سریال تلویزیونی «ارلیادیشن» با ترجمه فارسی «در برابر آینده» چند هفتهای است که از شبکه تماشای صدا و سیما پخش میشه. بنابراین سراغ این سریال رفتم و نکاتی دربارش تهیه کردم. این سریال آمریکایی از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۰ پخش میشد. داستانش دربارهی یه مرد به اسم گریهابسون بود که هر روز صبح یه روزنامهی عجیب دریافت میکرد که خبرهای روز بعد رو نشون میداد. بعد اون سعی میکرد با استفاده از این اطلاعات جلوی اتفاقات بد رو بگیره یا به آدما کمک کنه. ایدهش خیلی جالب بود، یه جورایی ترکیب پیشبینی آینده و مسئولیتپذیری اخلاقی.
ایدهی اصلی منحصربهفرد: اینکه یه نفر هر روز روزنامهی فردا رو دریافت کنه و بتونه سرنوشت آدما رو تغییر بده، یه مفهوم خلاقانه بود. این ایده سؤالای فلسفی رو هم مطرح میکرد، مثلاً اینکه چقدر باید توی زندگی بقیه دخالت کرد یا اصلاً تغییر دادن آینده کار درستیه یا نه.
شخصیتپردازی ساده ولی جذاب: گری هابسون (با بازی کایل چندلر) یه آدم معمولی بود، نه قهرمان خارقالعاده. همین باعث میشد مخاطب باهاش ارتباط برقرار کنه. همکارانش مثل ماریسا ( زن نابینا سیاهپوست ولی خیلی باهوش) و چک (شخصیت طناز ماجرا) هم تعادل خوبی به داستان میدادن.
گربهی مرموز: اون گربهی نارنجی که هر روز صبح با روزنامه میاومد، یه رمز و راز بامزه به سریال اضافه کرده بود. هیچوقت معلوم نشد دقیقاً کی یا چی پشت این ماجرا بود، و این خودش جذابیت زیادی داشت.
اون گربهی نارنجی که هر روز صبح با روزنامه میاومد، یه رمز و راز بامزه به سریال اضافه کرده بود. هیچوقت معلوم نشد دقیقاً کی یا چی پشت این ماجرا بود، و این خودش یه جذابیت داشت.
ترکیب ژانرها: سریال هم درام بود، هم کمدی، هم یه جورایی فانتزی. هر قسمت یه ماجرای تازه داشت، از نجات دادن آدما از تصادف گرفته تا حل مشکلات کوچیک زندگی روزمره، که تنوعش رو بالا میبرد.
لوکیشن (محل فیلمبرداری): بیشتر سریال توی شیکاگو فیلمبرداری شده بود، و این شهر خودش به یه شخصیت توی داستان تبدیل شد. لوکیشنهای واقعی و حال و هوای شهری به سریال حس زنده بودن میداد.
پایان باز: سریال بعد از ۴ فصل تموم شد و خیلی از سؤالا (مثلاً اینکه چرا گری انتخاب شده یا منبع روزنامه چی بود) بیجواب موند. این برای بعضیها ناراحتکننده بود، ولی برای بعضیا هم جذابیتش رو بیشتر کرد. البته یه جاهایی تو سریال اشارههای تلویحی وجود داشت به اینکه گریهابسون برخلاف سایر شخصیتها، آدم مادیگرایی نبود و حاضر نبود به خاطر منافعش پا روی حقیقت بگذاره و تو خیلی موقعیتها بقیه رو به خودش ترجیح میداد. بنابراین کی بهتر از گریهابسون برای دریافت اخبار روزنامههای فردا؟!
پیام اخلاقی: هر قسمت تقریبا یه درس زندگی داشت. اینکه حتی یه کار کوچیک میتونه زندگی یکی رو عوض کنه، یه حس خوب و امیدوارکننده به مخاطب میداد. دلیل انتخاب گربه توی سریال به صورت رسمی و دقیق از طرف سازندهها توضیح داده نشده، چون سریال هیچوقت یه جواب مشخص برای منبع روزنامه یا اون گربهی مرموز نداد. ولی میتونیم با توجه به داستان و حال و هواش یه سری حدس منطقی بزنیم که چرا گربه انتخاب شد:
رمز و راز و جذابیت: گربهها تو فرهنگهای مختلف همیشه نماد چیزای اسرارآمیز بودن. اون گربهی نارنجی که هر روز صبح سر ساعت با روزنامه میاومد، یه حس کنجکاوی و معما به داستان اضافه میکرد. این که هیچوقت معلوم نشد کی پشتش بود، باعث میشد بینندهها خودشون دنبال معنی بگردن.
سادگی و روزمرگی: انتخاب یه گربه به جای یه موجود عجیب یا پیچیده (مثلاً یه فرشته یا موجود ماورایی) به سریال یه حس زمینی و قابل لمس میداد. گری یه آدم معمولی بود و این که یه گربهی معمولی روزنامه رو میآورد، با زندگی روزمره جور درمیاومد و تضاد جالبی با اون روزنامهی غیرعادی ایجاد میکرد.
الهام از فرهنگ عامه: تو خیلی از داستانها و افسانهها، گربهها نقش پیامرسان یا راهنما رو دارن. مثلاً تو مصر باستان گربهها مقدس بودن، یا تو فرهنگهای دیگه بهشون به چشم موجوداتی با درک خاص نگاه میکردن. شاید نویسندههای سریال (پاتریک پیج و ویک روبنفلد) از این ایده الهام گرفته باشن تا گربه رو به عنوان یه «پیک» مرموز نشون بدن.
جنبهی بصری و احساسی: گربهها از نظر بصری برای مخاطب جذابن و حس آرامش یا صمیمیت میدن. اون گربهی نارنجی با حضورش توی هر قسمت، یه عنصر تکرارشونده و دوستداشتنی ساخت که بینندهها باهاش ارتباط برقرار میکردن.
یکی از بازیگرای سریال، کایل چندلر (گری)، توی مصاحبهای گفته بود که گربه به نوعی «یه شخصیت بیکلام» توی داستان بود، ولی هیچوقت جزئیات بیشتری از تصمیم سازندهها نگفتن. درواقع، این ابهام خودش بخشی از جذابیت سریال بود مثل خیلی از چیزای دیگه توی سریال گربه هم یه معمای حلنشده موند که هر کس میتونه براش یه تفسیر داشته باشه.
تأثیرات واقعی: سریال باعث شد خیلی از بینندهها به فکر تأثیر کارهای روزمرهشون توی زندگی بقیه بیفتن. توی مصاحبهها، بعضی از طرفدارا میگفتن که بعد از دیدن سریال بیشتر به کمک کردن به غریبهها یا توجه به جزئیات اطرافشون فکر میکردن، یه اثر اجتماعی غیرمنتظره!
تغییر بازیگران: نقش چک (دوست گری) رو توی فصل اول فیشر استیونز بازی کرد، ولی از فصل دوم به بعد چون اون سر یه پروژهی دیگه رفت، شخصیتش کمرنگ شد و جای بیشتری به ماریسا و آدمای جدید داده شد. این تغییر برای بعضی طرفدارا غافلگیرکننده بود.
الهام از یه ایدهی قدیمی: مفهوم دونستن آینده و تغییرش توی ادبیات و سینما چیز جدیدی نبود، ولی سازندهها میگفتن از فیلمهای کلاسیک و داستانهای کوتاه علمی-تخیلی الهام گرفتن تا این نسخهی مدرن رو بسازن.
موسیقی خاطرهانگیز: موسیقی تیتراژ سریال که کار بیلکانتی بود، با اون حس نوستالژیکش خیلی توی ذهن مخاطبا موند؛ حس فوری و پرهیجان به شروع هر قسمت میداد که با حال و هوای داستان جور بود.
تلاش برای بازسازی: چند بار صحبت از بازسازی یا ادامهی سریال شده، مثلاً توی سال ۲۰۱۴ یه پروژه توی انبیسی مطرح شد که به سرانجام نرسید. طرفدارا هنوزم امیدوارن یه روز نسخهی جدیدی ببینن، شاید با تکنولوژی امروزی که گری به جای روزنامه، اعلان اخبار رو توی گوشیش بگیره!
محبوبیت جهانی: هرچند سریال توی آمریکا ساخته شد، ولی توی کشورای دیگه مثل انگلستان و استرالیا و حتی جاهای دیگه هم پخش شد و طرفدار پیدا کرد.
چالشهای تولید: چون هر قسمت یه داستان جدا داشت، نویسندهها باید مدام ایدههای تازه میآوردن. این کار هم خلاقیتشون رو بالا میبرد و هم گاهی باعث میشد بعضی قسمتها سادهتر از بقیه باشن، مثل یه سریال جنایی که هر هفته یه پروندهی جدید داره.
نظر منتقدان دربارهی سریال توی زمان پخشش (۱۹۹۶-۲۰۰۰) دوگانه بود بعضیها خیلی طرفدارش بودن و ایدهش رو تحسین میکردن، بعضیها هم فکر میکردن میتونست بهتر باشه.
نکات مثبت از دید منتقدان:
خلاقیت در ایده: خیلی از منتقدا، مثل کسایی که توی ورایتی و شیکاگو تریبون نوشتن، از مفهوم اصلی سریال تعریف کردن. مثلاً گفتن که ترکیب یه روزنامهی پیشبینیکننده، یه زاویهی تازه به ژانر فانتزی و درام اضافه کرده. یه منتقد توی نیویورک تایمز نوشته بود که "سریال سادگی دلنشین داره که توی تلویزیون کم پیدا میشه."
بازیگری کایل چندلر: کایل چندلر که نقش گری رو بازی میکرد، حسابی تحسین شد. منتقدا میگفتن اون تونسته یه آدم معمولی رو طوری نشون بده که هم قابل باور باشه، هم دوستداشتنی.
پیام انسانی: خیلیها از این خوششون اومده بود که سریال روی ارزش کارای کوچیک و کمک به بقیه تمرکز داشت. یه منتقد توی Entertainment Weekly نوشته بود: "Early Edition یه یادآوری خوشاینده که یه نفر میتونه دنیا رو عوض کنه، حتی اگه فقط یه گوشهی کوچیک ازش باشه."
نکات منفی از دید منتقدان:
تکراری شدن فرمول: بزرگترین انتقاد این بود که بعد از یه مدت، ساختار هر قسمت (گری روزنامه رو میخونه، یه مشکل پیدا میکنه، حلش میکنه) تکراری میشد. مثلاً توی TV Guide یه نفر نوشته بود: "ایدهش بکره، ولی گاهی انگار نویسندهها نمیدونن چطور از این چارچوب بیرون بزنن."
عمق کم داستان: بعضی منتقدا مثل منتقدایی توی هالیوود ریپورتر اعتقاد داشتن که سریال میتونست بیشتر توی سوالای فلسفی یا پیچیدگیهای اخلاقی عمیق بشه. به جاش، بیشتر قسمتها رو ساده نگه میداشت و روی یه پایان خوش تمرکز میکرد.
شخصیتهای فرعی: یه سری نقد بود که شخصیتهای دور و بر گری (مثل ماریسا یا چاک) به اندازهی کافی رشد نمیکنن یا فقط برای پیشبرد داستان گری هستن. یه منتقد گفته بود: "جهان سریال دور گری میچرخه، ولی بقیه فقط سیاهیلشکرن."
در کل، Early Edition از نظر امتیاز منتقدا یه سریال متوسط رو به بالا بود؛ نه شاهکار، نه افتضاح. مثلاً توی سایتهایی مثل IMDb امتیازش از کاربرا حدود ۷.۵ از ۱۰ هست، که نشون میده بین مردم محبوبتر از منتقدا بوده. منتقدا بیشتر ایده و پتانسیلش رو دوست داشتن، ولی حس میکردن گاهی به اندازهی کافی از ایده استفاده نشده.
بعد از تموم شدنش، یه حس نوستالژیک بین طرفدارا و حتی بعضی منتقدا به وجود اومد و هنوز هم ادامه داره.