فیلم سینمایی «بازمانده» به کارگردانی مرحوم سیفالهداد براساس رمان «بازگشت به حیفا» اثر نویسنده شهید فلسطینی «غسان کنفانی» ساخته شده و شباهتها و تفاوتهای قابل تأملی با آن دارد.
فرزند به جا ماندهای که یهودی شد
رمان «بازگشت به حیفا»، داستان زوج فلسطینی به نام سعید و صفیه است که بیستسال پس از مهاجرت اجباری ۱۹۴۸ و اشغال فلسطین، به حیفا بازگشته و در جستجوی فرزند گمشدهی خود «خلدون» هستند که در زمان فرارشان، پنجماهه بوده است. صهیونیستها پس از فرار سعید و صفیه، خانه و خلدون را به خانواده مهاجر یهودی هدیه میدهند. وقتی سعید و صفیه پس از بیست سال به حیفا بازمیگردند، «خلدون» جوان را مییابند که نامش به «دوف» عبری تغییر داده شده و در ارتش اسرائیل خدمت میکند. خلدون کاملا یهودی شده و نشانهای از عربیت در وجود او نیست. در این نقطه از داستان، صفیه و سعید احساس میکنند تیری بر قلبهایشان نشسته و تمام خاطرات خانه و فرزند خود را از ذهن میگذرانند.
تراژدی واقعی سعید و صفیه از آنجا شروع می شود که فرزند ژنتیکیشان را در مقابل خود میبینند که هویت خونی او بر اثر سلطهی محیط اشغال شده از بین رفته و در حالیکه خون فلسطینی در رگهایش جاری است، در کسوت سرباز به دشمن اسرائیلی خدمت میکند. این اتفاق سبب میشود سعید و صفیه زخمی عمیق را احساس کنند و سوالات عمیقی در ذهن آنها پیرامون هویت و وطن شکل بگیرد.
نویسنده به عدم مهاجرت از وطن و ضرورت چسبیدن به خاک آن به هر قیمتی، اشاره میکند. سؤالهای تلویحی نویسنده وجدان عربی در قبال قضیهی فلسطین را خطاب قرار میدهد؛ «ای آن که رفتهای چرا نماندی؟»، «چرا گریختی؟»، «چرا خانه و فرزندت را جا گذاشتی؟»، «آیا برای بازگشت دیر نشده؟»، «آیا فرزندی که در دامن دشمن حتی به جبر روزگار انداختی، با وجود اشتراکات خونی، هویت تو را حمل خواهد کرد؟!»، «آیا برای تعریف هویت و وطن چیزی فراتر از خون و جغرافیا میبایست باشد؟ آن چیست؟!».
نگاه ملامتگرانه و سرزنشبار نویسنده در سراسر رمان محسوس است و هر توجیهی را سرکوب میکند. نویسنده با تبدیل خلدون عربی، به دوف یهودی، به همهی کسانی که در روز شوم نکبت ۱۹۴۸، هجرت کردند و از خانه بیرون رفتند و آتش اجاقهایشان را برای بیگانگان روشن گذاشتند و گفتند غیبت ما فقط چند ساعت به طول خواهد انجامید و برخواهیم گشت، اما هنوز برنگشتهاند نهیب میزند. چرا که سؤال مهمتر این است که آیا بازگشت همیشه نتیجهی مطلوب را در پی دارد؟
نهیب غسانکنفانی به مخاطبش، یادآور خطبهی جهادیه مولا علی (ع) است که فرمود: «به خدا قسم هیچ مردمی در خانههایشان مورد حمله قرار نگرفتند، مگر اینکه ذلیل شدند، به یاری یکدیگر برنخاستید تا دشمن از هر سو بر شما تاخت و شهرها را از دست شما گرفت...».
در قسمتی از داستان دوف در گفتگو با پدر و مادر واقعیاش آنها را به خاطر عجز و عدم مقاومت سرزنش میکند و میگوید: «نباید از حیفا خارج میشدید، اگر هم مجبور شدید، چرا فرزند پنجماههتان را روی تخت جا گذاشتید؟ حالا که همهی این کارها را انجام دادید، نباید هرگز در جستجوی من به حیفا برمیگشتید.»
بازگشت «ادیسهوار» زوج فلسطینی و شهری که جای «پنهلوپه» نشست
بین واژه «بازگشت» و آرمان فلسطین رابطهای بدیهی وجود دارد؛ ایده بازگشت نشان دهنده رویای فلسطینیهای دیاسپورا است که وابستگی فیزیکی مستقیم خود به وطن را از دست دادهاند. همچنین يادآور کهنالگوی یونان باستان بازگشت ادیسه به سرزمینش اتیکا است؛ صفیه و سعید بعد از بیست سال به خانه اشغال شده باز میگردند. مسافرت ادیسه هم بیست سال، ده سال در جنگ تروا و ده سال در تقلا و کوشش خستگیناپذیر برای برگشت به خانه طول کشید. سعید و صفیه تجلی اسطورهی ادیسه هستند و شهر «حیفاء» و خانهی زوج فلسطینی در جایگاه پنهلوپه قرار گرفتهاند. پنهلوپه همسر ادیسه در فراق او ، همهی خواستگارانش را به بهانههایی از جمله دوختن لباس عروس میفریفت تا با این تأخیر، زمان بیشتری را برای بازگشت همسرش بخرد. خانهی سعید و صفیه با وجود گذشت بیستسال با اینکه خانواده یهودی در آن ساکن شدهاند بیتغییر باقی مانده و حیفا نیز در نقشه جغرافیا همان حیفا است اما نامهای عربی آن تغییر کرده و عبری و یهودی شدهاست. اما چرا خلدون، پنهلوپهوار و بدون تغییر در انتظار مسافران خود نمانده؟! خاطرات گذشته از حیفا و واقعیت کنونی شهر، فضایی تداخلی در ذهن سعید شکل میدهد. نگاه او اکنون پس از غیبت بیست ساله از حیفا به تعریف هتروتوپیای فوکو شبیه است. او یک حیفای جدید در ذهنش میسازد و آن را بازسازی میکند تا در برابر هویت تحمیلشدهی یهودی مقاومت کند. مقاومت او یک مقاومت ذهنی و تا حدودی منفعلانه است که مفهوم وطن و هویت را به چالش میکشد و وطن را مافوق ابعاد فیزیکی و جغرافیایی آن توصیف میکند. بدین ترتیب بازگشت سعید و صفیه بازگشتی استعاری و روانی است و مفهوم وطن بیش از آنکه جغرافیایی باشد، در تعامل با چیستی انسانها تعریف میشود. دوف در جایی از داستان میگوید: «من در مدرسه یهودی درس خواندم، برای عبادت به کنیسه رفتم، کوشری خوردم و عبری آموختم، وقتی گفتند فرزندشان نیستم چیزی تغییر نکرد، چرا که در نهایت قضیهی اصلی انسان است.»
سیفاله داد و استعارهی پنهان از موسی (ع)
موسای قرآنی به جای ادیسهی هومر
سیفالهداد در سال ۱۳۷۳، فیلم سینمایی بازمانده را با تأثیر از بازگشت به حیفا و با همکاری تعدادی از بازیگران سوری از جمله: جمالسلیمان، جیانا عید، سلما المصری، غسان مسعود،علاءالدین کوکش و... ساخت. فیلم بازمانده شباهت زیادی به «بازگشت به حیفا» ندارد و به طور کامل بازنویسی شدهاست. اما خط اصلی روایت رها شدن اجباری نوزاد در شهر جنگزده و افتادن او به دست خانواده صهیونیست از مهاجران یهودی -اروپایی بین فیلم و رمان مشترک است.
در فیلم سیفالهداد، مادر سعید قهرمان قصه است و سعید برخلاف رمان، دکتر است و نه معلم و اسم همسرش لطیفه است و نه صفیه، و نام نوزاد به جای خلدون، فرحان گذاشته شدهاست. مادر سعید زاییده تخیل فیلمنامهنویس ایرانی است. فیلم بازمانده نقطه ورود به داستان را از اثر غسان کنفانی وام گرفتهاست.
فیلم بنمایه اصلی رمان، جا ماندن فرزند در شهر و افتادن او به دست صهیونیستها را دنبال میکند. خلدون نامش به فرحان تغییر کرده و خانواده یهودی پس از گرفتن فرحان نام او را به موشه که عبری نام موسی است تغییر میدهند.
داستان با استحضار ماجرای حضرت موسی (ع) شکل میگیرد و استعارهای پنهان از داستان حضرت موسی (ع) است.
اسرار اسم فرحان در فیلم بازمانده
سیفالهداد با انتخاب هوشمندانه نام موشه (موسی) برای فرحان از سوی خانواده یهودی، هویت دروغین و مصادره به مطلوب صهیونیستها از آیین یهودیت به نفع افکار استعمارگرانه را آشکار میسازد و و با تداعی نام موسی، سرنوشت محتوم صهیونیستها که همچون فرعونیان اضمحلال و فروپاشیدگی است را پیشبینی میکند. سکانسی که زن یهودی موشه را کنار گهواره بغل میکند آیه شریفهی سورهی قصص را به یاد میآورد، که خداوند میفرماید:
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئينَ...
پس خاندان فرعون موسی را از آب برگرفتند ، تا در نتیجه برای آنها دشمن و مایه حزن و اندوه گردد! همانا فرعون و هامان و لشکریانشان خطاکار بودند.
به نظر میرسد کلمهی «حزنا» به معنای حزن و اندوه در این آیه از قرآن، راهنمای سیفالهداد برای انتخاب نام فرحان بودهاست. زیرا فرحان از ریشه فرح به معنای شادمانی و متضاد کلمهی حزن است. صیروریت تبدیل نام شخصیت کودک از «فرحان» به موشه، تلمیحی مستتر به آیه سوره مبارکه قصص است. کودک مادامی که در آغوش سعید و لطیفه است «فرحان» نام دارد، اما همینکه به دست خانواده صهیونیستی میافتد نامش از سوی صهیونیستها «موشه» یا همان موسی تغییر میکند. فرحان حالا موسی است، موسایی که برای فرعونیان که گمان میکردند مایهی روشنی چشم خواهد شد، مصداق آیهی «لیکون لهم عدوا و حزنا» خواهد گردید.
بنابراین نام فرحان از آیهی کنایهآمیز خداوند به فرعونیان و متضاد واژه «حزنا» اخذ شده است، اما به محض اینکه نوزاد به آغوش یهودیان سپرده میشود معنای پارادوکسی از آنچه بوده مییابد.
سیفاله داد در مدلولات مفهومی مخالف غسان کنفانی حرکت میکند. از نگاه غسان کنفانی محیط آدمها را شکل میدهد و هویت آنها را مانند آنچه بر سر خلدون آمد تحتتأثیر قرار میدهد اما سیفاله داد بر این باور است که هویت چیزی نیست که با چارچوبهای تعریف شده زیستی، به راحتی رو به افول برود. نوزاد فلسطینی رها شده در چنگ خانواده یهودی، چرا باید سرباز اسرائیل بشود؟ مگر موسی در قصر فرعون بزرگ نشد؟! کارگردان ایرانی در مبحث هویت تا حدودی به ژنتیک رفتاری قائل است. او موشه را در تعارض با رویکرد کنفانی و در مقابل دوف شخصیت ذوب شده در محیط، خلق میکند.
صفیه در فیلم بازمانده استعارهای از یوکابد مادر حضرت موسی (ع) است که با الطاف خفیهی الهی برای شیر دادن به موسی وارد قصر فرعون میشود و نگهداری از موسای کوچک را برعهده میگیرد و بدین شکل بینامتنیت فیلمنامه و سوره قصص، کاملتر میشود.
فَرَدَدْنَاهُ إِلَىٰ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ...
پس او را به مادرش برگردانیم تا خوشحال و شادمان شود و اندوه نخورد و بداند که حتماً وعده خدا حق است.
صفیه در فیلم شخصیت منفعلی ندارد. فیلم بر مبارزات مسلحانه فلسطینیان تأکید میکند و صفیه و همسرش پنهانی در عین محافظت از فرحان، مسیر مبارزات مسلحانه را پیش میگیرند. فیلم مخاطب را در در این مسئله با خانواده سعید همدل و همراه میکند و چهرهی مصمم مادر سعید با نقشآفرینی سلما المصری این همدلی را بیشتر میکند.
صفیه مادر سعید در بازمانده، همان حلقهی مفقودهی رمان بازگشت به حیفا است، به جای هضم شدن در فاجعه و پیش گرفتن مقاومت ذهنی، مسیر جهاد مسلحانه را برمیگزیند، امری که شاید غسانکنفانی بنا به هر دلیلی از بیان صریح و جسورانهی آن سرباز میزند. البته غسان کنفانی تلویحا از مخاطبش میخواهد که برای پس گرفتن شهرهای اشغال شده از سلاح اشک دست بردارند و سلاح کارآمدتری به کار بگیرند؛ دوف در گفتگوی سرزنشگرانه با پدرش سعید میگوید: «بیست سال برای پس گرفتن گمشدهتان گریه کردید؟ آیا گریه، گمشدگان را برمیگرداند؟! گریه معجزه نمیکند، گریه سلاح شکستهای است.»
تحرکات صفیه در فیلم بازمانده در جهت مبارزه با دشمن، یادآور نخستین آیهی قتال در قرآن است . خداوند در آیه ۳۹ سورهی حج، شرط قتال، را بیرون رانده شدن از خانه و کاشانه بیان میکند:
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده رخصت جهاد داده شده است چرا كه مورد ظلم قرار گرفته اند و البته خدا بر پيروزى آنان سخت تواناست. الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ همان كسانى كه به ناحق از خانه هايشان بيرون رانده شدند آنها گناهى نداشتند جز اينكه مىگفتند پروردگار ما خداست.
صفیه زنی تبلوری از یوکابد و موسی (ع) است
نام صفیه از ریشهی صفی به معنای برگزیده شدن گرفته شدهاست. غسان کنفانی در رمانش این نام را برای همسر سعید برگزیده بود، صفیهی غسانکنفانی زنی است که دائما افسوس گذشته را میخورد و اشک میریزد اما سیفالهداد، شخصیت زنان داستان را از حالت مظلوم و قربانی خارج نموده و کنشگر ساخته است. او اسم صفیه را که معنای برگزیده شدن میدهد به مادر سعید که آفریدهی قلم خود اوست به عاریت میدهد و صفیهی سادهپوش و گیسوسپید اما قدرتمند را به مأموریت مبارزه با خانواده صهیونیستی میفرستد. این جابهجایی اسم در فیلمنامه، بسیار هوشمندانه بوده و شاید از آیهای در سورهی طه گرفته شده، وقتی خداوند موسی (ع) را به مبارزه با فرعونیان میفرستد به او وحی میکند:
وَأَنَا ٱخْتَرْتُكَ فَٱسْتَمِعْ لِمَا يُوحَىٰٓ: من تو را برگزیدم پس به آنچه وحی میکنم گوش بده.
بنا به مطالعات فقهاللغه، اخترتک در این آیه معنای اصتفیتک از ریشه صفی را میدهد.
این امر نشان میدهد که کارگردان برای نوشتن هر نکته و صحنه از فیلمنامه خود، نگاهی به آیات قرآن داشته و نامها را نیز موشکافانه در راستای بینامتنیت قرآنی برگزیدهاست.
سیفالهداد میخواهد به ما بگوید درون هر مسلمانی اعم از زن و مرد و پیر و جوان و حتی نوزاد شیرخواره، موسایی وجود دارد. در مبارزه با صهیونیستها، موسای درونت را زنده کن! و نقاب از چهرهی آنها بردار. این مفهوم طلایی در رمان فلسطینی به قلم کنفانی وجود ندارد.
نام فیلم «بازمانده» نیز دلالات مهدوی و آخرالزمانی دارد و از آیه پنج سورهی مبارکه قصص در مواجهه بنیاسرائیل با فرعونیان اخذ شده:
وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ...
و ما اراده كردهايم بر كسانى كه در زمين به ضعف و زبونى كشيده شدند، منّت گذاريم و آنان را پيشوايان و وارثان (روى زمين) قرار دهيم.
صحنهی پایانی فیلم بازمانده و انفجار قطار صهیونیستها، نیز از آیات سوره اعراف اخذ شده که تدمیر و ویرانی فرعونیان را بشارت میدهد:
وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا ۖ وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَىٰ عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا ۖ وَدَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ...و طایفهای را که فرعونیان ذلیل و ناتوان میداشتند وارث مشرق و مغرب زمین گردانیدیم و آن سخن و وعده نیکوی خدای تو بر بنیاسرائیل تحقق یافت به پاداش صبری که در مصائب کردند، و آنچه را فرعون و قومش میساختند و میافراشتند از صنایع و عمارات و کاخهای با عظمت ویران نمودیم.
ناگفته نماند که قهرمان فیلم بازمانده برخلاف رمان، سعید نیست بلکه مادر اوست. نگاه کارگردان به مقولهی زن قدسی و محترم است، و چنان منسجم و خوب ساخته و پرداخته شده که در دو ساعت تماشای فیلم قلبمان برای صفیه میتپد. این مادربزرگ با آن نگاههایی که در تمام فیلم اشکآلود و نافذ است تجسمی از خاورمیانه کهن و پرالتهاب است که نگران فرزندان اسیرش در دست فرعونیان زمان است که نقاب موسی بر چهره زدهاند و یادآور شعر آقای عباس حسیننژاد:
خاورمیانه را به تقلید از چشمان شرقی تو ساختهاند، پر التهاب، اندوهگین، خسته و زیبا....
سعیده ملایی