احمد هوشمند کاوش
احمد هوشمند کاوش
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

چه کم داشتم؟

با چشم های تر و پندیده با گونه های که به خوبی رده های اشک روی شان خودنمایی میکند، خاموش تر از همیشه به عکسم خیره میشوم.

با‌ خودم می‌گویم آخر من چه کم داشتم، چه میخواست که من نداشتم؟

آشیانه می خواست؟

بیاید بغلم آشیانه و از‌ آن اوست

خنده می خواهد؟

لب هایم برده سیاه پوست اوست

یا گریه، گریه می طلبد؟

چشم هایم ترم رود، رودی به‌فرمان عصایش خواهد بود.

چه کم داشتم؟

بگو نمی آیی؟

سیاهی در و دیوار اتاق را گرفته، خورشید پشت تپه اورته‌بز ( دشت دانشگاه تخار)خوابیده.

ترس تنهایی‌ست و تنهایی ترسناک است نمی‌آیی؟

ببین! تو که رفتی خنده از لب من هم سفره جم کرد و رفت

مثل خورشید، مثل رنگ اتاق های خوابگاه، مثل اشرف غنی

مثل هر چیزی که می‌رود و نمی آید.

#کاوش

من بدنبال خودم می‌گردم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید