همه ما درباره سرخپوستها یا ساکنان بومی قاره آمریکا شنیده ایم. چه کسی فیلمهایی که آمریکاییها درباره وحشی گری سرخپوستها و زندگی بدوی آنها ساخته اند را ندیده؟! حتی کودکان هم انیمیشنها مرتبط با آنها را دیده اند که داستان هایشان را روایت میکند، رقص مشهور آنها و صداهای خاصی را که با دست و دهان خلق میکنند. اما سرخپوستها الآن کجا هستند؟! کجا پنهان شده اند، آیا در تمدن ذوب شده اند؟ کارمندند یا تاجر؟ سلبریتی شده و با زندگی مدرن آمیخته و به رفاه دست یافته اند؟!
همه آنچه بسیاری از ما درباره آنها میدانیم این است که سرخپوستها آدمهای وحشی اند که در قله کوهها پنهان میشدند تا با اسلحههای مخصوصشان «تاماهاوک» بدن سفید پوستها را پاره کنند. اما در حقیقت همه آنچه در فیلمها دیده ایم چیزی نیست جز غارت یک فرهنگ و از بین بردن تصویر واقعی سرخپوست ها، مردمی که سفیدپوستها زمینها و جان هایشان را از بین بردند تا جنایت وحشتناکی که در حق آنها مرتکب شدند را پنهان کنند؛ جنایتی که قربانی آن ۱۱۲ میلیون انسان از ۴۰۰ قبیله، ملت و مردم بودند. یکی از مفتضحترین نسل کشی تاریخ که با بدترین روشها و وحشیانهترین سبکها در ۱۵۰ سال انجام شد، اما براساس آمار دروغین در سال ۱۹۰۰ میلادی تعداد قربانیان حدود چهارصد هزار برآورد شد.
تمدن و فرهنگی که امروز آمریکای مدرن از آن صحبت میکند و شهرهای بزرگ و پر زرق و برق که میبینید روی اجساد و جمجمههای سرخپوستان و زمینهای به غارت رفته آنها بنا شده است. سفیدپوستان، سرخپوستها را نابود و برای از بین بردن سرخپوستها از روشهای هولناکی استفاده کردند. متأسفانه امروز این نسل کشی ترسناک را یک خسارت جزئی حاشیهای برای انتشار تمدن توصیف میکنند.
آغاز نسل کشی
وقتی کریستف کلمب، مکتشف و جهانگرد ایتالیایی قاره آمریکا را کشف کرد، گمان میکرد به ساحل غربی سرزمین هند رسیده است، به همین دلیل نام ساکنان آنجا را «هندیهای سرخ» گذاشت. سرخپوستها هزاران سال قبل از کشف کریستف کلمب، از تنگه «برینگ» شمال شرق سیبری که شمال غرب آمریکای شمالی را به شمال شرق آسیا وصل میکند به آنجا رسیده بودند. زندگی سادهای را با شکار و کشاورزی روی زمینها و فرهنگ ویژه و منحصر به فردی داشتند و اساس تعاملات خود را بر پایه عهدها و سندهای شفاهی قرار داده بودند. آنها صداقت و راستگویی را بزرگ میشمردند و آن را در وجود خود نهادینه کرده بودند، رعایت اخلاق را تمجید میکردند، زن در زندگی شان از جایگاه والایی برخوردار بود و کسی که زنان را آزار میداد، از نظر آنها از چهارپایان شمرده میشد. آنها مردمی صلح طلب بودند و میراثشان سرشار از معانی انسانی، مدارا با انسان و حیوان بود.
یک کشیش اسپانیایی به نام «برتولومیو دی لاس کاساس» متولد ۱۴۸۴ میلادی، ساکنان بومی آمریکا، سرخپوستها را در نامهای که به پادشاه فیلیپ دوم فرستاد چنین توصیف کرد: آنها مردمی ساده و تا اندازه زیادی خوش قلب اند، صبور، متواضع و مطیع، از شرارت، بدی، حیله، نیرنگ و فریب دورند، به سنّتهای خود بسیار پایبندند، مطیع اسپانیایی هایند، جنگ و مبارزه نمیکنند و کینهای به دل ندارند، آنها احساسات انتقام جویانه ندارند، فقیرند با این حال طمع، حرص و چپاول در وجود آنان نیست.
سفید پوستها از معاهدات صلح با سرخپوستها شدیداً استقبال میکردند، شرط پذیرش معاهدات صلح جا به جایی و مهاجرت سرخپوستها بود. البته سفیدپوستها در برابر امضای این معاهدات به سرخپوستها سیبزمینی و لحاف هدیه میدادند. این سیب زمینیها و روکشها در درمانگاههای اروپایی به میکروب انواع بیماریها از جمله وبا، طاعون، دیفتیری، حصبه، سل و کولیرا آغشته شده بودند تا سرخپوستها را بدون اندک زحمتی از بین ببرند، یک جنگ بیولوژیکی تمام عیار. فرمانده انگلیسی «جفری امهرست» در گفتوگو با «هنری بواکیه» خواست تا پتوهای آلوده به آبله را برای سرخپوستها بفرستد، او هم در پاسخ گفت: تلاش میکنم تا روکشهای آلوده را به آنها هدیه بدهم، خودم هم احتیاط میکنم تا مبتلا نشوم. این گونه بود که شیطان به اروپاییها دیکته کرد تا کوتاهترین روش و خبیثاتهترین راه را برای از بین بردن سرخپوستها در پیش بگیرند. ترور بیولوژیک سازمان یافته ۸۰ درصد سرخپوستها را در چند دهه از بین برد. سپس نوبت به کشتار رسید، استعمارگران برای هر کسی که سرخپوست میکشت و سر او را میآورد جوایزی در نظر گرفته بود، سر مرد ۱۰۰ پوند، سر زن ۵۰ پوند و طولی نکشید که شکارچیان سر در سراسر قاره منتشر شدند و سر انسانهای زیادی را از تن جدا و آنها را روی ارّابههای چوبی تلنبار کردند، و پوست سر آنها را میکندند. بسیاری از استعمارگران افتخارشان این بود که لباسها و کفش هایشان از پوست سرخپوستها تهیه شده است.
یک خونریز انگلیسی به نام «لوئیس وتزل» میگفت: غنیمت او از پوست سر سرخ پوست در هر روز ۴۰ عدد است. با این حساب تعداد قربانیان آنها هر ماه ۱۲۰۰ نفر بوده است. لوئیس وتزل سالهای خونباری را به همین شغل ادامه داد، جالب اینکه او یکی از قهرمانان ملی تاریخ آمریکا به شمار میرود. جشنهای کشتن و کندن پوست سرخپوستها هر روز بیشتر و بیشتر میشد و جشنها وقتی با شکوهتر بود که قربانی رئیس قبیله بود. جنایتکار دیگری به نام «جرج راجرز کلارک» جشن کندن پوست ۱۱۶ سرخپوست را برگزار کرد و از سلاخها خواست کارشان را با آرامش انجام دهند تا همگی از آن لذت ببرند. جرج نیز سمبل ملی و قهرمان تاریخی آمریکاییها به شمار میرود. «آندرو جکسون» هم که عکسش روی اسکناس ۲۰ دلاری جاخوش کرده هم از طرفداران سلاخی اجساد بود. او در جشن پوست کنی رئیس معروف سرخپوستها به نام «مسکوجی» حضور داشت. از جمله روشهای نابود کردن سرخپوستها اجبار آنها به مهاجرت از سواحل رود میسی سی پی به مناطق آلوده به بیماری و غیر قابل سکونت بود. صدها هزار سرخپوست با چشمانی اشکبار خانهها و مزارعشان را ترک کردند. بسیاری بر اثر بیماری، سرما و گرسنگی از دنیا رفتند، آنها این مهاجرت را «ردّ اشک» نامیدند.
شاید از خودتان بپرسید آیا سرخپوستها هنوز هم هستند؟
در جواب باید گفت: بله، شمار اندکی از آنان در ایالات متحده در مناطق محافظت شده و کمپهای ویژهای زندگی میکنند و خدمات آموزشی و پزشکی ندارند، فقر، اعتیاد و خودکشی به دلیل سختی دست یافتن به شغل و رنج از نژادپرستی در میان آنان رو به افزایش است. اما آنها چگونه به جای سرزمینهای خود کمپ نشین شدند؟ آنها بدون این که از محتوا و مفاد تفاهم نامه هایشان کاملاً آگاه باشند با پر غاز تمام تفاهم نامهها را امضا کردند، و نمیدانستند که با آن پر غاز تمام زندگی و سرزمین خود را به سفیدپوستان استعمارگر واگذار میکنند و در مکانهای محدود و مشخص شده و کمپهایی که سفید پوستان برایشان در نظر گرفته اند زندگی خواهند کرد.