همرامه، سریع نوبتم میشه و فرصتی برای کتاب‌خوندن باقی نمی‌مونه!

دکتر: (باخنده) خب همیشه کتاب همرات باشه!

مریض: توصیۀ شما چیۀ آقای دکتر؟

دکتر: مشکلت چیه؟

مریض: منظورم دربارۀ بیماری نیست. برای مطالعه چه کتابی رو پیشنهاد می‌دید؟

دکتر: ادبیات روس؟

مریض: بله آقای دکتر.

دکتر: داستایوفسکی. فقط داستایوفسکی. البته چخوف هم خوبه.

مریض: کدوم کتاب‌هاشون آقای دکتر؟

دکتر: مشکلتون چیه؟ بیمارای دیگه، معطلن.

مریض: گوش‌هام. گوش‌هام آقای دکتر. چند روزیه که نمی‌شنوم.

دکتر: الان که خوب می‌شنیدی!

مریض: همیشه برعکسه آقای دکتر!

دکتر: چی برعکسه؟

مریض: اینکه هر موقع میام دکتر، علائم بیماری از بین میرن!

دکتر (با خنده): خب هر وقت مریض شدی بیا دکتر!

نمایشکمرتضی عباسیدکتر ژیواگو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید