ویرگول
ورودثبت نام
سعیده ملایی
سعیده ملایی
خواندن ۵ دقیقه·۷ ماه پیش

نقد فیلم سافریجت، مصائب زنان انگلیسی برای حق‌رأی

نویسنده و پژوهشگر: سعیده ملایی
نویسنده و پژوهشگر: سعیده ملایی

✍️سافریجت، مصیبت به دست آوردن حق رأی در انگلستان

روزگاری در انگلستان و در زمان حکمرانی ملکه الیزابت 1558 تا 1603، دهان‌بندهایی آهنی که به اصطلاح به آنها پوزه‌بند هم میگفتند، در انگلستان اختراع شد.این پوزه‌بندها را انگلیسی‌ها به عنوان مجازات برای زنان موسوم به «غرغرو» اختراع کرده‌بودند. این ابزارها قفسی آهنی بودند که روی سر زنان گذاشته میشد و صفحه‌ای فلزی در دهان زن قرار می‌داد تا زبان را در کف دهان نگه‌بدارد. انگیزه‌ی ساخت این ابزار یک چیز بود: «ای زن پر حرف غرغرو! لطفا دهانت را ببند حتی به زور!»

البته این تنها اقدام تکان‌دهنده علیه زنان در اروپا نبود؛ کمربندهای آهنی محافظ پایبن‌تنه، داس بریدن سینه، اره‌ای برای دو شقه‌کردن بدن زنان و ... از جمله ابزارهای شکنجه زنان در اروپای قرون‌وسطا به شمار می‌رفتند که به استشهاد کتب تاریخی، جرم آن زنان، ممکن بود مسجل هم نشده‌باشد.

زنان در انگلیس چنین عقبه‌ای دردناکی را تجربه کرده بودند و به خوبی از آن آگاه بودند. داستان فیلم سافریجت یا (حق‌رأی) شرحی از امتداد این شکنجه‌هاست. زنان در اوایل قرن بیستم در انگلیس حق رأی دادن نداشتند، شاید همان شرایط مشابه پوزه‌بند زدن بود اما در سبکی مدرن‌تر؛ مردان انگلیسی، دهان زنان را اینبار با ندادن حق‌رأی به آنان، بسته بودند.

در این فیلم، گروهی از زنان برای مبارزه در راستای تحقق رؤیای رأی دادن، جنبشی را تشکیل می‌دهند اما با انکار حکومت و بعضا تحقیر دیگر زنان و مردم عامه روبرو می‌‌شوند.

داستان حول محور شخصیت «مود» می‌چرخد. مود کارگر یک رخت‌شویخانه‌ با کارفرمایی بدقلق و بی‌اخلاق است. پسری کوچک دارد و همسرش یک مرد سنتی انگلیسی است که برای حرف مردم، تره خرد «می‌کند».

مود روزی وقتی از محل کار به سمت خانه می‌رود، ویترین مغازه‌ی لباس کودک، نظر او را به خود جلب می‌کند. او که یک پسر کوچک دارد، جلوی مغازه ایستاده و محو نگاه کردن به لباسهای کودکان‌اشراف‌زاده است که ناگهان زنی از اعضای گروه سافریجت در اقدامی خشونت‌آمیز و با پرتاب سنگ، شیشه مغازه را می‌شکند و همه‌چیز برای مود با بازی «کری‌مولیگان» از همان لحظه آغاز می‌شود. در این صحنه، انگار «مود» از خوابی عمیق پریده و از میوه‌ی آگاهی می‌خورد. او به تجسمی از پاندورا اسطوره‌‌ی یونان باستان تبدیل میشود. سنگ پرتاب شده او را به عوالم جدیدی رهنمون می‌کند. مود، مثل پاندروا دَرِ جعبه‌ای که جامعه‌ی بریتانیا به او گفته هرگز بازنکند، می‌گشاید و مصیبت مود از آن به بعد آغاز می‌شود.‌ صورت مود، حالت‌ مستأصل چشمها، رنگ خرمایی و پیچ‌وتاب موهایش، و فیلتر رنگ‌پریده و زرد انداخته شده روی صورتش، حالت پاندورایی او را قوت می‌بخشد. سکانس نگاه از بالای کارفرما به زنان کارگر در طبقات پایین در عین ‌حال تجسمی از طبقات جهنم دانته است. که در طبقات پایین آن بردگان قرار دارند. فیلم در این نما، اقتدار مردسالارانه‌ی حاکم بر جامعه بریتانیا را به چالش می‌کشد و زنان را بردگانی گوش به فرمان توصیف می‌کند.

مود این زن فرودست در سیر داستان و با فرو رفتن یا به عبارت دقیق‌تر، با «غرق‌شدن» در سیستم تشکیلاتی سافریجت، از سوی همسر خود طرد و از خانه بیرون انداخته میشود و فرزند او بعد از این جدایی به خانواده‌ای ثروتمند واگذار می‌گردد. مود که ناخواسته همه‌‌ی زندگی متواضعانه‌ی خود را در این راستا باخته، سعی می‌کند اینبار با اراده بیشتری قدم در مسیر اهداف سافریجت‌ها بردارد.

سافریجت یک جنبش واقعی بود و اعضای مهم آن خانم املین‌پنکهرست با بازی (مریل استریپ) و امیلی دیویسون با بازی (آن-ماری داف) بودند. اما این شخصیتهای واقعی، در فیلم به حاشیه رانده شده و جز چند صحنه با شعارهای باسمه‌ای از آنها چیزی نمی‌بینیم. نویسنده و کارگردان، نورافکن‌های خود را روی شخصیت خیالی مود انداخته‌اند. در پوستر فیلم آنطور که می‌بینیم زنان برجسته، در پشت سر مود قرار گرفته‌اند. کارگردان می‌خواهد بگوید تا زمانی که زنانی مثل مود نباشند، شعارهای فعالانی سرشناس مثل امیلی‌پنکهرست، راه به جایی نخواهد برد؛ سیر پیشروی جریانهای مدنی روی گرده‌های امثال مود و خانواده‌اش سنگینی می‌کند و گاها زنان شبیه مود، قربانیان امثال پانکهرست هستند که از پشت پنجره‌های طبقات فوقانی کشتی دانته‌ای جامعه (مثل همان مردان کارفرما) از بالا به پایین نگاه می‌کنند، گاهی از برج عاج خود دستی تکان می‌دهند و در مواجهه رو در رو جمله‌ای انگیزشی و تحکم‌آمیز می‌گویند و در نهایت سوار مرکبشان میشوند و میروند. به کجا؟ نمیدانیم.

فضای فیلم خاکستری است. نماهای درشت از مردان زئوس‌طور و مماشات‌ناپذیر دولت وقت بریتانیا، خیابان‌های تنگ، شلوغ و خفه و آمیخته با خشونت، فضای تلخ و تاریکی به فیلم بخشیده‌است. در طراحی صحنه، و در همین فضای تنگ و خفه، چراغ‌ها و لامپ‌های کوچک زردی به چشم میخورد. این چراغهای زرد کوچک همواره در کنار شخصیت مود به کار گرفته میشوند. هر جا مود می‌رود چراغی زرد کوچک هم نورافکنی می‌کند.‌ این نورهای زرد کم‌جان، که در انتهای فیلم هم مود با روشنایی یکی از آن‌ها، شعری از آزادی میخواند، راهگشا و رهبر واقعی مسیر ناشناخته او هستند و تا حدودی مخاطب را به یاد فلورنس‌نایتینگل پرستار چراغ به دست می‌اندازند. فلورنس بنیانگذار پرستاری مدرن که در جنگها حضور فعال داشته، در آثار هنری غربی همیشه با فانوسی زرد رنگ و کم‌فروغ به چشم می‌خورد. فلورنس می‌تواند آن روی دیگر سکه‌ی شخصیت مود باشد. مود درس‌نخوانده و بی‌سواد است و با حسرت به زنان تحصیلکرده جنبش نگاه می‌کند، با این حال، قدم در مسیر مبارزه حق‌رأی گذاشته‌است. کارگردان با تعبیه این چراغهای زرد نایتینگلی، بر تلاشهای زنان فرودست بی‌سواد در پیشبرد جنبش‌های مدنی، ارج می‌نهد و اهمیت کار آنها را کمتر از افرادی مانند نایتینگل نمی‌داند.

با این‌حال، نویسنده و کارگردان نمی‌توانند مخاطب را درباره‌ی دیدگاه‌های مخالف حق‌رأی زنان متقاعد کنند. مردها در فیلم تیپ‌ هستند و هیچکدام به شخصیت تبدیل نمی‌شوند و این پاشنه‌آشیل فیلم است و آن را به اثری یک‌طرفه و افراطی تبدیل کرده‌است. سازندگان می‌توانستند با کاستن از هیاهوی ساختگی برخی صحنه‌ها، ما را با دیدگاه مخالفان حق‌رأی زنان بیشتر آشنا کنند و به جای پوزه‌بند زدن بر دهان مردان بریتانیایی اوایل قرن بیستم، به آنها نیز حق ابراز عقیده بدهند و به قول معروف: گر تو با بد، بدکنی، پس فرق چیست؟!


زنانفیلمسافریجتحق رأینقد فیلم
نویسنده، مترجم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید